تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):سخن چون دواست، اندکش سودمند و زیادش کشنده است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1846632141




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

کروکودیلی به نام ابر سفید


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: کروکودیلی به نام ابر سفید
کروکودیل
در زمان های قدیم ماهی گیر پیری به نام ایومینت بود که با همسرش آی آی سو در کنار رودخانه زندگی می کرد. هر روز آن ها تورشان را در رودخانه می انداختند تا ماهی بگیرند و آن ها را در بازار محلی بفروشند. پیرمرد و همسرش بچه ای نداشتند.یک روز وقتی ایومنیت طبق معمول مشغول ماهیگیری بود، متوجه ی چیزی در تورش شد. وقتی ایومنیت به آن نگاه کرد متوجه شد که یک تخم کروکودیل است.او همسرش را صدا کرد تا تخم کروکودیل را به خانه ببرد و زیر مقداری کاه قرار دهد. چند روز بعد یک بچه کروکودیل کوچک از تخم بیرون آمد.
کروکودیل
ایومینت و آی ای سو بسیار خوشحال شدند و اسمش را ابرسفید گذاشتند.و مثل پسرشان با او رفتار کردند. هر روز وقتی آن ها از ماهیگیری بر می گشتند، ابر سفید را صدا می کردند و از بهترین ماهی هایی که گرفتند به او  می دادند.ایومینت حوض کوچکی کنار خانه شان ساخت و آن را با آب رودخانه پر کرد تا ابرسفید به دور از شکارچیان در آن شنا کنند. روزها یکی پیش از دیگری می گذشتند تا اینکه ابرسفید بزرگ شد و دیگر در آن حوض کوچک جا نمی گرفت. بنابراین ایومینت و آی آی سو تصمیم گرفتند تا ابرسفید را به رودخانه برگردانند.
کروکودیل
اما هر روز بدون استثنا هر دو به رودخانه می رفتند و به ابرسفید غذا می دادند. خیلی زود ابرسفید بسیار قوی و قدرتمند شد و تمام ماهی ها و دیگر کروکودیل ها از او می ترسیدند. در نتیجه ابرسفید بسیار به خودش مغرور شد. او دیگر ایومینت و آی آی سو را به عنوان پدر و مادر خود قبول نداشت.یک روز وقتی ایومینت ابرسفید را صدا زد، او با حالتی بد و بسیار شرور به ساحل رودخانه آمد.هنگامی که ماهیگیر ماهی به او داد، ابرسفید زیر آب رفت و قوزک پایش را گرفت و او را به سمت آب کشید.- ایومینت پرسید پسرم چکار می کنی؟ابرسفید با صدایی عصبانی جواب داد " می خواهم تو را بخورم ""اما من پدر توام و همیشه از تو مراقبت کردم"ابرسفید گفت " با این وجود می خواهم تو را بخورم "ایومینت از ابرسفید خواست تا به او فرصتی دهد تا برای آخرین بار دعا کند. ابرسفید قبول کرد و ایومینت چشم هایش را بست و از خدا خواست تا او را برای بار دوم متولد کند و او را استاد جادوی سفید قرار دهد تا او انتقامش را از کروکودیل بگیرد. چون ابرسفید از اعتماد او سوء استفاده کرده بود. بعد از اینکه او دعایش را خواند، ابرسفید ماهیگیر را به سمت رودخانه کشاند و او را خورد. روز بعد ابر سفید وحشی تر و شرور تر شده بود و حیوانات، ماهی هاو انسان ها از او می ترسیدند. حالا دیگر او پادشاه رودخانه به حساب می آمد.اما با گذشت سال ها، ابرسفید جا افتاده تر شد و به گذشته اش فکر کرد و از خوردن پیرمردی که به عنوان پدرش بوده احساس ندامت و پشیمانی می کرد او بسیار به آن پیرمرد فکر می کرد و احساس گناهی که در او وجود داشت، عذابش می داد، بنابراین تصمیم گرفت برای جبران گذشته اش نسبت به انسان ها رئوف و مهربان باشد.در افسانه ها کروکودیل ها می توانستند بعد از 100 سال چهره ی انسان به خود بگیرند. بنابراین وقتی ابرسفید 100 سال شد، به شکل مرد جوان خوش قیافه ای در آمد.او کار نقاشی را برای خود انتخاب کرد و تصویرهایی زیبا از آسمان، پرندگان و رودخانه ها می کشید.مدتی بعد با دختر زیبایی به نام سومین آشنا شد و با او ازدواج کرد. ابرسفید و سومین بسیار خوشحال بودند و خانه ای نزدیک رودخانه برای خود ساختند.مدتی بعد در روستایی نزدیک رودخانه پسری متولد شد. وقتی پسر بزرگتر شد به یاد دعایش افتاد. او استاد جادوی سفید بود.وقتی پسر به سن 17 سالگی رسید به ساحل رودخانه رفت و چوب جادویی اش را به آب رودخانه زد و فریاد زدابرسفید!    ابرسفید که در خانه اش خواب بود بیدار شد و صدای استاد جادوی سفید را شنید و ترسید.ابرسفید داستان زندگی اش را برای همسرش تعریف کرد. سومین به شدت گریه می کرد. زیرا می ترسید ابرسفید را از دست بدهد. ابرسفید به هنگام خروج از خانه گفت " نترس!شجاع باش! " " من باید تاوان کارم را بپردازم. " سپس ابرسفید با عجله به سمت رودخانه رفت و دوباره تبدیل به کروکودیل شد.و هنگامی که ابرسفید برای رار دوم صدای استاد جادوی سفید را شنید، عجله کرد. او متوجه شد که این صدا، صدای پدرش است و فهمید که پدرش برای انتقام از او برگشته.ابرسفید با ناراحتی متوجه شد که تنها با مرگش این جریان به پایان خواهد رسید.
کروکودیل
وقتی ایومینت برای سومین بار چوبش را به آب زد، ابرسفید از رودخانه بیرون آمد. ایومینت با عصبانیت چوبش را به بدن ابرسفید زد.استاد جادویی سفید فکر نمی کرد که ابرسفید چیزی برای او بجا بگذارد. او با تعجب دید که بالا تنه و دو پای ابرسفید تبدیل به یاقوت سرخ و دست و پایش تبدیل به طلای خالص شدند. ایومینت با دیدن این صحنه از کار خود بسیار پشیمان شد. اگر چه او به آرزویش رسید اما این امر به قیمت از دست دادن پسرش تمام شد.ایومینت فهمید که انتقام گرفتن هرگز انسان را سبک نمی کند بلکه قلب ها را تیره و تار می کند و سال های بعد عمر انسان را مملو از تاسف و پشیمانی می کند.ایومینت به ثروتی که ابرسفید برای او باقی گذاشت، اصلاً دست نزد و با نگاهی متاثر آن جا را ترک کرد.سومین با دیدن ابرسفید بسیار گریه و زاری کرد. و از طلاها و یاقوت ها مجسمه ای برای ابرسفید ساخت. گروه کودک و نوجوان سایت تبیان_ترجمه و تنظیم:نعیمه درویشی مطالب مرتبطاطلاعات لطفاً! پیرمرد لبو فروش کوهنورد کوچه‏های آشنا زنگ انشاء او از فراز آسمان پرواز کرد میهمان آن شب ما دستبند طلا?ی دردسر ساز سلطان نادان!  





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 378]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن