تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 6 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر که خدا رابشناسد ترس او در دلش می افتد و هر از خدا ترسان باشد نفسش از دنیا باز ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

بهترین وکیل تهران

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

خرید یخچال خارجی

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

سلامتی راحت به دست نمی آید

حرف آخر

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

کپسول پرگابالین

خوب موزیک

کرکره برقی تبریز

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

سایت ایمالز

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1812835309




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گفتگو با نسرين مقانلو


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
گفتگو با نسرين مقانلو
گفتگو با نسرين مقانلو غربت‌پسند نيست.دوست دارد، لحظه بوي سنت را از او نگيرد... دلش مي‌تپد براي ايران و تهران و خانواده.و البته كارش، هنرش يا همان عشقش كه بازيگري‌ست و برايش:مقدس‌ترين شغل جهان... او «نسرين مقانلو»ست با يك كارنامه پر از نقش‌هاي متفاوت و به يادماندني. نقش‌هايي كه حتي اگر مثبت نيستند اما تماشاچي را با خود همراه مي‌كنند... اجازه بدهيد مقداري به عقب برگرديم. به زماني‌كه تصميم به بازيگري گرفتيد و اينكه به خاطر مادرتان كه بازيگر بود، شما تا يك مقدار زيادي با دنياي بازيگري آشنا بوديد اما مي‌گويند اينكه عضوي از يك خانواده بازيگر باشد نمي‌تواند دليل عمده‌اي براي بازيگر شدن يك نفر باشد.چه شد كه به اين حرفه علاقه‌مند شديد و احساس كرديد مي‌خواهيد بازيگري را به عنوان يك عشق يا يك حرفه انتخاب كنيد؟ سؤال خيلي خوبي است. هميشه براي دوستانمان كه در بيرون هم ما را مي‌بينند به ويژه خانم‌ها اين مسأله را عنوان مي‌كنم كه بازيگري يك قصه نامحدود است كه شما هرچقدر بنويسي بازهم كم است و دلت مي‌خواهد همچنان بنويسي. هيچ محدوديتي ندارد و اينطور نيست كه فكر كني كامل هستي. زماني‌كه يك نفر رشته بازيگري را انتخاب مي‌كند اولاً بايد جان و دل اين كار را انجام بدهد. من فكر مي‌كنم بيشتر آن ژنتيك است و بازيگران بزرگ و خوب در جهان افرادي هستند كه انتخاب شده خداوند هستند.حالا يك نفر نقاش است، يكي نويسنده و... اينها يك فرق با فردي كه دكتر و مهندس مي‌شود،دارند. من فكر مي‌كنم جزء آن دسته‌اي بودم كه در تئاتر با پدر و مادرم رشد كردم.خيلي از بچه‌ها را شما وقتي در بچگي بپرسيد دلت مي‌خواهد چه كاره بشوي، چيزهاي ديگري مي‌گويند ولي من از زماني‌كه خودم را شناختم هميشه مي‌گفتم كه دلم مي‌خواهد بازيگر شوم. يادم مي‌آيد وقتي مامان مي‌آمد خانه و تكس‌هايش را به من مي‌داد تا از او بپرسم: از همان‌موقع كه حدوداً 8-9ساله بودم، احساس كردم كه به اين كارعلاقه دارم.هميشه در تئاتر من و برادرم يك صندلي داشتيم كه پايين سن بود و همواره دلم مي‌خواست يك روز از اين خط قرمز بگذرم و بتوانم آن بالا بايستم. ولي شايد باور نكنيد اولين كسي‌كه با مخالفت او مواجه شدم مادرم بود!وقتي دلم مي‌خواست به طور حرفه‌اي كار بكنم هميشه به من مي‌گفت: «اين كار به قدري لطيف و حساس است كه اگر يك روز ديده نشوي مي‌شكني» و من به او مي‌گفتم: «اگر آدم با قبول اين اتفاقاتي كه ممكن است بيفتد،جلو برود دريغ از شكست! چرا بايد بشكند؟ مگر اينكه قبول نكني.»البته در جامعه وقتي به يك سن خاص مي‌رسي به جاي اينكه بيشتر به تو ارزش بدهند،انگار تو را كنار مي‌گذارند درصورتي‌كه درجاهاي ديگر اين را نمي‌بيني چون سعي مي‌كنند از پيشكسوتانشان استفاده كنند. شايد من هم به اين خاطر كه در چنين محيطي بزرگ شدم خيلي بيشتر از افراد ديگر به پيشكسوتانم احترام مي‌گذارم. اين چيزي بود كه ازطرف مادرم به من انتقال داده شد. (اينكه:هميشه بايد به پيشكسوت خودت احترام بگذاري و از او ياد بگيري.) معمولاً چون آدمي هستم كه براي انجام يك كار تلاش مي‌كنم تا حتماً آن را انجام بدهم؛اين كار را كردم و وارد بازيگري شدم. البته متأسفانه 2سال هم تمام خانواده پدرم طردم كردند.اما ايستادم و گفتم:«من اين كار را مي‌كنم.» علّت مخالفتشان چه بود؟ شايد به دليل اينكه در زمان قديم ذهنيت خوبي از اين حرفه نداشتند. يادم مي‌آيد يك روز گفتم: «من اين كار را مي‌كنم تا شما به من افتخار كنيد و فكر نكنيد اين حرفه ممكن است حرفه‌بدي باشد.» به نظرم بازيگري مقدس‌ترين شغل دنياست يعني لااقل من آن را اين‌طوري مي‌بينم.براي همين هميشه سعي كردم كه اجازه ندهم كسي به حريم كاري‌ام،همكارانم و هركس ديگر بي‌احترامي كند. به مخالفت مادرتان اشاره كرديد. اين به خاطر سختي‌هايي بود كه در تئاتر مي‌كشيد يا اصلاً نگاهش اين بود كه چون جنس اخلاق شما را مي‌شناخت؛فكر مي‌كرد شايد دخترش به دليل روحيات حساس و ظرافتش نتواند؟ به هردو فكر مي‌كرد. به من مي‌گفت: «سينما نامرد است» وقتي از 17 تا 18سالگي خودم شروع كردم با او كار كردن، نمي‌گذاشت تئاتر كاركنم.به من مي‌گفت: «تو حساسي و مي‌شكني. جلو مي‌روي ولي اگر يك روزي مثل ما سن و سالت بالا برود و تو را نبينند،آنجاست كه خُرد مي‌شوي.» با اينكه مي‌دانست ازبچگي مي‌خواهم اين كار را دنبال كنم،حتي وقتي مي‌خواستم رشته گرافيك را انتخاب كنم اين اجازه را به من نداد و گفت: «دلم مي‌خواهد تو يك پزشك متخصص زنان بشوي.» من رفتم و اين درس را هم خواندم.اما اولين‌باري كه به اتاق عمل وارد شدم؛بيهوش شدم... زماني‌كه 20، 21ساله بودم با پدر و مادرم صحبت كردم و گفتم: «شما هرچقدر جلو مرا بگيريد،من اين كار را مي‌كنم، شما نگذاشتيد تحصيلاتم را در رشته هنر ادامه بدهم ولي اين چيزي است كه در وجود من است و دوست دارم با آن اين چالش را داشته باشم.» در آن دوره شما تئاترهاي دبيرستاني و آماتوري انجام مي‌داديد؟ بله. دركنار تئاترجامعه باربد كه اول انقلاب آتش گرفت؛آقاي سعدي افشاردرتئاتر دهقان كار مي‌كردند. آقاي گرجي و مرحوم مهدي‌فر هم بودند. آن‌زمان يك نمايشنامه‌اي را كار مي‌كردند به نام «بردگان» كه نمايشنامه قشنگي بود. 13ساله بودم كه يك روز به سعدي افشارگفتم: «عمو سعدي، من ازآن چوب پنبه‌هاي صورتت مي‌خواهم» گفت: «براي چه مي‌خواهي؟» گفتم: «در مدرسه مي‌خواهيم يكسري نيمكت بخريم. چوب پنبه‌هايت را به من بده. مي‌خواهم نمايشنامه را آنجا اجراء كنم.» و ما اين كار را كرديم. يك سالن خيلي بزرگ داشتيم كه مخصوص جشن‌ها بود. يادم مي‌آيد آن‌موقع بليت‌ها را دانه‌اي 15تومان فروختيم و سالن را در سه قسمت لژبندي كرديم. البته درواقع پدر و مادرها كمكمان مي‌كردند... به هرحال،اين كار را انجام داديم و ميز و نيمكت‌هاي كلاس را خريديم. پدر و مادرها هم به تماشاي تئاتر مي‌آمدند. در همان‌موقع استعداد شما را نديدند؟ نگفتند اين دختر كه تا اين حد استعداد دارد، اجازه بدهيم دنبال استعدادش برود؟ مامان مي‌ديد ولي يك وحشتي داشت چون خودش هم از 13سالگي كار كرده بود و بعد از اين همه سال، يك‌سري اتفاقاتي افتاد كه مثلاً تئاترهاي لاله‌زار بسته شد، اينها احساس شكست كردند. هنوز آنقدر سينماي برويي هم نداشتيم كه بخواهد به اين فضا برسد. به همين‌خاطر مادرم هميشه اين وحشت را داشت ولي الآن خيلي تغيير كرده، مثلاً حتي وقتي سر فيلم «ماه وش» او را با خودم به كاشان برده بودم، هيچ چيزي نمي‌گفت و فقط مرا نگاه مي‌كرد و من مي‌توانستم رضايت را در صورتش احساس كنم. مخصوصاً فيلم «ماه‌وش» كه قصه زنده ياد مهوش است و قصه آن را از دوستان مادرم كه الآن بالاي هفتاد سال سن دارند، مي‌شنيدم و اصلاً هم فكر نمي‌كردم كه قرار است روزي چنين فيلمي ساخته شود. وقتي آقاي درمنش (كارگردان) درباره اين فيلم با منت حرف زد و فيلمنامه را فرستاد،به مجردي كه خواندم،گفتم: «اين قصه خانم مهوش است.» من خيلي آن قصه را دوست داشتم. شايد خيلي بازيگران آمدند و قبول نكردند.اين به حس دروني يك فرد برمي‌گردد.بالأخره، من با اين افراد بزرگ شده بودم و از آنها درس، ياد مي‌گرفتم. زندگي‌هايشان و تلألويي كه در نوع برخوردشان مي‌ديدم خيلي با اين طرفي‌ها فرق داشت.هميشه مي‌گويم هر كشوري خوبي‌هايي دارد. ما مي‌توانيم خوبي‌هاي آن را با خوبي‌هاي كشور خودمان قاطي كنيم و خودمان يك انسان درست بشويم... واقعاً صميميت‌هايي كه آن زمان بود را در اين طرف نمي‌بينم.ولي من اين صميميت آنها را گرفتم و حالا در كارم از آنها بهره مي‌برم براي همين هم بچه‌ها خيلي با من راحت هستند... مي‌دانيد: آن زمان در تئاتر زندگي مي‌كردند. مثلاً همه زن‌ها در يك اتاق مي‌نشستند و در ساعت‌هاي بيكاري‌شان يكي كوبلن مي‌زد.بچه يكي مريض مي‌شد، ديگري به جاي او مي‌رفت، سر صحنه و... يا مثلاً يادم مي‌آيد خانم شكوه كه همسر آقاي صالح است و دكوركار «مختار» را هم ايشان مي‌ساختند،بچه‌اي داشتند كه يك مقدار حالت عقب افتادگي داشت و اين بچه6، 7ساله پشت صحنه مُرد:پشت صحنه يك كار سياه‌بازي اما اين آدم مجبور بود روي صحنه بايد و مردم را بخنداند.وقتي كار تمام شدن بچه را روي صحنه آوردند و آنقدر مردم متأثر شدند كه! خيلي‌ها براي شهرت به سمت بازيگري مي‌ايند. چه بخواهيم و چه نخواهيم بازيگري شهرت هم همراه خودش دارد. اما شما وقتي به سمت بازيگري آمديد، يكسري از واقعيت‌هاي اين حرفه را ديديد. اين عامل بازدارنده‌اي براي شما نبود؟ واقعاً اولين مسأله بازيگري شهرت است ولي آنچه كه شما را نگه مي‌دارد محبوبيت است و محبوبيت هم به اخلاق خودت برمي‌گردد كه در درجه اول آن، مردم‌داري قرار دارد. من اگر قرار باشد خودم، خودم را ببينم يك دوربين برمي‌دارم و ازخودم فيلم مي‌گيرم و در خانه آن را مي‌بينم. ولي به نظرم روابط اجتماعي و مردم‌داري اصلاً كار ساده‌اي نيست.اين به ذات آدم‌ها برمي‌گردد. اگر قرار باشد در زندگي خودمان نقش بازي كنيم و در كارمان هم نقش بازي كنم چه فرقي ميان كاري كه در شغلمان انجام مي دهيم و در زندگي‌مان انجام مي‌دهيم، وجود دارد؟ يعني من در كارم يكسري آدم‌ها را مي‌بينم و شخصيت آنها را تجزيه‌وتحليل مي‌كنم اما بايد بتوانم خودم را كنترل كنم كه آنها در زندگي شخصي خودم اثرنگذارد چون اگر اين كار را نكنم همه چيزم مي‌شود نقش بازي كردن. يعني بايد بپذيري كه كارت از زندگي اصلي‌ات جداست.وقتي به اين اعتقاد داشته باشي كه نه براي خودت،بلكه براي مردمت كار مي‌كني رابطه آنها با تو خيلي خوب مي‌شود. كما اينكه بهتر ياد مي‌گيري چگونه با آنها برخورد كني. يك آدم پولدار يا يك آدم فقير وقتي از شما در خيابان تشكر مي‌كنند، هيچ فرقي با همديگر ندارند. حالا يكي اين كاغذ را كه به آن مي‌گوييم پول، ندارد و يكي دارد. ممكن است يكي داخل پرايد باشد و ديگري داخل بنز ولي همه اينها مردم تو هستند و آن برخوردي كه با آنها مي كني باعث مي‌شود شهرت به محبوبيت تبديل شود و آن محبوبيت است كه تو را نگه مي‌دارد. من فكر مي‌كنم در كشور ما اساساً شهرت چيز بدي است و خيلي به ما لطمه مي‌زند كمااينكه ما نمي‌توانيم زندگي طبيعي خودمان را داشته باشيم. ولي وقتي محبوب بشوي در شلوغي هم با مردم قاطي مي‌شوي. توي بازار تجريش هم مي‌روي و... چون مردم از شما يك ذهنيت درست دارند و از با مردم بودن، وحشت نداري... به نظر من: يك بازيگر هميشه بايد براي مردمش وقت داشته باشد. چون ما بازيگرها يك رسانه‌ايم. ما براي مردم يك سمبل هستيم. ممكن است در زندگي شخصي‌مان هزار و يك مشکل داشته باشيم ولي اين دليل نمي‌شود كه در خيابان آن را سر مردم خالي كنيم. وقتي راحت داخل يك جاي شلوغ مي‌روي و همه با تو همذات‌پنداري مي‌كنند، به خودت هم احساس خوبي دست مي‌دهد و ديگر،جمع برايت آزاردهنده نيست. اولين فيلم شما فكر مي‌كنم «قرباني» بود... نه. من وقتي ديدم مادرم به هيچ‌عنوان نمي گذارد وارد اين كار شوم بي‌اجازه رفتم فارابي و فرم پركردم. يك هفته بعد به من زنگ زدند و گفتند كارگرداني به نام «كيانوش عياري» اين فرم‌ها را ديده و... من براي فيلم «دو نيمه سيب» سه تا سكانس با ايشان كاركردم.آن زمان براي فيلم «قرباني» به آقاي عياري زنگ زدند و گفتند دنبال يك خانم جوان مي‌گردند.آقاي عياري هم گفت: «بازيگرجواني اينجاست كه ما تازه او را كشف كرديم و فكر مي‌كنم براي آن فيلم خيلي خوب است و آن استقامت را دارد.» فرداي آن روز به دفتر آقاي صدرعاملي رفتم و «قرباني» اولين فيلم بلندم شد كه با آقاي پورعرب و آقاي ارجمند بوديم. قراربود كار 40روز تمام شود اما 6 ماه طول كشيد. در آن زمان «ابوالفضل پورعرب» جوان اول سينماي ما بود... «قرباني» دومين فيلم ايشان بعد از «عروس» بود و هنوز «عروس» هم نيامده بود... اما به هرحال شهرت خودش را داشت. آقاي ارجمند هم كه بعد از «ناخدا خورشيد» و با آن سابقه تئاتري مقابل شما بود. تجربه سينمايي شما هم در «دو نيمه سيب» به 3سكانس محدود مي‌شد. آمدن شما به آن نقش در «قرباني» كه عروسي بود كه خانواده او را قبول نداشت. و واقعاً نقش سختي هم در اجراء بود، و همينطور بازي كردن مقابل داريوش ارجمند و ابوالفضل پورعرب، كار را براي شما سخت نمي‌كرد؟ سخت نبود به اين‌خاطر كه آن را از بچگي لمس كرده بودم.من سر نترسي دارم. مخصوصاً در اين حرفه! واقعاً يك اعتمادبه‌نفس خاصي دارم و زماني ‌كه مي‌ايستم به خودم مي‌گويم: «ديگر هيچ‌كس دورت نيست.» يادم مي‌آيد: وقتي سكانس آگاهي را كه باآقاي ارجمند كار مي‌كرديم، تمام شد، آقاي ارجمند به من گفت: «شما يكي از افراد موفق اين كار مي‌شويد. تبريك مي‌گويم. چون در وجودت ديدم.» آن زمان من به آقاي ارجمند مي‌گفتم: «پدرجان»، چون پدرم آن‌موقع ايران نبود.به هرحال، ايشان خيلي به من كمك كرد و من شايد در يك كار با آقاي ارجمند همكاري داشتم ولي اين هميشه درذهن او بود تا در سريال «ساعت شني» كه دوباره باهم كار مي‌كرديم و او مي‌گفت:«كاري كنيد كه من و خانم مقانلو مقابل هم باشيم.» و مي‌گفت: «خوشحالم كه مي‌بينم،موفق شدي.چون آن زمان تو را ديده بودم و حس مي‌كردم كه تو مي‌تواني موفق باشي.»هنوز«قرباني» تمام نشده بود كه براي فيلم «بازيچه» انتخاب شدم.آنجا هم آقاي انتظامي مي‌گفت:«من دختر ندارم ولي تو مثل دخترمن هستي.» ولي توليد اين فيلم هاخيلي طولاني شد و حتي به توقيف هم خورد... بله.سه فيلمي كه من پشت سرهم كار كردم توقيف شد و جالب اينكه هر3 باهم آزاد شد. من آن‌سال يك دفعه 4فيلم در سينما داشتم و همين باعث شد كه احساس بدي به من دست داد و... به هرحال آن زمان، جوان‌تر بوديم و قصه فيلم‌ها هم عاشقانه بود. مثل فيلم «اميد»... درواقع اولين فيلم تينيجري عاشقانه آن موقع «اميد»بود. دقيقاً... يادم مي‌آيد وقتي 3فيلم من بعد از دوسال آمد؛ازمركز هنرهاي نمايشي اداره تئاتر آمدند دنبالم. با خودم گفتم ديگر سينما كار نمي‌كنم تا ببينم تكليف چه مي‌شود. رفتم تئاتر در يك كار دو پرسنوناژي كه من و آقاي مصطفي عبداللهي بازي مي‌كرديم و نويسنده آن مسعود صميمي بود به نام «و غربتت را هيچ شعري نسرود» بازي كردم. به قدري ديالوگ‌هاي اين كار زيبا بود كه حد نداشت...!آنجا آقاي محمد دستگردي آمد سر تمرين ما و مرا براي سريال «لبخند زندگي» انتخاب كرد. آن‌زمان 23ساله بودم. قرار بود نقش يك دختر 17ساله چادري را بازي كنم.يادم مي‌آيد بلد نبودم چادر سرم كنم و مي‌گفتم:«يك كش روي اين چادر بيندازيد تا بتوانم آن را سرم كنم.» بعد از اتمام كار تئاتر،سريال را شروع كرديم. دقيقاً فرداي آن روزي كه سريال تمام شد آقاي «رضا گنجي» مرا براي سريال «آخرين سند» انتخاب كرد كه در اين كار با زنده‌يادان خانم نيكو خردمند و منصور والامقام بازي كردم. بعد ازاين كار بود كه فيلم‌هايم اكران شد. در «اميد»يك مثلث عشقي را مي‌بينيم كه شبيه ملودرام‌هاي آمريكايي است و... سه تا جوان براي اولين‌بار در آن شناخته مي شوند كه از آن جمع فقط شما و آقاي مصفا مطرح شديد.بعد از آن «قرباني» را از شما ديديم و بعد هم نقش‌هاي منفي. منظورم اين است كه: ما از شما يك فيلم ملودرام مي‌بينيم كه نقش دختري را در رأس يك مثلث عشقي داريد. مي‌توانستيد اين مسير را ادامه بدهيد و نقش اول دختر مظلوم فيلم‌هاي ملودرام را بازي كنيد ولي يكدفعه تبديل مي‌شويد به عروس بد،دختر منفي و...خلاصه نقش‌هاي متفاوت... اين مي‌تواند نوعي جسارت شما در انتخاب‌هايتان باشد. ببينيد متأسفانه كارگردان‌ها و تهيه‌كننده‌ها عادت كرده‌اند.بچه‌ها را تقسيم‌بندي كنند. يعني اگر نسرين مقانلو نقش مثبت داشته تا آخر عمر بايد مثبت كار كند! درباره خودم و انتخاب‌هاي متفاوتم شايد دليلش اين مدّتي بود كه درايران نبودم.آنجا دلم مي‌خواست درخودم اين تغيير را ايجاد كنم. من حدود 9سال،اينجا نبودم. البته در آن سالها هم آمدم، يكي،دوتا كار انجام دادم ولي آن كاري نبود كه بخواهد ازلحاظ كاري مرا ارضاء كند. زماني‌كه تصميم به برگشتن گرفتم، به خودم گفتم:«بيا يك خرده، اين آدم خوبه نباشي تا ببيني مي‌تواني!» كارهاي مادرم در تئاترهم همين‌طوري بود. در بعضي كارها مثبت بود و در بعضي كارها منفي. به همين‌خاطر با مادرم مشورت كردم. وقتي «مسافري از هند» برايم آمد،به خودم گفتم: چنين كاري را تا حالا انجام نداده‌ام ولي دوستش دارم. فكر مي‌كنم همه آدم‌ها بد نيستند اما شرايط باعث مي‌شود كه بد شوند و دلم مي‌خواست آن را نشان بدهم. مي‌خواستم بگويم همه زن‌باباها بد نيستند و بين صدتا از آنها، بالأخره پنج نفرخوب هم پيدا مي‌شوند. چرا فقط آن منفي‌ها را ببينيم! بياييم و آن نوسان را ببينيم. آدم‌ها هميشه دو جلد دارند.مادرم گفت:«من فقط يك چيز به تو مي‌گويم: كاركردن در نقش مثبت خيلي راحت‌تر است ولي منفي،هم سخت است و هم ممكن است مردم از تو بدشان بيايد.» من هم گفتم: «كاري مي‌كنم از نقش، خوششان بيايد.» درست است كارگردان بالاي سر كاراست ولي درنهايت اين بازيگر است كه با ديالوگ و نوع نگاه و برخوردش بايد كاري كند آن نقش به دل بنشيند... بله، واقعاً خيلي جسارت مي‌خواهد در سن 32سالگي «حميد گودرزي» را كنارت مي‌گذاري ولي من گفتم اين فرق مي‌كند. چون قصه، تعريفش فرق مي‌كرد. خيلي آدم‌ها را داريم كه در 14سالگي ازدواج مي‌كنند و با فرزند خود فاصله سني كمي دارند و فرزندشان آنها را به اسم كوچك صدا مي‌كنند كمااينكه ما آنجا اين كار را انجام داديم.آقاي جعفري به من گفت كه خيلي از خانم‌هاي40، 45ساله آمده‌اند و گفته‌اند: «نه! ما براي چي اين نقش را قبول كنيم.» ولي من دوست داشتم اين كار را انجام بدهم.دلم نمي‌خواست اگر بعد از ده سال آمدم،همان نقش مثبت هميشگي باشم. شما يك جاي ديگر هم خطر كرديد كه در اوج به آمريكا رفتيد. بله.خيلي هم خوب بود. «نسرين مقانلو» با همان فيلم «قرباني» مي‌توانست به يك سوپراستار تبديل شود. مثل «افسانه بايگان» كه با همان فيلم «بگذار زندگي كنم» سوپراستار شد. يعني آن زمان در سينماي ما يك بازيگر جوان و انرژيك مي‌آيد كه صدا و بيان هم دارد و مي‌تواند نقش‌هاي متفاوت بازي كند. در چهار فيلمي كه همزمان اكران مي‌شود، چهار نقش متفاوت ازاو مي‌بينيم. اين آدم مي‌تواند به راحتي دراوج بماند و چندين و چندسال خودش را بيمه كند اما يكدفعه تصميم مي‌گيرد يا تصميم مي‌گيرند كه برود و يك مدّت خيلي طولاني نباشد و دوباره برگردد. اين سؤال قشنگي است. نمي‌شود شما مرتب به اين فكر كني: درجايي‌كه هستي بايد ادامه بدهي. مادرم به من گفت: اگر روزي از اين حرفه تو را كنار بگذارند، مي‌شكني.» شايد خواستم خودم را امتحان بكنم و ديدم كه نشكستم. من هميشه مي‌گفتم؛ دوست دارم يك روز «من» سينما را كنار بگذارم نه اينكه سينما مرا كنار بگذارد. فكر مي‌كنم اين به خود ما برمي‌گردد. ما يك چارچوبي را در كار خودمان داريم كه اگر براساس آن حركت كنيم،مي‌توانيم به كارمان ادامه بدهيم... شرايط هم تعيين‌كننده است. مثلاً سن و سال، سناريو، و... بله، يعني حتماً اين نيست كه گوشت را بگيرند و كنارت بگذارند. بلكه يك موقعي خودت احساس مي كني شرايط مهيا نيست و بايد كنار بروي.البته اين در جامعه و صنعت هنري ماست... خب،من عاشق شدم و ازدواج كردم. ازدواجم هم سنتي بود. من هميشه مي‌گفتم: «هيچ چيزي نمي‌تواند جاي سينما را برايم بگيرد.» وقتي ازدواج كردم تمام همدوره‌اي‌هايم مي‌گفتند: «دروغه! شايعه است! امكان نداره نسرين ازدواج كنه، بره!»ولي من سر فيلم «همسر» اين كار را كردم. روز آخر «همسر» شب خواستگاري من بود. آقاي فهيم‌زاده به همسر من مي‌گفت:«اين را كجا مي‌بري؟ ما مثل اين نداريم!»ولي اين مسأله برايم تجربه خيلي خوبي بود. كدامش: كنارگذاشتن يا رفتن؟ هم رفتن و هم اينكه در اوج كنار بروم. وقتي در اوج بروي اگر خلائي داشته باشي سعي مي‌كني طور ديگري آن را پر كني. شايد اگراينجا مي‌ماندم 8، 9سال كار مي‌كردم ولي الآن ديگر نبودم.آنقدر قصه‌ها كليشه مي‌شد و مرتب در خط همين آدم مثبت حركت مي‌كردم و... شايد به حرف همسرتان بود! چون ايشان ورزشكار بوده و خيلي از فوتباليست‌ها را مي‌شناسيم كه مي‌گويند: «بايد در اوج كنار رفت.» نه. اين يك امتحاني بود كه در آن زمان نسرين مقانلو بايد آن را مي‌گذراند. آيا حالاكه به هر دليلي ازدواج كرده و رفته، مي‌تواند تحمل كند؟ خيلي كار سختي بود ولي يكسري تجربيات ديگر از آن كسب كردم. چون برايم تداوم در اين حرفه مهم است. نمي‌خواهم يك جايي تمام شوم... ما اگر درست حركت كنيم، به جا كاركنيم، كليشه نشويم،هيچ‌وقت تمام نمي‌شويم... بعد از اين سال‌ها من با يك موج جديد آمدم و ديگر آن آدم مثبت نبودم. منفي كار كردم ولي آدم مظلومه «مهمان مامان» را هم كار كردم. بعد از آن در «حس سوم» يك زن ساده بودم و... آن‌طرف هيچ موقع سعي نكرديد بازي كنيد؟ نه.به اين اعتقاد داشتم كه چون از اينجا شروع كردم اگر روزي قرار است برگردم و بازي كنم بايد در مملكت خودم اين كار را انجام بدهم. وسوسه نشديد كه آنجا به استوديوهاي فيلمبرداري سر بزنيد؟ چرا. مي‌رفتم، مي‌ديدم و خيلي چيزها ياد مي‌گرفتم. براي همين هم هست كه اينجا از برنامه‌ريزي بچه‌ها عصباني مي‌شوم چون برنامه‌ريزي آن‌طرفي‌ها را ديده بودم. كجاها را ديديد و رفتيد؟ هاليوود،كانال HBO و... پيشنهاد كار هم داشتم ولي دوست نداشتم. احساس مي‌كردم اينجا حرف‌هاي بيشتري براي گفتن دارم. بعد از «مسافري از هند» خيلي كار آن فرمي دنبالم آمد اما گفتم قرار نيست خودم را تكرار كنم بلكه بايد زندگي افراد را تكرار كنم.مثلاً آمدم در«ساعت شني» نقش زني را گرفتم كه همه در جامعه نگاه بسيار بدي به آن دارند اما سعي كردم طوري آن را ايفاء كنم كه دوستش داشته باشند. يكي ازنقاط قوت «نسرين مقانلو» اين است كه نقش‌هاي منفي را به نقش‌هاي خاكستري تبديل مي‌كند.و بعد هم مي‌بيني كه آن كاراكترخاكستري، خودش قرباني است... آخربه نظر من آدم بد وجود ندارد.اين شرايط است كه باعث مي‌شود آدم‌ها با انتخاب‌هاي غلط‌شان درجامعه به آدمي بد و منفور تبديل شوند.درصورتي‌كه همان آدمي كه مي‌بينيد منفي است چه مي‌دانيد درخلوت خودش چه كسي است! آيا تا حالا گريه نكرده؟ غصه نخورده؟ كسي را نداشته كه دلش برايش بتپد؟ مگر مي‌شود؟! همه آدم‌ها پوست و گوشت هستند. پس چه دليلي باعث شده كه كار او به اينجا برسد؟ بازيگر بايد اين دليل را پيدا كند. با اين روحيه،شما به كارگرداني علاقه نداريد؟ چرا! دارم. ولي هنوز جا پاي بزرگان نمي‌گذارم.يعني هنوز به آن نقطه نرسيده‌ام. اين يك مقدار تعارف نيست؟ نه. اصلاً تعارف نيست. خيلي چيزها مانده كه هنوزياد نگرفته‌ام. يعني كارگرداني را نقطه بالاتري از بازيگري مي‌دانيد؟ بله. هنوز مي‌خواهم خيلي چيزها را ببينم. چيزهايي كه هنوز آنها را پيدا نكرده‌ام. وقت براي كارگرداني زياد است. متأسفانه الآن بچه‌ها تا چندتا كار مي‌كنند،زود مي‌رود سراغ كارگرداني ولي ما فقط ياد گرفته‌ايم فيگور كارگردان را داشته باشيم. من 3، 4 قصه نوشته براي خودم دارم كه الآن هم نخواهم ساخت چون به زمان حالا نمي‌خورد. كلاً يك زمان مشخصي دارد كه بتوانم راحت حرفم را بزنم. وقتي به فيلم‌ها يا سريال‌هاي شما نگاه مي‌كنيم غير از فيلم همسر؛شما در تمام‌شان يك جورهايي نقش قرباني را داشته‌ايد. يعني آدمي كه قرباني شرايط شده است.مثل: قرباني، اميد،بازيچه،نابخشوده، دختري در قفس، مهمان مامان، سوپراستار، ماه‌وش و... ولي بازي‌ها فرق مي‌كند.شما درست مي‌گوييد. انتهايش مي‌رسد به آن شخصيت كه قرباني مي‌شود ولي آنچه كه در ذهن مي‌ماند طول و فرم بازي است كه كارهاي شما را ازهم جدا مي‌كند. اين برحسب تصادف بوده. بله.حتي كاري هم كه الآن براي تلويزيون انجام مي‌دهم،همين است. جالب اينجاست كه شما غير از «مهدي فخيم‌زاده» با كارگردان‌هاي مختلفي كار كرده‌ايد؟ بله. من فقط با ايشان دو كار داشتيم (همسر و حس سوم).ولي مثلاً بعد از اين همه سال در «مختارنامه» تازه براي اولين‌بار كار تاريخي را تجربه كردم.من از ايستادن جلو يك كارگردان جديد وحشت ندارم. به طوري‌كه آقاي ميرباقري مي‌گفت: «كجا بودي كه تا حالا شما را نديده بوديم؟» مي‌دانيد: اين جمله خيلي خوب است كه يك كارگردان مثل «داوود ميرباقري» بگويد؛ كجا بودي كه من تا حالا نديدمت؟! من فكر مي‌كنم آنجايي بودم كه داشتم تجربه كسب مي‌كردم و به اين كارآمدم تا چيزهاي جديد ياد بگيرم. بعد از اين همه كار، در «مختارنامه» نوع گويش ديالوگ را ياد گرفتم چون آقاي ميرباقري مي‌گفت: «كه، واو، اگر و... همه بايد درجملات گرفته شود.» اوايل مي‌گفتم: «مگرچنين چيزي مي‌شود؟!» اما بعد از سه سال ديدم كه چقدر جملات روان‌ترشده است. اينها چيزهايي است كه ياد مي‌گيري. مثل سر موقع آمدن، به كار بازيگر ارزش گذاشتن، اينكه اگرگوشه لباس يك بازيگر خراب است بگويد تا موقعي ‌كه به خياط خانه فرستاده نشود، كارانجام نمي‌شود و... اين خيلي خوب است كه باعث مي‌شود تو ديگربا استرس كارنكني.اما الآن اينجا مي‌آيند براي اينكه كترينگ نورنيفتد مي‌گويند:«بدو!بدو!» من مي‌گويم:«بابا،اين همه عجله مي‌كنيم آخرش هم كارخوب در نمي‌آيد!» اين استرس را خودمان به خودمان وارد مي‌كنيم. درحالي‌كه براي من خيلي مهم است با ليدري به اسم كارگردان يا حتي تهيه‌كننده كار بكنم،كه اين استرس را به كار وارد نكند چون آرامش در كارم را با هيچ چيزي عوض نمي‌كنم. براي همين هم هميشه به دوستان تهيه‌كننده مي‌گويم:«بازيگر، برنج و روغن نيست! شما مي‌دانيد هر آدمي يك قيمتي دارد. با تو را به خدا و اين حرفها كه نمي‌شود كار كرد! اصلاً زشت است. وقتي ما قبول كرده‌ايم كه كار كنيم شما هم لااقل به تعهد خودتان عمل كنيد.چون منِ بازيگر نبايد دغدغه‌اي به جزكارم داشته باشم. بالأخره ما داريم كارمي‌كنيم كه زندگي كنيم. من چرا بايد به فكر اين باشم كه چكم عقب مي‌افتد و...» ولي همه ما مي دانيم كه ما فقط اسم حرفه‌اي را روي سينماي خودمان داريم... دقيقاً. مثلاً چرا ما براي يك پروژه پيش‌توليد مي‌گذاريم؟ هنوز نمي‌دانيم! شش‌ماه يا يكسال پيش‌توليد مي‌گذاريم تا روند كار درست پيش برود اما پيش‌توليد را مي‌گذاريم و از آن‌طرف زمان خودكار اضافه‌تراز پيش‌توليد مي‌شود. البته ما خيلي خوبان را در اين زمينه داريم كه مي‌گويند: «تو مو مي‌بيني و من پيچش مو.» ولي من به عنوان يك بازيگري كه بيست سال است كار مي‌كنم، دارم مي‌بينم وقتي شما يك سكانس پرت مي‌گذاري و يكدفعه از قسمت چهارم مي‌گويي بعد از اين برو قسمت سيزدهم، خب، آقاجان، هنوز لباس بازيگر آماده نيست! چرا هي مي‌گويي: «بريم! بگيريم!» خب. يك سكانس ديگر را بگير. من اين بحث‌ها را با بچه‌ها مي‌كنم و مي‌گويم عيبي ندارد بگذاريد بگويند:«مقانلو بداخلاق است!» ولي اينها واقعيت است. بايد قبول كنيم هرچيزي بايد سرجاي خودش باشد و هركاري هم بايد آدم خودش را داشته باشد. الآن اكثراً در كارهايم خودم لباس‌هايم را مي‌برم چون عاشق كارم هستم و متقابلاً دلم براي همكارم مي‌سوزد كه مي‌دانم دستش خالي است و نمي‌تواند اين كار را بكند. دست چه كسي خالي است؟ طراح لباس. به او بودجه نمي‌دهند كه اين كار را بكند. در بيشتر كارهايم هم گفته‌ام كه چرا اسم خودم را به عنوان طراح نمي‌گذاريد؟ تمام لباس‌هايم را كه خودم مي‌آورم و رنگ و فرمش را ست مي‌كنم. خب چند نفر مثل من مي‌توانند سر صحنه لباس بياورند؟ من به خاطر كارم بدبخت شدم كه چهارتا كمد لباس دارم و هركجا هم بروم بايد خانه 4خوابه بگيرم!بچه‌هاي ديگر كه نمي‌توانند اين كار را بكنند،چه؟! در 13 يا 16 قسمت يك سريال بايد سه دست لباس تن يك نفر باشد؟! شما با اين شرايط چقدر براي «كست» كاري كه مي‌رويد اهميت قائليد؟ نقش مقابل واقعاً مهم است ولي به هرحال، گاهي بين جوان‌ها يكدفعه مي‌بيني يك استعدادي بلند مي‌شود و فكر مي‌كنم ما بازيگراني كه يك مقدار تجربه داريم، مي‌توانيم به آنها كمك بكنيم. به همين‌دليل هميشه سعي كرده‌ام به بازيگر مقابلم انرژي مثبت بدهم و حتي اگر زماني كه او كار مي‌كند و من پشت دوربين هستم، همان بازي‌اي را كه جلو دوربين انجام داده‌ام، پشت دوربين هم انجام مي‌دهم تا حس به آن بازيگر منتقل شود. بالأخره ما نبايد فراموش كنيم كه اين كار، يك كار گروهي است و همه به هم وابسته‌ايم. اگر او خراب شود انگار من خراب شده‌ام و اگر همه اين‌طوري فكر كنيم ديگر همديگر را نمي‌كوبيم و... اين سفره‌اي است كه باز است و هركس روزي خودش را برمي‌دارد. نه من مي‌توانم جاي كس ديگري باشم يا بالعكس. اما متأسفانه بعضي از دوستان ما اين‌طوري فكر نمي‌كنند! واقعاً اگر انسان بتواند حسد و كينه را از خودش بگيرد خيلي راحت زندگي مي‌كند... خيلي‌ها معتقدند بين جوان‌هايي كه شما هم گفتيد وارد كار مي‌شوند،عده‌اي بي‌استعداد هم هستند كه مي‌آيند و... اگر آن فرد بي‌استعداد هم بيايد شما تلاش خودت را مي‌كني.من به عنوان كسي كه در اين فيلم هستم،مي‌توانم به همكار جوانم كمك بكنم. بعد ازآنكه من هميشه دنبالش نيستم. او اگر اين حرفه را دوست داشته باشد و مقدس بداند،مي‌تواند دنبالش برود، روي فن بيان و صدا و فيزيكش كار كند. اگر قرار باشد ديده نشود خودش باعث شده ديده نشود. چون بازيگري، خم رنگرزي كه نيست لباس تنت كني و جلو دوربين بايستي! جاي خود را بايد بداني. اينكه چه موقع بايد بايستي. حركت بدنت را بداني كه مثلاً از كدام شانه بپيچي يا نوع نگاهت چگونه تغيير كند و...اينها ريزه‌كاري‌هاي تكنيكي كار است كه باعث مي‌شود «بازي» آن تأثير را بگذارد و «كار» ديده شود. حرف‌هاي شما خيلي مهم است اما ما همين‌حالا در سينما مي‌بينيم چند تا فيلم با يك گروه از بازيگران تكراري اكران مي‌شود. سناريوهايشان هم يكي است و فقط اسم كارگردان عوض شده! دقيقاً. خيلي از بچه‌ها به من مي‌گويند: «تو با تئاترو سينما آغاز كردي، چرا آنقدر تلويزيون كار مي‌كني!» دليل دارد و دليلش هم اين كليشه بودن است و اين مافيايي كه در سينماي ماست... من كم سينما كار مي‌كنم درحالي‌كه خيلي قصه‌هاي سينما را مي‌خوانم اما به دلم نمي‌نشيند.همه‌اش كليشه شده است.اصلاً انگار خلاقيت از نويسنده‌هاي ما گرفته شده! اين همه موضوع خوب داريم. كما اينكه در دهه قبل داشتيم. ما سينماي خيلي خوبي داشتيم، فيلم‌هايي مثل رنگ خدا،شام آخر، آژانس شيشه‌اي و... آيا واقعاً نمي‌توانيم اين موضوعات را بنويسيم؟ اصلاً در اين شرايط واقعاً نقش خوب براي بازيگران زن نوشته مي‌شود؟ در سينماي ما الآن نوشته نمي‌شود ولي در سريال‌ها باز يك شخصيت نيست كه بر كار حاكم باشد و چندتا پرسوناژ هستند كه بار كاربر دوششان است. نقش كوتاه سوپراستار از چه بابت بود! آن يك موضوع ديگر بود! ما در جامعه خودمان چنين آدم‌هايي را داريم. عشق است ديگر! خيلي‌ها مي‌گويند مگر مي‌شود يك آدم سن‌بالا عاشق يك جوان شود؟! بله. چرا نمي‌شود؟! حضرت محمد و حضرت خديجه هم پانزده‌سال باهم اختلاف سن داشتند. ولي اين نقش را در «مهمان مامان» هم به يك شكل ديگر داريد؟ نه! او فقيربود. شما آنجا هم با «پارسا پيروزفر» فاصله سني داريد و بزرگتر از او هستيد. نه اتفاقاً آنجا اين‌طوري نبود كه بخواهد سن را از او بالاتر نشان بدهد. در آنجا بحث طبقات خانوادگي مطرح بود. ولي سن شما بالاتر بود. نه. ولي قبلش آقاي مهرجويي مي‌خواست كس ديگري را انتخاب كند كه سنش بالاتر باشد...پسر من وقتي فيلم را ديد؛ گفت: «مامان! كي به شما گفت بري كار كني؟! اين به شما مي‌گه: ماده خرس!»(مي‌خندد) اين خيلي خوب است كه كار روي همه سنين تأثير مي‌گذارد.اين نشان مي‌دهد كه كار ديده شده حتي اگر در حدّ ده دقيقه يا يك ربع باشد. از همين‌جهت، براي من افتخار بزرگي هم بود كه با خانم ميلاني در«سوپر استار» كار كنم. آنقدر ايشان را دوست دارم كه وقتي به من گفت، چشم بسته گفتم: «آنچه كه شما مي‌گوييد انجام مي‌دهم.» خودم هم اين نقش را دوست داشتم. هرچند كوتاه بود ولي خيلي تأثيرگذار بود. البته با كارگردان‌هاي خوب زيادي كار كرده‌ايد اما آيا كارگردان ديگري بوده كه دوست داشته باشيد با او كاركنيد اما هنوز كار نكرده‌ايد؟ نه. دوست دارم ببينم چي سر راهم قرار مي‌گيرد. بايد پيش بيايد. حسرت هيچ چيزي را نمي‌خورم. كارگردان خيلي مهم است چون ليدركار است و خيلي مي‌تواند بازيگر را راهنمايي كند. در درجه اول كارگرداني و بعد از آن قصه. بعدش هم بازيگر مقابل. شما هم جزء كساني هستيد كه با نيروهايي مثل انرژي و موج و... اعتقاد دارند؟ نه. ولي واقعاً به اين چيزهايي كه برايت پيش بيايد و اينكه خيلي چيزها ممكن است دست خودت نباشد،اعتقاد دارم. شما به عنصركارگردان،قصه و بازيگر مقابل اشاره كرديد.چه عنصر ديگري مي‌تواند در كار بازيگر مؤثر باشد؟ صداقتي كه در درجه اول بازيگر مي‌تواند با خودش و با آن اكيپي كه كار مي‌كند، داشته باشد. چون در اين كار اگرآن صداقت و روراستي را نداشته باشي صددرصد لطمه مي‌بيني. مي‌دانيم كه راجع به ميزانسن و دكوپاژ با كارگردان صحبت مي‌كنيد. آيا در دكوپاژ هم دخالت مي‌كنيد؟ نه. ولي يا كارگردان‌ها لطف مي‌كنند و يا من مي‌گويم آيا اجازه دارم دكوپاژتان را ببينم؟ نه اينكه بخواهم دخالت كنم يا نظر بدهم. فقط براي اينكه از زاويه ديد خودم آن را ببينم و بخوانم. به راش ديدن هم اعتقاد داريد؟ خيلي زياد. شايد باورتان نشود وقتي فيلم «قرباني» را كار كردم، نمي‌گذاشتند من راش ببينم.آقاي صدرعاملي مي‌گفت: «روي بازي تأثير مي‌گذارد.» گفتم: «من قول مي‌دهم اگر بگذاري ببينم از آن دسته آدم‌هايي هستم كه رويم تأثير خوب مي‌گذارد.»شايد يك حركت اضافه داشته باشم و ياد بگيرم كه ديگر آن را انجام ندهم. براي بازيگري چور خودتان را قوي مي‌كنيد؟ اگر شخصيت‌هايي باشند كه بتوانم آنها را از نزديك ببينم خيلي رويم تأثير مي‌گذارد. مي‌روم با آنها صحبت مي‌كنم كه درحقيقت يك جور تجزيه وتحليل و روانكاوي است. با اين شرايط با تمرين قبل از كار موافقيد؟ صد درصد. تكرار را دوست ندارم ولي تمرين قبل از كار را خيلي دوست دارم و آن را مؤثرترين چيز مي‌دانم. مواقع بيكاري و اوقات فراغت چه؟ اهل هنرهاي ديگر هستيد؟ بيشتر كتاب مي خوانم. فيلم مي‌بينم. مي‌نويسم. اين نوشته‌ها، قصه و شعر است يا فيلمنامه؟ نثر مي‌نويسم. قصه مي‌نويسم... قرار است آنها را چاپ كنيد؟ نه. اينها مطالب شخصي خودم است. شايد يك روزي بخواهم اين كار را بكنم اما الآن نه. براي تقويت بازيگري ورزش‌هايي مثل: يوگا و... انجام مي‌دهيد؟ قبلاً بله ولي الآن نه. اين ورزش‌ها كمك‌تان هم مي‌كرد؟ بله، تمركزم را خيلي بيشتر مي‌كرد. با ظهور و گسترش پديده اينترنت ما يك دنياي مجازي هم پيدا كرديم. اما انگار شما هنوز وارد اين دنيا نشده‌ايد. من اصلاً كامپيوتر ندارم! به نظرم آنچه كه به دست انسان نوشته شود خيلي زيباتر است. ولي نمي‌شود رد كرد كه خيلي از مخاطبان شما اهل اينترنت هستند و آنجا هم يك دنيايي است كه... براي ما دردسرساز است. من سعي مي‌كنم در همان دنياي قديمي خودم باشم. اين‌طوري راحت‌ترم. اهل ورزش هستيد؟ شنا و واليبال را دوست دارم. تكواندو را هم تا كمربند قرمز ادامه دادم. در تيم واليبال هنرمندان هم بوديد؟ نه. آن زمان ايران نبودم.رشته ورزشي اصلي‌ام شنا و واليبال بود و در يك زماني هم تكواندو كار مي‌كردم چون برادرم قهرمان تكواندو بود و الآن هم مربي تيم ملّي است. آدم عجيب و غريبي هستم، نه؟ نه. اصلاً... حضور شما در حرفه بازيگري با مخالفت خانواده همراه بود. الآن خانواده با شما همراه هستند؟ بسيار زياد و من از اين بابت، افتخار مي كنم و خيلي هم خوشحالم چون يك وقتي از در خانه مادربزرگم كه رفتم داخل،هركدام از عمه‌ها و عموهايم رفتند در يك اتاق و در را بستند. خيلي به من برخورد. ايستادم وسط راهرو و گفتم: «من كاري مي‌كنم كه همه شما به من افتخار كنيد.» الآن خيلي استقبال مي‌كنند. دوست داشتيد با بازيگري همبازي شويد اما تا حالا همبازي نشده‌ايد؟ نه. برايم فرقي نداشت. فقط دلم مي‌خواست با زنده‌ياد شكيبايي باشم چون ايشان يك زمان از اداره تئاتر به لاله‌زارآمدند و يك نمايشنامه با مادرم كاركردند كه كارخوبي هم بود. بعد از اينكه در تله فيلم «پيوند» با ايشان مواجه شدم، وقتي فهميد من دخترچه كسي هستم،مي‌گفت: «من هيچ‌وقت خاطره مادر شما يادم نمي‌رود كه وقتي ما آمديم چقدر ايشان به ما كمك كرد چون ما فكر مي‌كرديم خيلي از بچه‌ها جداييم.»يادم مي‌آيد وقتي مي‌خواست انسولين بزند گفت: «بچه‌ها اين صحنه را نگيريد تا من برگردم. مي‌خواهم مقابل خانم مقانلو بايستم.» من گفتم: «آقاي شكيبايي اصلاً نياز به اين كار نيست» اما مي‌گفت: «نه، تو ارزش اين كار را داري!»... وقتي وارد سينما شديد بازيگري بود كه دوستش داشته باشيد و بگوييد: من مي‌خواهم به او برسم؟ نه. هميشه مي‌خواستم خودم باشم اما در خارجي‌ها آل‌پاچينو را خيلي دوست داشتم و فكر مي‌كنم يك اسطوره عجيب و غريبي است. شايد از آن‌زمان كه نگاه مي‌كردم دلم مي‌خواست زنانه او باشم. دربازيگران زن چطور؟ كارخانم جودي فاستر را خيلي دوست دارم. مريل استريپ چطور؟ او كه به قول معروف قديمي‌ترينشان است ولي بازي جودي فاستررا در «سكوت بره‌ها» خيلي دوست داشتم. اين براي بازيگران زن ايراني حسرت‌برانگيزنيست كه مي‌بينيد آن‌طرف آن همه نقش خوب برايشان نوشته مي‌شود اما در اين‌طرف، نه؟ صددرصد. اين باعث مي‌شود كه ما نتوانيم توانايي‌هايي را كه شايد داشته باشيم بروز بدهيم چون بالأخره يك مقدار محدوديت‌هايي در كارمان هست: در نوع قصه، نوشتار، بازي. خيلي جاها احساس مي‌كنيم بايد حركتي را با يك فيزيكي انجام بدهيم ولي امكانش نيست.به هرحال،اينها بي‌تأثير نيست و متأسفانه در بازي هم اثر مي‌گذارد. شما به خاطر فعاليت هنري از آمريكا برگشتيد يا خير؟ من ايران را خيلي دوست دارم ولي با اينكه در آمريكا زندگي راحتي داشتم، غربت را دوست ندارم. من در يك خانواده شلوغ بزرگ شدم. نوه اول خانواده بودم و بخشي از زندگي كه با پدر و مادرم داشتم زندگي شلوغي بود.همه دور هم بوديم و هيچ‌وقت از هم دور نمي‌شديم. در سن26سالگي از ايران رفتم و اين خيلي برايم سخت بود. شايد اگر در نوجواني از كشور مي‌رفتم برايم آنقدر مشكل نبود و شايد مسير زندگي‌ام هم عوض مي‌شد. اين همان قسمت و سرنوشت است. مثلاً من خيلي دوست دارم در جاهاي شلوغ خريد كنم اما آنجا همه چيز خيلي شسته، رفته بود. شما فروشگاههاي بزرگ را مي‌بينيد اما شايد ما به كوچه مهران خودمان عادت داريم. اين شلوغي و جنب‌وجوشي كه اينجا دارد و آن سلام‌وعليكي كه مردم دارند، آنجا نيست و روي من هم اثر مي‌گذاشت. دومين مطلب خانواده‌ام بود. سومي كارم بود... بگذريم ديگر نمي‌خواهم زندگي در غربت را تجربه كنم. خانواده‌تان، خودشان برگشتند يا شما آنها را برگردانديد؟ فرزند بزرگم خيلي دوست داشت برگردد چون به لحاظ خصوصيات اخلاقي خيلي شبيه به من است. به همين‌خاطر با توافقي كه با همسرم كرديم، به اين نتيجه رسيديم تا زماني‌كه بچه‌ها بزرگتر شوند و بتوانند خوبي‌هاي اين‌طرف و آن‌طرف را باهم مخلوط كنند،اينجا باشيم. باهم فارسي حرف مي‌زنيد؟ هم فارسي و هم انگليسي. الآن دارند آلماني ياد مي‌گيرند و اسپانيايي هم بلدند. جايزه گرفتن درجشنواره يا خانه سينما چه تأثيري مي‌تواند بر كار يك بازيگر بگذارد. اصلاً تأثيري دارد؟ نمي‌تواند بي‌تأثيرباشد،اما متأسفانه همه چيز آنقدر آنكادر و برنامه‌ريزي شده است كه شما نمي‌داني بايد چه كاركني!براي همين من سالهاست كه به آن فكر نمي‌كنم. جايزه‌ام را از مردم بگيرم،خيلي برايم مهمتر و ارزشمندتر است. همين را مي‌خواهم. ممكن است آن جايزه برايم حكم يك تكه آهن را داشته باشد كه مي‌گذارم داخل خانه و به خاطراتم اضافه مي‌شود و اميدوارم وقتي آن را مي‌گيرم، آنقدر به خودم غرّه نشوم كه عوض شوم. هميشه تنها آرزويي كه دارم اين است كه خدايا از اينكه هستم عوضم نكن! اين عوض شدن را دوست ندارم و دوست دارم همين‌طوري كه جلو مي‌روم، باشم. تا به‌حال كانديدا شده‌ايد؟ بله. 3 بار. فقط سر «حس سوم» از دنياي تصوير جايزه بهترين بازيگر زن را گرفتم. براي «مهمان مامان» كانديدا شدم. آن‌زمان هم تا ساعت 12ظهر براي فيلم «بازيچه» كانديدا بودم ولي يك دفعه عوض شد! از همان‌موقع ديگر اصلاً به آن فكر نكردم چون اگر بخواهي به آن فكر كني برمي‌گردد به اينكه رفتار و روحيه‌ات براي بدست آوردن آن بايد خيلي عوض شود و من اين را دوست ندارم. سينما با تمام سختي‌هايش هنوز هم همان جذّابيّت اوليه را برايتان دارد. بايد عاشق اين كار باشي تا همه سختي‌هايش را قبول كني. فكر مي‌كنم ما عاشقان اين كار هستيم. وقتي مي‌گويم اين كار عشق مي‌خواهد و مقدس است، براي همين است. اگر 3 پيشنهاد همزمان از سينما، تئاتر و تلويزيون با شرايط مساوي و متن و كارگردان خوب ارائه شود كداميك را به عنوان انتخاب اول قبول مي‌كنيد؟ تئاتر. پيشنهاد داشتم ولي واقعاً نمي‌رسم. فكر مي‌كنيد آموزش چقدر در بازيگري مهم است. آيا اينكه آدم ابتدا تحصيلات بازيگري را بگذراند و بعد كار بكند مهم است؟ نه. اين را قبول ندارم. نمي‌گويم تحصيلات بي‌تأثيراست اما همه چيز به ذات آدم بستگي دارد كه آيا در وجودش هست يا خير. من فكر مي‌كنم ما كه از بچگي در اين كار بوده‌ايم اگر از هركدام از دوستان اطراف خودمان يك چيزي ياد گرفته باشيم، خودش يك دانشگاه است... تكنيك خيلي خوب است اما بايد در كنار تجربه باشد ولي اين نمي‌شود كه درسش را بخواني و يك كاري را تئوري انجام بدهي.به نظرم تجربه، خيلي بيشتر جايگاه دارد. خود شما بازيگر تكنيكي هستيد يا حسي؟ هردو. به نوع بازي بستگي دارد.مثلاً در «مهمان مامان» اين اتفاق براي همه ما مي‌افتاد.آقاي مهرجويي همه را مي‌نشاند و مي‌گفت: فكر كنيد اينجا دانشگاه است... وقتي دكوپاژ را مي‌خواند، مي‌گفت: حالا برويد وسط ببينم چه داريد به هم بگوييد... بعد، يك دفعه مي‌گفت: پارسا تو اين را بگو! نسرين تو اين را بگو! سر اين جمله كه «چه خوشگل شدي جوجو!» مي‌گفتم آقاي مهرجويي من خنده‌ام مي‌گيرد. اما مي‌گفت شما چه كار داري،بگو!... منظورم اين است كه يك «آن» است. من خيلي از پرنده مي‌ترسم ولي باورتان مي‌شود كه چطوري آن خروس را بغل مي‌كنم؟! اين همان عشق است. درآن لحظه اين اتفاق اگر عاشق باشي مي‌افتد. ديگر نه از خروس مي‌ترسي و نه از حشره! آيا ما چيزي به عنوان سوپراستار در سينماي خودمان داريم؟ فيلمش را بله! ولي هنوز كسي استار واقعي نيست. دوست داريد چطور بميريد؟ در خواب. چون خود خواب يك مرگ است. دوست ندارم در بيمارستان باشم. دلم مي‌خواهد وقتي مي‌خوابم ديگر بلند نشوم. زمانش هم مهم است؟ نه. اصلاً. دست ما كه نيست. هركس يك تايمي دارد. منبع:نشريه نقش‌آفرينان- ش62/ن
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 479]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن