واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: تاریخ انتشار شنبه 10 مهر 1389 تعداد مشاهده : 330 خدا را شكر بابا، هنوز اسم تو روي كوچه هست خبرگزاري فارس: محمدحسن حسيني، از شاعران و نويسندگان حوزه كودك و نوجوان، كتابي با عنوان «چند قدم در آسمان» آماده انتشار دارد كه يكي از دو شعر اين كتاب را در اختيار فارس قرار داده است. محمدحسن حسيني، از شاعران و نويسندگان حوزه كودك و نوجوان، كتابي با عنوان «چند قدم در آسمان» آماده انتشار دارد كه يكي از دو شعر اين كتاب را با عنوان «از ياس و سيب» پيش از چاپ در اختيار فارس قرار داده است. 1- كاش ميدانستم اين پلاك وقتي كه تير خورد برگردنت بود يا نه اين لكه خوني كه روي آن خشك شده بدجوري نگرانم ميكند. حالا به جستجوي تو همه جادهها را بدون كفش ميگرديم. با پلاكي كه برگردن همه ماست. 2- شب پيش باز صاحب خانه آمده بود باز جواب سلام مامان را نداد باز داد و فرياد كرد و رفت. امروز دايي زندگيمان را با وانت برد. مامان با گوشه چادر اشكهايش را پاك ميكرد. راستي يك خبر خوب بالاخره مامورهاي شهرداري امروز آمدند و پلاك كهنه و له شده كوچه را نو كردند. خدا را شكر بابا هنوز اسم تو روي كوچه هست. 3- كاش آدمها ميتوانسنتد زير كارنامه بچههايشان را در خواب هم امضا كنند. يك امضا كه به جايي برنميخورد. 4- امروز زهرا به مامان ميگفت: ديگر اين بازي را دوست ندارم من چشم ميبندم بابا پيدايش ميشود. چشم باز ميكنم بابا قايم ميشود قبول نيست اين كه نشد قايم باشك بازي اصلا با بابا قهرم تا روز قيامت ديگر توي خوابم راهش نميدهم. بابا! من كاري به زهرا و مامان ندارم كجا خوابيدهاي؟ دلم ميخواهد برايت لالايي بخوانم. 5- ديشب چه خوب شده بودي بابا؟ اصلا پايت نميلنگيد خوش به حالت خوبي خواب اين است كه آدمها در آن خوب ميشوند هيچ جايشان درد نميكند و لباسشان اصلا خاكي نميشود. 6- ديشب خسته بودي بابا خيلي خسته بودي نميدانم سرخي افق چشمهايت از باران بود يا بيداري زياد كاش ميشد كمي ميخوابيدي توي خواب من كه جا زياد است راحت باش قول ميدهم ديگر بيدارت نكنم. 7- بابا! ديشب آلبوم عكسهايت را ورق ميزدم. چشمم افتاد به آن دوستت كه چشمهايش را از دست داده بود شب در خواب با شما از ميدان مين ميگذشتم. چه غوغايي بود بابا عين فيلمها چه دل و جرأتي داشتند دوستانت بابا! يكي رفت روي مين پايش را از دست داد يكي دستش را يكي سربند «يا فاطمه»اش را اما بين دوستانت يكي هست كه من بيشتر از همه دلم برايش ميسوزد بابا همان كه هر روز صبح توي صف طولاني نان ميبينمش خيلي نگاهش ميكنم نه ميلنگد و نه چشمش كور شده اما ميدانم كه جاي چيزي درون سينه او خالي است چيزي كه آن را در ميدان مين از دست داده است. 8- مامان انگار دست بردار نيست ميداند كه نميآيي اما باز سر شب كه ميشود در را باز ميكند و نگاهي به سر كوچه مياندازد 9- شش سالم بود كه مامان كمكم ميكرد كليد در خانه را توي سوراخش بياندازم حالا بزرگتر شدهام و قدم ميرسد كليد را توي در بياندازم مامان دلش ميخواهد مثل مردها در را خودم باز كنم. همه اين كارها را خودم ميكنم بابا اصلا نگران نباش همه درها را خودم باز ميكنم اما نميدانم چرا صداي پايم اصلا شبيه آمدن تو نميشود 10- ديروز قطار رزمندگان ميرفت تو از پنجره يكي از كوپهها برايمان دست تكان ميدادي مامان زهرا را بغل كرده بود و دست در دست من دنبال قطار ميدويد امروز قطار رزمندگان از جبهه برگشته است تو از ميان همه كوپهها برايمان دست تكان ميدهي فقط حيف كه اين قطار در شهر ما ايستگاه ندارد به دنبال قطار ميدوم نميرسم خسته ميشوم تو در ايستگاه دور آنجا كه ريلهاي راه آهن به هم رسيدهاند از قطار پياده ميشوي 11- يك پلاك، يك قرآن جيبي و عكس كوچك امام بقيهاش را نشان من ندادند شنيدم كه خوني و پاره بوده لباس و چفيه و پوتينت و سربندت را ميگويم بابا پلاكت هم تعريفي نداشت گلوله سوراخش كرده بود پلاكي كه دوستانت ميگويند شايد مال توست اما قرآن و عكس امامت حسابي سالم و تميز مانده بودند معلوم است حسابي مواظبشان بودهاي ميان آن همه خون و باروت و آتش گذاشتي قلبت را نشانه بگيرند آنها را نه 12- اين پدربزرگ هم كارهايش عجيب است درخت كه بوييدن و بغل كردن و بوسيدن و گريه كردن ندارد آن هم تنها درخت سرو حياط همان كه خودش بزرگش كرده است 13- ميخواهم خوب درس بخوانم ميخواهم دكتر بشوم نه براي خانه بزرگ و ماشين گران قيمت ميخواهم دوستان تو زياد در نوبت معطل نشوند دوستان شيمياييات را ميگويم مخصوصا حاج اصغر كه هر ماه نوبتش دير ميشود و هر ماه زبان و گلويش زخم ميشود همان كه غير از تو كسي به او دست نميداد ميخواهم صبح تا شب زخم آقا نعمت را پانسمان كنم همان دوست موجيات كه هي ميگويد انگشت شست پايش ميسوزد انگشت همان پايي كه ندارد 14- من ديگر بزرگ شدهام معني خيلي چيزها را ميفهمم خيلي چيزها را از توي فيلمها و خاطرات رزمندهها ياد گرفتهام مثلا عمليات يعني يك گردان برود و گروهان برگردد يك گروهان برود و دسته برگردد يك دسته برود و نفر برگردد و آخر سر اينكه يك نفر برود و.... آه بابا بابا باباي عزيزم! مهر تربت كربلا و پلاك و قرآن جيبي و عكس امامت را با دنيا عوض نخواهم كرد. 15- امروز در ميدان انقلاب يك نفر پلاك و چفيه ميفروخت از مشتريهايش ميپرسيد ببخشيد خانم، حرف اول اسم نامزدتان چيست؟ 16- امروز اتوبوس انقلاب غلغله بود همان كه از ميدان امام حسين ميآيد و يك راست به طرف آزادي ميرود همه براي رسيدن به آزادي عجله داشتند يكي از دوستانت هم سوار اتوبوس شده بود همان كه يك پايش مصنوعي است. وسط راه جايش را به يك پيرمرد داد اما وقتي به آزادي رسيديم مردم هجوم آوردند و دوستت زير دست و پا ماند دلم برايش سوخت كاش كمي بزرگتر بودم و كمكش ميكردم. 17- زمستان سختي در راه است هواشناسي هشدار داده است معلوم نيست مردم دستهايشان را در جيبهايشان پنهان كردهاند يا جيبهايشان را در دستهايشان بايد مواظب برف روي سرها و شانهها باشيم مبادا دوستان دردمند تو در صفهاي طولاني زندگي آدم برفي بشوند. 18- آهاي صداي مرا ميشنويد با شما هستم كوههاي باشكوه غرب و جنوب! پنبههاي برف را از گوشتان بيرون بياوريد خدا در قرآنش خبر داده است كه شما نگهدارندگان زمينيد. خدا هميشه درست ميگويد. خدا كه حرفهايش مثل ماهوارهها نيست حواستان به شهيدان ما كه در آغوش درهها و شكاف صخرههايتان غريبانه خفتهاند، هست؟ همانها كه بهمنها به احترامشان نفس در سينه حبس كردهاند و آتشفشانها از زخمهاي گرم و گرانبهاي آنها بيرون ميزنند. و چشمهها ترانه غربت آنها را زير لب زمزمه ميكنند. همانها كه اگر نباشند سنگ روي سنگ شما بند نميشود يادتان باشد اگر شهيدان ما نبودند شما پشمهاي حلاجي شدهاي بيش نبوديد. 19- عيد رفته بوديم جنوب مهمان دشت شقايقها بوديم سربندهاي شهدا همه جا در اهتزاز بودند هوا غرق در عطر گل محمدي و ياس و سيب بود. سربندها پرواز ميكردند باران توسل ميباريد ـ يا رسول الله ـ يا فاطمه الزهرا ـ يا حسين مامان ميگويد ياس را از شيشه گل محمدي گرفتهاند سيب را از ياس انتهاي پيام/و
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 253]