تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 25 دی 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):هیچکس تا زبانش را نگه ندارد از گناهان در امان نیست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1853353456




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

نگرانی برای عروسی باید سیاه پوش می شد! +عکس


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:


گفتگو با پدر و مادر شهید سید موسی حسینی؛
نگرانی برای عروسی باید سیاه پوش می شد! +عکس
پدر شهید حسینی می‌گوید: جنگ بود و هزار اتفاق می‌توانست برای یک رزمنده و سرباز رخ بدهد، من نگران آن بودم که اگر شهید شد، سرنوشت آن دختر جوان چه می‌شود؟



به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، «شهید سیدموسی حسینی لمردی» نگینی از لشکر ویژه 25 کربلا که در سومین روز از ماه پایانی سال 1345 به‌دنیا آمد و عاقبت در خرمال در عملیات والفجر 10 جام شهادت را سر کشید. در ادامه گفت‌وگوی صمیمانه با پدر و مادر این شهید تقدیم به مخاطبان می‌شود.   حاج‌آقا خودتان را معرفی کنید. سیداحمد حسینی لمردی، پدر شهید سیدموسی حسینی لمردی هستم که در ریحان‌آباد گلوگاه زندگی می‌کنم.   حاج‌خانم! شما هم خودتان را معرفی کنید و بگویید سیدموسی چندمین فرزند خانواده بود؟

من سیده‌ ماه‌جان حسینی مادر شهید سیدموسی هستم، خداوند به ما هفت پسر داد که سیدموسی دومین فرزند خانواده بود.   پدرجان! چه شد سید موسی به جبهه رفت؟

خُب، معلوم است چرا به جبهه رفت، مملکت جنگ بود، احساس وظیفه می‌کرد، نه او، بلکه همه جوانان آن زمان به‌ویژه آنهایی که انقلابی و دوستدار امام (ره) بودند، در جبهه حضور می‌یافتند.    

    از شما اجازه هم گرفت؟

اجازه گرفت، آن وقت بچه‌ها می‌دیدند امام (ره) چه می‌گوید، هرچه امام (ره) می‌گفت، آنها با جان و دل انجام می‌دادند، خیلی امام خمینی (ره) را دوست داشت، اولین‌بار که به جبهه رفت، 15 سال بیشتر نداشت.   حاج‌ خانم! شما ممانعت نمی‌کردید؟

نه! چرا باید ممانعت می‌کردم؟! پسرم برای دفاع از دین، اسلام و قرآن به جبهه رفته بود، من بهش می‌گفتم نرو؟! اصلاً؛ حاج آقا می‌داند، ما از این که پسران‌مان به جبهه می‌رفتند، افتخار می‌کردیم، شهیدم که دادیم افتخار کردیم، کسی که برای این انقلاب شهید داد، باید افتخار کند، خدا را شکر کند، چون این انقلاب، اسلامی است، من و شوهرم هر دو سید هستیم، نسل در نسل سید بودیم، فرزندان‌مان برای حفظ دین جدمان به جبهه رفتند، من خیلی خوشحالم که پسرم در این راه به شهادت رسید و خدای ناکرده به بیراهه نرفت و هلاک نشد.   حاج‌آقا! طول مدتی را که در جبهه بود، مجروح هم شد؟

چند مرتبه مجروح شد، یک‌مرتبه به سختی مجروح شد، وقتی او را به خانه آوردند یک گوسفند برایش کُشتم، هر روز چندمرتبه او را کباب می‌دادم تا قوت ازدست‌رفته‌اش را بازیابد، خیلی درد داشت، ولی آهی از زبانش نشنیدیم، خیلی به خودش فشار می‌آورد تا صدای آخ و واخش به گوش کسی نرسد.   از نحوه مجروحیتش چیزی به شما نگفت؟

اگر چاره داشت، از این که مجروح شده بود هم به ما چیزی نمی‌گفت، بعدش می‌آمد در رابطه با مسئولیتش یا کارهایی که در جبهه انجام می‌داد به دیگران بگوید، اگر یک نفر به ملاقاتش می‌آمد، طوری برخورد می‌کرد که انگار سالم است، اهل سروصدا نبود.
البته نه این که آدم گوشه‌گیر و آرامی باشد، نه! منظورم در رابطه با کارهایی بود که انجام می‌داد، سعی می‌کرد از چشم دیگران پنهان بماند کارهایی که مربوط به مسائل انقلاب و دین بود، ولی در کل آدم خوش‌مشرب و اجتماعی بود.   مادرجان! آیا شد از شما درخواستی بکند که از توان‌تان خارج بوده باشد؟ یعنی انجام دادنش در توان شما نبوده است.

من که چیزی یادم نمی‌آید، در کل آدم قانعی بود، با داشتن و نداشتن ما می‌ساخت، البته از ما که زن خواست حاج آقا گفت تا خدمت سربازیت تمام نشود، برایت زن نمی‌گیرم، من هم حرف حاج آقا را تأیید کردم.    

    حاج آقا! چرا این شرط را گذاشتید؟

راستش را بخواهید نمی‌دانم شرطی که گذاشتم درست بود یا غلط، ولی در آن زمان این‌طور به ذهنم رسید که اگر برای او اتفاقی بیفتد، ما چه می‌کردیم؟ جنگ بود و هزار اتفاق می‌توانست برای یک رزمنده و سرباز رخ بدهد، من نگران آن بودم که اگر شهید شد، سرنوشت آن دختر جوان چه می‌شود؟ دوست نداشتم یک دختر جوان و یک نو عروس را سیاه پوش ببینم.   خُب آنهایی که متأهل بودند و در جنگ حضور داشتند و برخی هم شهید شدند، آنها هم اگر می‌خواستند مثل شما فکر کنند، پس هیچ متأهلی در جنگ حضور نمی‌یافت!

من نگفتم شرط من درست بود، آن وقت من این‌طور فکر می‌کردم، الان هم هنوز کارم را تأیید می‌کنم، به نظرم من شهیدانی که دارای همسر و فرزند بودند کار خیلی بزرگی انجام دادند و الان باید جامعه از خانواده این شهدا به‌خوبی نگهداری به‌عمل آورد، چرا که آن شهید جدا از جان خود، کل خانواده خود را نیز برای حفظ این کشور فدا کرده است.   حاج‌خانم! شهید موسی با چه افرادی ارتباط داشت؟

بیشتر کسانی که شهید موسی با آنها در ارتباط بود، مثل خودش اهل جبهه و جنگ بودند، یک دوست صمیمی داشت به نام رضا فدایی، خیلی به هم وابسته و علاقه‌مند بودند، یک‌بار که موسی مجروح شده بود، او هم مجروح شد.
لباس‌های همدیگر را می‌پوشیدند، تمام خورد و خوراک‌شان با هم بود، آنقدر نزدیک بودند که خداوند در یک‌زمان هر دو تا را پذیرفت، یعنی زمان شهادت‌شان باهم بود.    

    بعد از شهادت موسی به دیگر پسرهایت اجازه دادی به جبهه بروند.

بله! چرا باید ممانعت می‌کردم، پسر عموی‌شان ـ سیدعلی‌اکبر ـ وقتی شهید شده بود دیدم، گفت: من می‌خواهم به جبهه بروم، به او گفتم خدا پشت و پناهت یک کلمه نه بیشتر گفتم نه کمتر، در حال حاضر هم دو تا پسرم جانباز هستند، همیشه از این که پسرهایم در این راه رفته‌اند، خوشحالم، خوشحالم که به راه منافقان نرفتند.   پدرجان! حرف آخر.

همان کاری را کنید که خداوند از شما خواست، شهدا چیز نمی‌خواهند که خدا نخواسته باشد، در دنیا چیزی به‌غیر از خوبی به درد نمی‌خورد، سعی کنید زبان و اخلاق خوبی داشته باشید، خدا به شما خیر بدهد.     فارس  



۱۸/۰۳/۱۳۹۴ - ۱۴:۴۳




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 85]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن