تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هرگاه از رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چيزى تقاضا مى‏شد، اگر ايشان آن را مى‏خواستن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805562848




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

یادی از زاده جنگل شهید «موسی طالبی» پوتین‌هایی که تاب بغض مرد جنگل را نداشت / پلاک پرواز روی بال‌هایش سنگینی کرد


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: یادی از زاده جنگل شهید «موسی طالبی»
پوتین‌هایی که تاب بغض مرد جنگل را نداشت / پلاک پرواز روی بال‌هایش سنگینی کرد
مادر شهید «موسی طالبی»، آنقدر در فراق عزیزش گریسته که امروز نابینا شده استع اما همچنان در غم هجر او می‌گرید و در دل جنگل او را جست‌وجو می‌کند.

خبرگزاری فارس: پوتین‌هایی که تاب بغض مرد جنگل را نداشت / پلاک پرواز روی بال‌هایش سنگینی کرد



به گزارش خبرگزاری فارس از ساری، «شهید موسی طالبی» نگینی از لشکر ویژه 25 کربلا که در نهمین روز عید سال 1343 به‌دنیا آمد، زاده‌ای بود در دل جنگل و از همان اوان کودکی کمک‌کار پدر و مادر دامدارش بود. لحظاتی را پای صحبت‌های شیرین پدر و مادر بزرگوار این شهید می‌نشینیم؛ خانواده‌ای مهربان با دل‌هایی دریایی، مادری مهربان که هنوز در فراق موسایش همدم اشک‌هایش است و در غم عشق و هجر فرزندش بینایی‌اش را از دست داده و باز می‌گرید و می‌گوید فقط از این ناراحتم که آنها را با سختی و مشقت بزرگ کرده‌ام و لباس خوب بر تن آ‌نها نپوشاندم و شکم آنها را سیر نکردم؛ در ادامه این گفت‌وگوی صمیمانه تقدیم به مخاطبان می‌شود. فارس: حاج‌آقا خودتان را معرفی کنید؟ حسین طالبی پدر شهید موسی طالبی و متولد 1305 هستم، شغلم دام‌داری است و دارای پنج فرزند، سه پسر و دو دختر هستم.

فارس: گفتید شغل‌تان دامداری است، از مشکلات شغل‎تان بگویید؟ من خودم دام نداشتم و در واقع به‌صورت قراردادی با دام‌داری کار می‌کردم، دام‌داری نیاز به کوچ دارد و به خاطر این شغل من از دوران ازدواج 6 ماه در روستای دادو کلا بودم و 6 ماه در جنگل‌های اطراف بخش ریکنده و سیدابوصالح زندگی می‌کردم. فارس: حاج‎خانم! شما خودتان را معرفی کنید؟ حمیده مظفری مادر شهید موسی طالبی و متولد 1308 هستم که فرزندانم چون از کودکی نمی‌توانستند اسم مرا دقیق بیان کنند، به من حبه می‌گفتند و هنوز هم مرا حبه صدا می‌زنند. فارس: حاج‎خانم از تولد پسرتان بگویید و اینکه چه کسی نام او را انتخاب کرد؟
به‌دلیل شغل‌مان که در جنگل زندگی می‌کردیم، پسرم در جنگل نزدیک به سیدابوصالح به‌دنیا آمد و بعد از تولد بیمار شد، او را نزد مُلایی بردیم و برایش دعا کرد و به ما گفت اگر اسم او را موسی بگذارید، بچه بهتر می‌شود و بنابراین ما اسم او را موسی گذاشتیم.  فارس: مادرجان! از خلق و خوی موسی برای‎مان تعریف کنید؟ موسی بسیار مهربان، دلسوز، مودب، اهل کار، خوش برخورد و شوخ طبع، صبور و اهل نماز و عبادت بود و آنقدر برای نماز اهمیت قائل می‌شد که ما در جنگل بودیم، هم‌زمان با اذان سیدابوصالح اذان می‌گفت، صدای بسیار قشنگ و زیبایی داشت و گاهی اشعار محلی هم می‌خواند.

فارس: حاج‌آقا! شهید نخستین بار چندساله بود که به جبهه رفت؟ موسی اولین‌بار در سن 20 سالگی برای خدمت سربازی به جبهه اعزام شد که به منطقه آذربایجان غربی در پادگان لولا رفت. فارس: حاج‌خانم! شما با رفتن شهید مخالفتی نمی‌کردید؟ نه، من چون خدمت سربازی بود مخالفت نکردم اما یکی‌ دو بار مجروح شد و به مرخصی آمد و زمانی که مرخصی تمام شد، او خواست برگردد مخالفتم را این‎گونه نشان دادم که پسرم بیا برای تو زن بگیرم، در جواب گفت من از آینده خودم خبر ندارم چون جایی که هستیم نمی‌دانیم چه اتفاقی برای ما می‌افتد، نمی‌خواهم دختر مردم اسیر و بدبخت من شود؛ یک‌بار هم که برای آخرین بار اعزام می‌شد، به من گفت من این بار شهید می‌شوم، گفتم نه من نمی‌گذارم بروی یا می‌آیم پیش فرمانده‌ات التماس می‌کنم، گریه و زاری می‌کنم تا تو را بفرستد با من بیایی ولی بعد از حرفم پشیمان شدم. فارس: چرا پشیمان شدید؟ چون او آنقدر جبهه و جنگ را دوست داشت و هر بار مجروح می‌شد می‌آمد بعد از سلامتی و تمام شدن مرخصی دوباره به جبهه می‌رفت، آنقدر شهادت را دوست داشت که همیشه می‌گفت من شهید می‌شوم، من ناراحت می‌شدم و می‌گفتم دیگر این حرف را نگو. فارس: چرا از حرف پسرتان ناراحت می‌شدید ؟ چون با سختی و مشکلات آنها را بزرگ کرده بودم، هیچ‎وقت غذای سیر به آنها نمی‌دادم و با پوشاندن لباس مردم و با سختی و مشکلات زندگی در جنگل، آنها را بزرگ کردم. فارس: پدرجان! شهید موسی تا کلاس چندم درس خواند؟ به‌دلیل شغل‌مان چون دائم در سفر بودیم و از مهر تا اسفند ماه در ریکنده و از فروردین تا شهریور ماه در دادوکلا درس می‌خواند و وضع مالی خوبی نداشتیم، تا کلاس پنجم درس خواند و درس خواندن را ادامه نداد.

فارس: از درس خواندن موسی بیشتر برای‌مان بگویید؟ از جنگلی که ما در آن سکونت داشتیم تا مدرسه ریکنده حدود 6 تا 7 کیلومتر باید پیاده می‌رفت و گاهی اوقات صبح دیر بیدار می‌شد و تا می‎خواست به مدرسه برسد، دیر می‌شد و مدیر مدرسه هم در مدرسه را می‌بست؛ آنها هر وقت دیر می‌رسیدند، غذایی که با خود می‌بردند می‌خوردند و می‌رفتند در اطراف مدرسه در جنگل گل‌پر جمع می‌کردند و غروب می‌آمدند. فارس: از مجروحیت‌های موسی بگویید؟ چندبار مجروح شد، ما نمی‌دانستیم، یک‌بار که مجروح شد در شب همراه با یکی از دوستانش به محل اقامت‌مان در جنگل آمد و وقتی دستش را بسته بود، گفتم پسرم دستت چرا بسته است؟ چه شده؟ او در جواب گفت به در خورده است، ولی دوستش گفت او مجروح شده و پس از آن چند بار رفت و ترکش را در آوردند و بعد از دو ماه مرخصی مجدداً به جبهه برگشت که به شهادت رسید. فارس: مادرجان! آخرین اعزام او را به خاطر دارید؟ به من گفت حبه جان می‌شود از دایی برایم پول قرض کنی، من این‌دفعه آمدم قرض او را پس دهم چون وسیله‌هایم در منطقه است و الان پول کمی دارم، قبول کردم و رفتم از برادرم برای او پول گرفتم وقتی پول را به او دادم، به من گفت به پدر چیزی نگو، خودم قرض را پس می‌دهم. می‌گفت من این‌بار شهید می‌شوم و روز رفتن آنقدر گرفته و بغض‌آلود بود که یک لنگه پوتین را در خانه پوشید و یک لنگه را برد بیرون از خانه پوشید و موقع رفتن پلاکش را فراموش کرد و بدون پلاک رفت و دو هفته بعد از رفتن شهید شد.

فارس: پدرجان! شما چگونه از شهادت پسرتان مطلع شدید؟ ما در جنگل بودیم و یکی از همسایگان به من گفت شما شهر نمی‌روید و نام چند بستگان را گفت و من تعجب کردم و گفتم شهر چه خبر است؟ امروز جمعه است؟ بعد از آن رفتم به گاو یکی از همسایگان که مریض بود، آمپول بزنم و از زمانی که به من گفتند شهر نمی‌روید حالم تغییر کرد تا اینکه برای درمان گاو همسایه رفتم چند نفر به‎دنبالم آمدند و آنجا برایم یقین شد و در طول راه به سمت خانه صدای چند نفر را شنیدم که موسی را صدا می‌زنند و گریه می‌کنند، راهم را تند‌تر کردم و به خانه نزدیک شدم، متوجه شدم که او شهید شد و به خانواده گفتم شب است و الکی سر و صدا نکنید و مردم را بیرون نکشید تا هوا روشن شود. فارس: شهید در کجا دفن است؟ ابتدا در پل‎سفید و سپس در دادوکلا تشییع شد که جمعیت زیادی آمده بودند، چراکه نخستین شهید روستا بود و در همین روستا خاکسپاری شد.

فارس: مادرجان! شما گفتید صدای قشنگی داشت، چه شعری می‌خواند؟ همیشه این شعر را به زبان مازندرانی می‌خواند: «دم سربازخنه م نالش انه گلیله مثل برف و وارش انه، خدایا ته این گلیله ره فنا هاکن گلیله ره حقیر کشتن من هاکن»‏ به او اعتراض می‌کردم که این چیه تو می‌خونی؟ می‌گفت یادگاری هست و هر وقت شهید شدم شما این را بخوانید. فارس: با تشکر از شما که وقت‌تان را در اختیار ما قرار دادید. به گزارش فارس، به اتاق نگاه می‌کنیم و می‌بینیم چقدر ساده، بی‌آلایش و به‌دور از ظواهر شهری است، بخاری نفتی، سماور و قوری، دیواری که با عکس شهید و ساعت دیواری از سادگی درآمده است و طاقچه کوچک اتاق که یک سینی کوچک چای، استکان، نعلبکی و یک قندان در آن جای خوش کرده و ایوانی که با نرده و ستون‌های چوبی آذین بسته شده‌ و دیوار خانه که با سیم خاردار و ستون‌های چوبی خودنمایی می‌کند، علف‌های هرز که گیاهان دارویی و صحرایی را در خود جای داده‌اند که عبور و مرور برای این پدر و مادر که هردو ضعیف و کم توان با بینایی کم هستند اما صمیمیت، محبت و مهربانی در سفره این خانه‎ها موج می‌زند. انتهای پیام/86029‏/ی40/

94/03/15 - 00:05





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 136]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن