واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:
تصادف مرگبار با پدر از زمانی که یادم میآید صدای داد و بیداد در خانهمان به گوش میرسید. مادرم همیشه سنگر دفاعی ما بود و اجازه نمیداد پدرم دست روی ما بلند کند اما خودش قربانی این ماجرا بود و کتکها را او میخورد. 22 سال سن دارم اما بیش از اینها در زندگیام سختی کشیدهام و رنج دیدهام. رفتارهای پدرم باعث شد تا دیواری بین من و او کشیده شود؛ دیواری فولادی که خشت آن کینه و ناراحتی بود.
هیچ وقت جرأت نمی کردیم به او اعتراضی کنیم و حرف، حرف پدرم بود. حتی مسافرت های وقت و بی وقت و طولانی او باعث شد، من تا اول دبیرستان بیشتر درس نخوانم و ترک تحصیل کنم. این درگیرهای ادامه داشت تا این که ازدواج کردم، اوایل زندگی خوبی با شوهرم داشتیم، اما روز به روز زندگی مان بدتر شد و باز هم پدرم و دخالت های خانوادگی باعث این درگیری ها شد. مادرشوهرم از یک طرف و پدرم از طرف دیگر، مادر شوهرم از اول با این ازدواج مخالف بود و این کینه ادامه داشت. نمی دانم انگیزه اش برای این مخالفت چه بود و چرا باید این کار را انجام می داد. قبل از ازدواج حق داشت اما حالا که من با پسرش ازدواج کرده بودم و یک بچه داشتم، دیگر مخالفت معنایی نداشت. او اگر مرا مثل دختر خودش می دید، خیلی از درگیری های من و همسرم کم می شد. از طرفی پدرم مدام در زندگی ما دخالت می کرد و به من و مادرم جلوی همسرم توهین می کرد و مادرم را کتک می زد. معلوم است زمانی که شوهرم این چیزها را می دید با خود می گفت کسی که چنین رفتاری را خانواده اش با او دارند چرا من احترام بگذارم و با او خوب برخورد کنم. غافل از این که روح من زخمی بود و نیاز به یک همراه داشتم، نیاز به کسی که با محبت هایش روی زخم هایم مرهم بگذارد. سرتان را درد نیاورم، دخالت ها به حدی شد که من یک سال از خانه و زندگی ام جدا شدم و تقریبا بچه ام را در این مدت ندیدم. همسرم می گفت رفتار پدرت در روحیه بچه مان اثر می گذارد و اجازه نمی داد او را ببینم. این ماجرا ادامه داشت تا این که سراغ همسرم رفتم و از او خواستم اجازه دهد که من به خانه برگردم و او تنها شرط بازگشت به خانه را بخشش مهریه ام اعلام کرد و من هم شرطش را پذیرفتم. همسرم می گفت تو پشتت به این مهریه گرم است، به همین دلیل، سرکشی می کنی، اما نمی دانست رفتارهای بد پدر باعث این سرکشی هاست و تنها محبت و مهربانی او مرا رام می کند. اما وقتی پدرم از این تصمیم با خبر شد دعوا راه انداخت که چرا سر خود و بدون هماهنگی با من می خواهی مهریه ات را ببخشی. از طرفی ماشینم را شب حادثه به تعمیرگاه برده بودم و پدرم می گفت همه کارهایت خودسرانه است و چرا با من هماهنگ نمی کنی، دختر که نباید برود تعمیرگاه. به او می گفتم اجازه بدهد کارها را خودم انجام دهم تا یاد بگیرم، اما او توجهی به خواسته های من نمی کرد. با هم دعوایمان شد و من که ترسیده بودم با پلیس تماس گرفتم. پلیس بلافاصله آمد و پدرم گفت اجازه نمی دهم که او از این خانه خارج شود. اما من گفتم اگر تنها بمانم او مرا می کشد. بالاخره سوار ماشینم شدم و خانه را ترک کردم اما پدرم دست بردار نبود با موتورش دنبالم آمد و سعی می کرد مرا متوقف کند. او بعد از مدتی جلوی ماشین من قرار گرفت و سعی می کرد با ترمز های مداوم مرا متوقف کند. دفعه اول آرام به سپرم موتورش زدم تا دست از این کار بردارد، اما او به محض این که به زمین افتاد سوار موتور شد و به کارش ادامه داد. دفعه دوم دوباره به موتور زدم و او روی زمین افتاد، با خودم گفتم احتمالا زخمی شده است. یک دفعه عابری جلویم سبز شد و برای آن که به او نزنم دنده عقب گرفتم، نگو این ماجرا باعث شده که پدرم را زیر بگیرم. بعد فرار کردم و ساعتی در خیابان ها گشتم و به خانه آمدم. با خواهرم تماس گرفتم، او گفت پدر تصادف کرده است. با شنیدن این حرف ترسیدم، سوار ماشینم شدم و آن را در خیابانی پارک کردم و به خانه برگشتم. فردای آن روز پدرم فوت کرد و از این که او را کشته بودم ناراحت شدم. اما قصدم جنایت نبود، حدود 40 روز بعد از مرگ پدرم، بازداشت شدم و به جنایت اعتراف کردم. تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)
 
پنج شنبه 3 اردیبهشت 1394 ساعت 20:15
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 103]