تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 1 فروردین 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):روزه امساك از خوردن وآشاميدن نيست بلكه روزه،خوددارى ازتمامى چيزهايى است كه خداوندسبحان ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید پرینتر سه بعدی

سایبان ماشین

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

بانک کتاب

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

خرید از چین

خرید از چین

خرید محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

خودارزیابی چیست

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

مهاجرت به استرالیا

ایونا

تعمیرگاه هیوندای

کاشت ابرو با خواب طبیعی

هدایای تبلیغاتی

خرید عسل

صندوق سهامی

تزریق ژل

خرید زعفران مرغوب

تحصیل آنلاین آمریکا

سوالات آیین نامه

سمپاشی سوسک فاضلاب

بهترین دکتر پروتز سینه در تهران

صندلی گیمینگ

سررسید 1404

تقویم رومیزی 1404

ویزای توریستی ژاپن

قالیشویی اسلامشهر

قفسه فروشگاهی

چراغ خطی

ابزارهای هوش مصنوعی

آموزش مکالمه عربی

اینتیتر

استابلایزر

خرید لباس

7 little words daily answers

7 little words daily answers

7 little words daily answers

گوشی موبایل اقساطی

ماساژور تفنگی

قیمت ساندویچ پانل

مجوز آژانس مسافرتی

پنجره دوجداره

خرید رنگ نمای ساختمان

ناب مووی

خرید عطر

قرص اسلیم پلاس

nyt mini crossword answers

مشاوره تبلیغاتی رایگان

دانلود فیلم

قیمت ایکس باکس

نمایندگی دوو تهران

مهد کودک

پخش زنده شبکه ورزش

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1867130295




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

کوتوله ها و کفاش


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: کوتوله ها و کفاش

روزی، روزگاری، استاد کفاشی با همسرش زندگی می کرد. این پیرمرد و پیرزن خیلی مهربان بود. استاد کفاش کفش های خوبی می دوخت و پول زیادی به دست می آورد، اما پولدار و ثروتمند نبود. زیرا هر چه کار می کرد به مردم فقیر کمک می کرد. اگر زمانی آدم فقیر و بی پولی به مغازه اش می آمد، کفاش پولی از او نمی گرفت و یک جفت کفش مجانی به او هدیه می داد.خانه استاد کفاش، پناهگاه آدم های فقیر بود. بچه های گرسنه، پیرزن ها و پیرمردهای فقیر می دانستند که اگر به خانه کفاش بیایند، پیرمرد و پیرزن از آنها پذیرایی می کنند.همیشه سر سفره مرد کفاش چند نفر دیگر هم بودند. پیرمرد و پیرزن با مهربانی از آدم های فقیر پذیرایی می کردند.روزی از روزها، استاد کفاش، کفش خیلی زیبایی دوخت. پیرزن با دیدن آن گفت: «وای خدای من! چه کفش زیبایی! مطمئن باش مشتری خوبی برایش پیدا می شود. مشتری که حاضر باشد، چند برابر قیمت یک کفش معمولی به تو پول بدهد.»پیرمرد گفت: «بله، خیلی از آدم های ثروتمند دوست دارند این کفش را برای بچه هایشان بخرند.» آنها مدت ها درباره آن کفش حرف زدند.چند دقیقه  بعد، پیرمرد و پیرزن صدای گریه دختر بچه ای را شنیدند. از مغازه کفاشی بیرون رفتند. دختر کوچکی روی برف های خیابان راه می رفت و گریه می کرد. او پا برهنه بود. پیرمرد به داخل مغازه اش برگشت، آن کفش زیبا را آورد و آن را به پاهای دختر بچه پوشاند. دخترک با خوشحالی از آنجا رفت. به این ترتیب، استاد کفاش، هر چه داشت، برای مردم فقیر خرج کرد و خودش هم مثل آنها فقیر و بی پول شد. عاقبت روزی رسید که فقط یک تکه کوچک چرم برایش باقی ماند.
کوتوله ها و کفاش
نزدیک غروب بود که استاد کفاش آن تکه چرم را برید و آماده کرد تا روز بعد با آن کفشی بدوزد. اما شب که استاد کفاش خواب بود، چند کوتوله به مغازه او آمدند و با آن تکه چرم، کفش بسیار زیبایی دوختند.صبح وقتی استاد کفاش به مغازه اش رفت تا کارش را شروع کند، با منظره عجیبی روبه رو شد. به جای آن تکه چرم، کفش بسیار زیبایی روی میز کارش بود. کفشی که تا آن روز، به آن زیبایی و ظرافت دوخته نشده بود. پیرمرد و پیرزن خیلی تعجب کردند و با خود گفتند: «چه کسی کفش به این زیبایی را دوخته است.»
کوتوله ها و کفاش
چند دقیقه بعد، یک مشتری پولدار به مغازه آنها آمد و آن کفش را با قیمت بسیار بالایی خرید و رفت.پیرمرد با پولی که به دست آورده بود، به بازار رفت. اول به اندازه یک جفت کفش چرم خرید و با بقیه پولش شیرینی و شکلات و چیزهای دیگر خرید و به خانه آورد. آخر آن روز عید بود و او دلش می خواست دل بچه های فقیر را شاد کند.روز بعد، باز هم همان مسئله تکرار شد. کسی آمده و کفش زیبایی دوخته و رفته بود.
کوتوله ها و کفاش
شب که شد، پیرمرد و پیرزن پشت پرده کارگاه مخفی شدند. آنها می خواستند ببینند چه کسی به آنجا می آید و آن کفش های زیبا را می دوزد.چند دقیقه ای که گذشت، چند کوتوله وارد کارگاه شدند و زود شروع کردند به دوختن. آنها با اینکه خیلی کوچک بودند، خیلی خوب کار می کردند.حالا دیگر پیرمرد کفاش و همسرش می دانستند که دوختن کفش ها کار چه کسانی است. پیرزن گفت: «بیچاره ها را دیدی؟ هیچ کدام لباسی به تن نداشتند. به خاطر کمکی که به ما کرده اند، خوب است برایشان لباس و کفش بدوزیم.»
کوتوله ها و کفاش
پیرمرد و پیرزن مشغول شدند و برای هر یک، کفش و لباس دوختند.شب وقتی کوتوله ها به کارگاه آمدند، با صحنه عجیبی رو به رو شدند.چندین کفش و لباس روی میز بود. آنها خوشحال شدند، کفش ها و لباس ها را پوشیدند و از میوه ها و شیرینی ها خوردند، شادی کردند و باز هم یک جفت کفش دوختند و رفتند.از آن روز به بعد، کار و کسب پیرمرد خوب شده بود. همیشه مغازه اش پر از کفش های خوب و زیبا بود و مشتری های زیادی می آمدند و خرید می کردند.پیرمرد کفاش و همسرش به خاطر خوبی هایی که به مردم فقیر کرده بودند، تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کردند و هرگز محتاج دیگران نشدند.بخش کودک و نوجوانمنبع:قصه های شیرین جهان *مطالب مرتبطکروکودیلی به نام ابر سفید اطلاعات لطفاً!





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 538]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن