واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: انسان در مواجه با عشقبررسي کتاب "کاش به کوچه نمي رسيدم" اثر محمدهاشم اکبرياني
کاش به کوچه نميرسيدم با چهارده داستان کوتاه، اولين اثر داستاني محمدهاشم اکبرياني- شاعر، روزنامهنگار و دبير مجموعهي "ادبيات شفاهي" (نشر ثالث)- است که توسط نشر چشمه منتشر شده است. کل کتاب 161 صفحه است و حجم تکتک داستانهاي اين مجموعه، غير از يک مورد (در دست توفان)، از ده-پانزده صفحه فراتر نميرود و کوتاهترينش (آرزو) هم سه صفحه است.اکبرياني در اين مجموعه که با داستان «قصه گريه تمام نمي شود» شروع مي شود و با داستان «همه مثل هم مي شويم» به پايان مي رسد به موقعيت و مسائل مبتلابه انسان امروز مي پردازد. مرگ، تنهايي انسان ها، شادماني کودکانه و اندوه از مهم ترين مضامين محوري اين کتاب است.اين اثر که اولين مجموعه داستان اکبرياني به شمار مي رود زباني ساده و روان دارد و شيوه روايت نيز در داستان هاي کتاب چندان دشوار نيست و به نظر مي رسد که نويسنده کوشيده است به جاي تبعيت از برخي پيچيده نمايي هاي باب روز روايتي خوشخوان و قابل فهم به مخاطبان خود ارائه کند.اکبرياني درباره شکل گيري «کاش به کوچه نمي رسيدم» مي گويد: «اين مجموعه داستان که شامل 13 داستان کوتاه است و نوشتن آنها 6 سال به طول انجاميد به سه مفهوم عشق، مرگ و سرگرداني مي پردازد، اما بررسي هيچ کدام از اين مفاهيم نتيجه مشخصي به بار نمي آورد و تنها ذهن مخاطب و شخصيت هاي داستان را به کنکاش پيرامون اين سه پديده وامي دارد.من به عشق نگاهي فلسفي داشتم و تلاش کردم نشان دهم انسان در مواجهه با عشق چه وضعيتي پيدا مي کند و چه سرنوشتي برايش رقم مي خورد.»من به عشق نگاهي فلسفي داشتم و تلاش کردم نشان دهم انسان در مواجهه با عشق چه وضعيتي پيدا مي کند و چه سرنوشتي برايش رقم مي خورد.راوي قصهگو است و شگردهاي روايي متعددي به کار ميبندد تا داستانها را پيش ببرد و خواننده را درگير کند. اما در دو-سه مورد (بو؛ همه مثل هم ميشويم) چندان موفق نيست و در يک مورد هم (نقد يک داستان) به کل به بيراهه ميرود و تلفيقي از مقاله و داستان به دست ميدهد که از هيچ کدامش نميتوان لذت برد. از اينها که بگذريم، بقيهي داستانها خواندني و در بعضي موارد، درخشان و به ياد ماندنياند، مثل "بهت"، "دليل ديگر"، "وحشت از سلام تنهايي" و "در دست توفان".تعليق از مولفههاي محوري بيشتر داستانهاست، طوري که بعضي از آنها- بسيار شبيهِ کارهاي اُ.هنري- پاياني شگفتانگيز دارند. يکي از بهترين داستانها از اين لحاظ "در دست توفان" است که اتفاقا بر عکس بقيه کاملا شخصيتمحور و البته، بدون تحليل رواني، روانشناختي است.مکان داستانها غالبا روستا، شهرستان يا محله است و داستانهاي شهري (بازي؛ در دست توفان؛ بو) انگشتشمارند.اکبرياني به جلوهگريهاي زباني توجهي ندارد، اما خوب از پس توصيفها و ديالوگهايش بر ميآيد. نثرش گزارشگونه و روزنامهاي، اما دقيق و روان و موثر است.او با استفاده از تقابل مرگ – زندگي/ عشق – بي عشقي / پاي بندي به ارزش هاي پيشين در مقابل گذار از اين ارزش ها؛به مضمون مرگ،عشق و سردرگمي شخصيت هاي فلسفه بافي مي رسد که با سوژه مرگ و کنار آمدن با آن دست به گريبان هستند . نظرگاه غالب مجموعه (من راوي)که اغلب گذشته نگر و گاه ناظر است ، اين امکان را به نويسنده مي دهد تا با استفاده از کانون روايت دروني به دغدغه هاي فلسفي و انديشه مدارانه شخصيت هاي داستان و بيان مضمون بپردازد.ژانر غالب مجموعه (به جز داستان "رسيدن " که به علت راوي مرده ، شگفت است و دو داستان ديگر که در نوع فرا داستان قرار مي گيرند )واقع گراي مدرن اجتماعي – انتقادي با رگه هايي از پست مدرن است. وجود انسان هاي تک افتاده،بي نام و سرگردان در مدار بسته ي زندگي که آنان را به تقدير گرايي مي رساند؛بي هويتي افراد و گاه ضد قهرمان بودن آنان؛ توجه به دغدغه هاي دروني و فردي شخصيت ها؛بيان درگيري هاي ذهني براي شناخت خود و جهان پيرامون شان که معمولا فردي ست و فرد بايد براي رسيدن به اين حقيقت ها از سنن گذشته بگسلد- که خود نشانه هاي ژانر مدرن اثر است - در کنار عناصري چون خود آگاه بودن متن ، تاکيد بر نوشته شدن داستان و سختي آفرينش ؛ دخالت نويسنده در امر روايت و مخاطب قرار دادن خواننده در امر نوشتار؛خرد کردن کلان روايت ها به روايت هاي تکه تکه،کنار گذاشتن عناصر داستاني چون زمان ،مکان ، شخصيت پردازي، فضا سازي در اثر؛ وجود افراد شيزوفرني و افسرده بخصوص در داستان" در دست توفان " ؛ از بين بردن تضاد شر و خير در داستان " وحشت از سلام تنهايي " نشانه ها و دلايل وجود رگه هاي پست مدرن کار است.بيان مضمون داستان در پايان اغلب داستان ها و انديشه محور بودن آنان که سعي در القاء مفهوم خاصي را دارند.گويي اکبرياني تنها براي بيان انديشه و تفکرش دست به نگارش زده است؛ که البته ناگفته نماند گاه بيان مضمون در انتهاي اثر باعث خراب شدن کار شده است؛ چرا که نويسنده خود جاي خواننده به تفکر مي نشيند و قدرت استدلال و کشف را از او مي گيرد.با تمام اين اوصاف و معايب اندک ، مي توان گفت مجموعه داستان " کاش به کوچه نمي رسيدم "به علت دارا بودن چندين داستان موفق در اثر ،آن هم زماني که گاه حتي يک يا دو داستان در خور و خواندني در مجموعه اي کمتر يافت مي شود ؛به علت تعليق زياد و خوانش راحت و سريع متني؛ و شگردي که به اعتقاد نگارنده تنها مخصوص اکبرياني ست- استفاده از خرد کردن کلان روايت به خرده روايت و نتيجه گيري برعکس از آن- کاري قابل ارزش و خواندني ست که آن را به دوستان پيشنهاد مي کنيم.فرآوري: مهسا رضاييبخش ادبيات تبيانمنابع: "آزما"، شمارهي 68، روزنامه دنياي اقتصاد، وبلاگ دريچه اي به داستان و نقد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 333]