تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 27 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):همه خوبى‏ها و بدى‏ها در مقابل توست و هرگز خوبى و بدى واقعى را جز در آخرت نمى‏بينى...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806724804




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

روایتی خواندنی از حضور امام خامنه‌ای در منزل شهیدان غیاثوند


واضح آرشیو وب فارسی:فرهنگ نیوز:
روایتی خواندنی از حضور امام خامنه‌ای در منزل شهیدان غیاثوند
روایتی خواندنی از حضور امام خامنه‌ای در منزل شهیدان غیاثوند همسر جانباز شهید عطاءالله غیاثوند و مادر شهیدان علی و رضا غیاثوند در بیان خاطراتش به دیدار به‌یادماندنی با مقام معظم رهبری اشاره می‌کند و از روزی می‌گوید که رهبر معظم انقلاب مهمان خانه آنها شد.


به گزارش فرهنگ نیوز ، «معصومه میرمحمدی» همسر جانباز شهید عطاءالله غیاثوند (که سال‌ها جانباز شیمیایی بود) و مادر شهیدان علی و رضا غیاثوند در بیان خاطراتش به دیدار به‌یادماندنی با مقام معظم رهبری اشاره می‌کند و از روزی می‌گوید که رهبر معظم انقلاب مهمان خانه آنها شد. او خاطره آن روز را چنین روایت می‌کند:
 
همسر من یک جانباز شیمیایی بود و خیلی دوست داشت حضرت آقا را ببیند، چند بار من به‌اتفاق خانواده شهدا در محلمان رفتیم خدمت آقا در دیدارهای خصوصی و دستبوس ایشان بودیم. اما همسر من به‌علت بیماری‌هایی که به‌خاطر مجروحیت شیمیایی داشت نمی‌توانست در این دیدارها حضور داشته باشد. حتی حاج آقای ما یک نامه نوشتند و دادند به یکی از بچه‌ها که بدهند محضر آقا که در بیت بودند و گفتند: "این را بدهید دست آقا" اما نشد.
 
در 12 اسفند 88 ما مشغول خانه‌تکانی بودیم و من پرده‌ها را درآورده بودم تا تمیز کنم، خلاصه خانه مرتب نبود. یکی از بچه‌های محل تماس گرفت به من و گفت: "حاج خانم، یادبود شهیدان باکری هست و مراسمی در سالن وزارت کشور است، می‌آیی برویم؟" و من برای اولین بار گفتم باشه، می‌آیم. بچه‌ها 5 یا 6 نفر بودند که قرار گذاشتیم با هم برویم. من داشتم آماده می‌شدم که دو سه نفر از آقایون آمدند و در زدند و گفتند: "از بنیاد شهید می‌خواهند بیایند دیدار شما". گفتم: بنیاد شهید، چرا این موقع بعد از ظهر؟ به آن آقایون گفتم: "ببخشید آقا، من امروز نمی‌توانم کار دارم. امروز می‌خواهم با بچه‌ها جایی بروم. اگر امکان دارد باشد برای فردا". یکی از آنها گفت: "نه! شما نروید" و با یک حالت تحکم گفت: "تشریف نبرید، بعداً پشیمان می‌شوید." من هیچ چیز نگفتم. اصلاً فکر هم نمی‌کردم که مهمانمان چه‌کسی می‌تواند باشد. گفتم: "آقا، ببین خانه ما ریخته و پاشیده است". آنها گفتند: "خوب، ما پرده‌هایت را می‌زنیم و کارهایت را می‌کنیم". گفتم نه بچه‌ها هستند. دیدم حریفشان نیستم. تلفن را برداشتم و مقابل آقایان به دوستانم زنگ زدم و گفتم: "شما تشریف ببرید، من نمی‌توانم بیایم. آقایون دستور داده‌اند که نیایم." با همین اصطلاح هم گفتم. بعد آنها گفتند: "ساعت 7 و نیم می‌آییم، جایی نروید". من هم گفتم: "نه، دیگه شما دستور دادید، من جایی نمی‌روم". آنها لبخند می‌زدند.
 
ساعت هفت و نیم شد. در را که باز کردم حدود 10 یا 15 نفر آمدند و داخل پله‌ها و پشت‌بام را بررسی کردند. بعد یکی از آنها گفت حضرت آقا تشریف می‌آورند. گفتم: "آخ! چرا حالا؟" گفتند: "مگر چی شده؟" گفتم: "آخر حاج آقای ما خیلی آرزو داشت ایشان را از نزدیک ببیند. چرا این‌قدر دیر می‌آیند؟" واقعاً افسوس خوردم که همسرم نیست ایشان را ببیند. حضرت آقا تشریف آوردند و صحبت کردند و ما هم پذیرایی می‌کردیم. آن روز ما اتفاقی یک هندوانه در خانه داشتیم. شیرینی‌های عید هم بود. با همان‌ها پذیرایی کردم. یک قاچ هندوانه حضرت آقا برداشتند و مقداری از آن را میل کردند و مابقی در ظرفشان باقی ماند، وقتی داشتند می‌رفتند دیدم یکی از آقایون همراه ایشان دوید و آن قاچ باقی‌مانده در ظرف آقا را برداشت و خورد. من اصلاً این‌قدر گیج بودم متوجه نبودم بعد یادم آمد آن هندوانه که بخشی از آن را آقا میل کرده بود تبرک بود.
 
من به حضرت آقا گفتم که "واقعا حاج آقای ما آرزو داشتند که شما را زیارت کنند، اما نشد". یکی از پاسدارهایی که آنجا در بیت بود به ما گفت: "بله، من نامه ایشان را بردم دادم آقای فلان. ایشان نامه را به شما نداد ولی ما به حاج آقا گفتیم ایشان نامه را خواندند". حضرت آقا با لبخندی فرمودند که: «من می‌روم و تنبیهش می‌کنم».
 


منبع: تسنیم


94/1/29 - 11:19 - 2015-4-18 11:19:52





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فرهنگ نیوز]
[مشاهده در: www.farhangnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 59]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سیاسی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن