واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: تاریخ انتشار یکشنبه 28 تیر 1388 تعداد مشاهده : 234 واقعه بعثت به روايت معصوم و غيرمعصوم خبرگزاري فارس: ماجراي بعثت پيامبر اكرم(ص)، با همه اهميتي كه دارد به درستي در تاريخ و حديث نيامده و واقعيت بعثت، آنطور كه از زبان امام هادي (ع) نقل ميشود از نظر شيعه مورد وثوق است. به گزارش خبرنگار آئين و انديشه فارس، ماجراي بعثت پيامبر اكرم(ص)، با همه اهميتي كه دارد به درستي در تاريخ و حديث نيامده و روايات مختلف و بعضاً متضادي پيرامون بعثت نقل شده است. در اينجا ابتدا مشهورترين و رايجترين اين روايات كه منقول از عايشه و خواهرزادگان وي، عبدالله و عروة بن زبير است را بيان ميكنيم، سپس ايرادات وارد بر آن را برميشماريم. در ادامه نيز به بيان حقيقت و واقعيت بعثت از ديدگاه تشيّع و از زبان امام هادي (ع) ميپردازيم. * روايات مشهور بعثت پيامبر اكرم (ص) گزيده روايت عايشه از بعثت رسول اكرم(ص) كه در جزء اول و سوم "صحيح بخارى "، باب ايمان "صحيح مسلم "، تفسير سوره علق در "صحيح ترمذى " و سنن نسائى آمده بدين شرح است: ملك (جبرئيل) نزد پيغمبر در غار حرا آمد و گفت: "بخوان! " پيغمبر فرمود: "من نميتوانم بخوانم. " ملك او را فشرد و از او خواست تا بخواند. او همان پاسخ را داد. مجدداً وي را فشار داد تا آنجا كه مقاومتش تمام شد و رها كرد و گفت: "بخوان! " گفت: "نميتوانم " سپس بار ديگر حضرت را فشرد و گفت: "اقرأ باسم ربّك الّذي خلق * خلق الإنسان من علق * اقرأ وربّك الأكرم * الّذي علّم بالقلم * علّم الإنسان ما لم يعلم " محمد(ص) وحشتزده و هراسناك از غار بازگشت و بر خديجه وارد شد و گفت: "مرا بپوشان! مرا بپوشان! " تا آنكه اضطراب او بر طرف شد. خديجه علت را پرسيد و او براي خديجه باز گفت. وقتي خديجه ترديد آن حضرت را ديد، گفت: "نه به خدا سوگند! خداوند تو را خوار نميكند. تو اهل صله رحم و صدقهدادن هستي و مهماننوازي و در گرفتاريها و سختيها ياور نيازمندان هستي ... " آنگاه خديجه او را نزد "ورقة بن نوفل "، پسر عموي خود برد. وي در جاهليت مسيحي شده بود و به خط عبري مينوشت. خديجه به او گفت: "اي پسر عمو! از برادرزادهات بشنو! " ورقه به پيغمبر گفت "چه ميبيني؟ " آن حضرت واقعه را برايش باز گفت. ورقه گفت: "اين همان ناموس است كه بر موسي نازل شد. اي كاش زنده بمانم تا تو را ياري كنم؛ آن زمان كه قوم تو را اخراج ميكنند. " پيامبر پرسيد: "آيا مرا بيرون خواهند كرد؟ " ورقه گفت: "آري! هرگز كسي چيزي مانند تو نياورد مگر آنكه با او دشمني ورزيدند. " ورقه بعدها چندان عمري نكرد و مُرد و وحي الهي به تأخير افتاد. اين نقل عايشه با اختلافاتي از طرق مختلف در منابع گوناگون آمده است؛ از جمله اينكه جبرئيل با لوحي فرود آمد و از آن حضرت خواست آن را بخواند، جبرئيل نيز به سيماي واقعي خود ظاهر شد كه تمام افق را پر كرده بود و حضرت را چنان فشرد كه نزديك بود جان او گرفته شود. يا آنكه به راهنمايي ورقة بن نوفل خديجه از رسول خدا (ص) خواست كه اگر بار ديگر آن موجود بر او ظاهر شد، او را خبر دهد و با آزمايشي كه صورت گرفت يقين حاصل شد كه او جبرئيل است و شيطان نيست! همچنين در تاريخ طبري آمده است كه پيغمبر خدا با ديدن پيك وحي دچار ترديد و وحشت شد، اما جبرئيل بر او ظاهر شد و به رسالت فرايش خواند، آنگاه قلبش آرام گرفت و اطمينان يافت. همچنين نقل شده است كه پس از بعثت براي آن حضرت، تختي مرصّع روي كوه حرا گذاشته شد و تاجي جواهرنشان بر سرش نهادند، آنگاه به وي اعلام شد: "تو خاتم انبياء هستي. " * ايرادات وارد بر روايات مشهور بعثت علامه علي دواني در كتاب "تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت " ايرادات وارد بر روايات مشهور بعثت را چنين برميشمارد: 1. جبرئيل از پيغمبر نخواست از روى نوشته بخواند؛ جز در يك حديث كه آن هم قابل اهميت نيست. بيشتر مىگويند منظور جبرئيل اين بوده كه هرچه او مىگويد، پيغمبر هم آن را تكرار كند. در اين صورت بايد از ناقلين اين احاديث پرسيد: آيا پيغمبر عرب زبان در سن 40 سالگى قادر نبود 5 آيه كوتاه اول سوره اقرأ را همانطور كه جبرئيل آيه آيه مىخوانده او هم تكرار كند؟ اين كار براى يك كودك پنجساله آسان است تا چه رسد به داناى قريش! از اين گذشته "وحي " به معناى صداى آهسته است. وقتى جبرئيل امين، آيات قرآنى را بر پيغمبر نازل كرده است، آن را آهسته تلفظ مينموده و همان دم در سينه پيغمبر نقش مىبسته است. بنابراين هيچ لزومى نداشته كه هرچه را جبرئيل مىگفته است پيامبر مانند بچه مكتبى تكرار كند تا آن را از حفظ نمايد و فراموش نكند. 2. كسانى كه بعثت را بدينگونه نقل كردهاند، هيچكدام از نظر شيعيان قابل اعتماد نيستند. عايشه همسر پيغمبر ـ كه شيعه و سنى، ماجراى بعثت را در كليه منابع تفسير و حديث و تاريخ اسلامى بيشتر از وى نقل كردهاند ـ پنج سال بعد از بعثت متولد شده است و از كسى هم نقل نمىكند، بلكه حديث وى به اصطلاح مرسل است كه قابل اعتماد نيست و از پيش خود مىگويد: آغاز وحى چنين و چنان بوده است. 3. معلوم نيست جمله "بخوان به نام خدايت " كه در ترجمه آيه اول در همه تفسيرهاى اسلامى اعم از سنى و شيعى آمده است، يعنى چه؟ از حفظ بخواند يا از رو؟ و هر دوى آنها خلاف واقع است. 4. مگر خدا و جبرئيل نمىدانستهاند پيغمبر درس نخوانده بود كه دو بار از وى مىخواهند بخواند؟ و چون پيغمبر مىگويد: نمىتوانم بخوانم، گرفتن آن حضرت و فشار دادن وى را چگونه مىتوان توجيه كرد؟ آيا اگر كسى را فشار دادند، باسواد مىشود؟ اين معنا درباره پيغمبران پيشين بىسابقه بوده است تا چه رسد به پيامبر خاتم! 5. هيچكدام از مفسّران اسلامى نگفتهاند چرا اولين سوره قرآنى "بسم الله الرحمن الرحيم " نداشته است! بلكه همگى گفتهاند آنچه روز بعثت نازل شد، 5 آيه اوايل سوره اقرأ بوده است از "اقرا بسم ربك الذى خلق " تا "ما لم يعلم ". 6. دنباله حديث عايشه و ديگران كه مىگويد: "وقتى پيغمبر از كوه حراء برگشت، سخت مضطرب بود و چون به نزد خديجه آمد گفت: "زمّلونى زمّلونى " مرا بپوشان، مرا بپوشان! و او را پوشانيدند و پس از آن ماجرا را براى خديجه نقل كرد و گفت: "از سرنوشت خود هراسانم " و "خديجه او را نزد پسر عمويش ورقة بن نوفل كه نصرانى شده بود و تورات و انجيل را مىنوشت، برد و آن پير كهنسال نابينا گفت: اى خديجه! آنچه او ديده است، همان پيك مقدسى است كه بر موسى نازل شده است " همگى برخلاف اعتقاد ما درباره پيامبر و ظواهر امر است. * واقعيت بعثت از ديدگاه تشيّع يكي از احاديثي كه بازگو كننده حقيقت بعثت است و آغاز وحى را به خوبى روشن مىسازد، روايتى از امام هادي (ع) است. اين روايت كه در جلد هفدهم بحارالانوار وجود دارد، براي نخستين بار توسط علامه دواني در كتاب "تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت " آورده شده است. متن كامل اين روايت بدين شرح است: هنگامى كه محمّد (ص) ترك تجارت شام گفت و آنچه خدا از آن راه به وى بخشيده بود، به مستمندان بخشيد، هر روز به كوه حراء مىرفت و از فراز آن به آثار رحمت پروردگار مىنگريست و شگفتىهاى رحمت و بدايع حكمت الهى را مورد مطالعه قرار مىداد. به اطراف آسمانها نظر مىدوخت و كرانههاى زمين و درياها و درهها و دشتها و بيابانها را از نظر مىگذرانيد و از مشاهده آن همه آثار قدرت و رحمت الهى، درس عبرت مىآموخت. از آنچه مىديد، به ياد عظمت خداى آفريننده مىافتاد. آنگاه با روشنبينى خاصى به عبادت خداوند اشتغال مىورزيد. چون به سنّ 40 سالگى رسيد، خداوند نظر به قلب وى كرد، دل او را بهترين و روشنترين و نرمترين دلها يافت. در آن لحظه خداوند فرمان داد درهاى آسمانها گشوده شود. محمّد(ص) از آنجا به آسمانها مىنگريست، سپس خدا به فرشتگان امر كرد فرود آيند و آنها نيز فرود آمدند و محمّد(ص) آنها را مىديد. خداوند رحمت و توجه مخصوص خود را از اعماق آسمانها به سر و چهره او معطوف داشت. در آن لحظه محمّد (ص) به جبرئيل نظر دوخت. جبرئيل به سوى او آمد و بازوى او را گرفت و سخت تكان داد و گفت: اى محمّد! بخوان! گفت: چه بخوانم؟ جبرئيل گفت: "نام خدايت را بخوان كه جهان و جهانيان را آفريد. خدايى كه انسان را از ماده پست (نطفه) آفريد. بخوان كه خدايت بزرگ است. خدايى كه با قلم دانش آموخت و به انسان چيزهايى ياد داد كه نميدانست ". پيك وحى، رسالت خود را به انجام رسانيد و به آسمانهاي بالا رفت. محمّد(ص) نيز از كوه فرود آمد. از مشاهده عظمت و جلال خداوند و آنچه به وسيله وحى ديده بود كه از شكوه و عظمت ذات حق حكايت مىكرد، بىهوش و دچار تب شد. از اين كه مبادا قريش و مردم مكّه نبوّت او را تكذيب كنند و به جنون و تماس با شيطان نسبت دهند، نخست هراسان بود. او از روز نخست، خردمندترين بندگان خدا و بزرگترين آنها بود. هيچچيز مانند شيطان و كارهاى ديوانگان و گفتار آنان را زشت نمىدانست. در اين وقت خداوند اراده كرد به وى نيروى بيشترى عطا كند و به دلش قدرت بخشد. بدين منظور كوهها و صخرهها و سنگلاخها را براى او به سخن درآورد. به طورى كه به هركدام مىرسيد، اداى احترام مىكرد و مىگفت: السلام عليك يا حبيبالله! السلام عليك يا ولىالله! السلام عليك يا رسولالله! اى حبيب خدا! مژده باد كه خداوند تو را از همه مخلوقات خود ـ آنها كه پيش از تو بودهاند و آنها كه بعدها مىآيند ـ برتر و زيباتر و پرشكوهتر و گرامىتر گردانيده است. از اينكه مبادا قريش تو را به جنون نسبت دهند، هراسى به دل راه مده. زيرا بزرگ كسى است كه خداوند جهان به وى بزرگى بخشد و گرامى بدارد! بنابراين از تكذيب قريش و سركشان عرب ناراحت مباش كه عنقريب خدايت تو را به عالىترين مقام خواهد رسانيد و بالاترين درجه را به تو خواهد داد. پس از آن نيز پيروانت به وسيله جانشين تو على بن ابيطالب (ع) از نعمت وصول به دين حق برخوردار خواهند شد و شادمان مىشوند. دانشهاى تو بهوسيله دروازه شهرستان حكمت و دانشت علىبنابيطالب در ميان بندگان و شهرها و كشورها منتشر مىشود. به زودى ديدگانت به وجود دخترت فاطمه (س) روشن مىشود و از وى و همسرش على (ع)، حسن و حسين كه سروران بهشتيان خواهند بود، پديد مىآيند. عنقريب دين تو در نقاط جهان گسترش مىيابد. دوستان تو و برادرت على، پاداش بزرگى خواهند يافت. لواى حمد را به دست تو مىدهيم و تو آن را به برادرت على مىسپاري. پرچمى كه در سراى ديگر همه پيغمبران و صديقان و شهيدان در زير آن گرد مىآيند و على تا درون بهشت پرنعمت، فرمانده آنها خواهد بود. من پيش خود گفتم: "خدايا! اين علىبنابيطالب كه او را به من وعده مىدهى كيست؟ آيا او پسر عم من است؟ " ندا رسيد اى محمد! آرى، اين علىبنابيطالب برگزيده من است كه به وسيله او اين دين را پايدار مىگردانم و بعد از تو بر همه پيروانت برترى خواهد داشت. انتهاي پيام/ح
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 189]