تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):دورترین مردم ار خداوند عزّو جل در روز قیامت سرکشانِ متکبّر هستند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827618898




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خلوت انس


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
خلوت انس
خلوت انس بياييد ديدنمپيراهن جهيزيه ي مادرم تنمسرمه کشيده اند به چشمان روشنمآن زن که توي آينه غمگين نشسته استوقتي دقيق مي شوم، آري خود منمامشب براي شادي من ساز مي زننداما ببين چقدر بلند است شيونماز ترس اينکه چشمم نيفتد به چشمتانخيره شدم مدام به گل هاي دامنمداري مقابل دل من رژه مي رويمي لرزد از صداي قدمهايتان تنمحالا صداي هلهله نزديک مي شودحس مي کنم که تند شده نبض گردنمبا اين که ديگر از دلتان مي روم وليخوشحال مي شوم که بياييد ديدنم.کشفگاهي وسوسه مي شوماز اين غبار بگذرمچون بادي بي شکيبو کشفش کنمپيش از آنکه کشفم کندزردچه رنگي دارد راستي؟من سرخ مي خواهمشگاهي وسوسه مي شومسرخي را تجربه کنم...بر آب رفتهدر ابتداي زمين کنار آسمان نشستيمدعا کرديمشايد...تمام آرزوهامانباران شودندانستيمتمام خاکسترمان راآب خواهد برد.باد ما را خواهد برددر شب کوچک من، افسوسباد با برگ درختان ميعادي دارددر شب کوچک من دلهره ي ويراني ستگوش کنوزش ظلمت را مي شنوي؟من غريبانه به اين خوشبختي مي نگرممن به نوميدي خود معتادمگوش کنوزش ظلمت را مي شنوي؟در شب اکنون چيزي مي گذردماه سرخست و مشوشو بر اين بام که هر لحظه در او بيم فرو ريختن استابرها، همچون انبوه عزادارانلحظه ي باريدن را گويي منتظرندلحظه اي و پس از آن، هيچ.پشت اين پنجره شب دارد مي لرزدو زمين داردباز مي ماند از چرخشپشت اين پنجره يک نامعلومنگران من و توستاي سراپايت سبزدستهايت را چون خاطره اي سوزان، در دستان عاشق منبگذار...باد ما را با خود خواهد بردباد ما را با خود خواهد برد آخرين باورتکان نخورد خيابان، چراغ قرمز شد و سبز پشت ترافيک لحظه ها گنديدسکون شديم و به فرمان ايست تن داديم، و از سکونت ما طرح رد پا گنديدتمام مزرعه ها را مترسکان خوردند، پرنده ها به قفس ها پناه آوردندبه دادمان نرسيد اشک، آخرين باور، و بغض پشت گلو ماند و ماند تا گنديدتکان نخورد خيابان و زندگي جا زد، تمام عقربه ها روي خاک افتادندو شهر زير سکوتي مهيب مدفون شد، کسي نخواند و نپرسيد تا صدا گنديدته تمامي تقويم ها که تازه نشد، و در هجوم زمستان بهار هم گم شدکسي براي نبود بنفشه گريه نکرد، بهار در ته اسفندهاي ما گنديدکسي به خاطر حتي خودش نمي خواند، از اين سکوت غم انگيز خسته ام ديگراز اين که باز دوباره دلم به تنهايي، شکست و زير نگاه غريبه ها گنديد.شفابر روي ويلچر دل تنگي نشسته استاو فکر مي کند به طنابي که بسته استيک سيد بلند و عبايي ز نور سبزکي مي رسد ز راه دل او شکسته استشايد از اينطرف، نه از آنسو چه فرق داشت؟آقا بيا به پنجره، فولاد خسته استهمسايه گفته حاجت او را روا کننددرب حرم به روي کبوتر نبسته استمردم شفا گرفته و رفتند و او هنوزبر روي ويلچر دل تنگش نشسته استاو فکر مي کند به طنابش به پنجرهشايد درست آنطرفش را نبسته است.فرق من و توسر کرده ام هر شب را با حسرت هر روزمبا دوري يک عمرت مي سازم و مي سوزمخاکستري از من ماند قسمت نشد اما بازاز شعله ي چشمانت يک شمع بيفروزماي همچو غمي پنهان در پرده ي چشمانم!اي همچو غزل جاري در خون و تن و جانم!دلگير و غم انگيز است تقدير من بي تومجنون تو مي گردم، مجنون تو مي مانماي رفته! سفر کرده! اي مخفي بي پرده!با اين که زمن دوري، با اين که ز تو دلگيربا اين که تنم پر زخم، با اين که دلم پر خوناز عشق مبادا که خالي شود اين تقديرتو همچو خيالي خوش در خاطره هاي منيک لرزش موهومي در موج صداي منيک عمر به جاي تو دلداري خود دادماي کاش تو هم بودي يک لحظه به جاي منآي اي همه رويايي! اي خاطره ي ناياب!لبخند تو نزد من چون جلوه ي رستاخيزهرچند از عشق تو جز سُخره نصيبم نيستناديده دل انگيزي، ناخوانده خيال انگيزاي در پي هر خلسه يک معجزه ي ناگاه!از حال دل عاشق تو دوري و ناآگاهبا اين که شبي تاري اما به خيال خودمن ساخته ام از تو تصوير خوشي از ماهعاشق کش و عاشق سوز، با اين همه بي مهريمن با شب چشمانت چون شب پره مي سازمبارانم و کولاکي، فرق من و تو اين استتو يکسره ويران کن، من يکسره مي سازم.منبع: جوانان امروز، شماره 2096
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 227]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن