تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 5 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):ارزش چهار چيز را جز چهار گروه نمى‏شناسند : جوانى را جز پيران، آسايش را جز گرفتاران...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

بهترین وکیل تهران

دانلود رمان

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

خرید یخچال خارجی

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

سلامتی راحت به دست نمی آید

حرف آخر

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

کپسول پرگابالین

خوب موزیک

کرکره برقی تبریز

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

سایت ایمالز

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1812608995




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پيام آيت الله جوادي آملي در همايش فلسفه و دين قرائت شد


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: به گزارش ايرنا متن اين پيام به شرح زير است:‌ حمد ازلي خداي سبحان را سزاست که حکمت را خير کثير ناميد؛ تحيّت ابدي، پيامبران الهي را رواست که سراي حکمت را با مِفتاح حضرت ختمي نبوّت(ص) هماره گشوده داشتند. درود بيکران، دوده‌ي طاها و اُسره‌ي ياسين مخصوصاً حضرت ختمي‌ امامت، مهدي موجودِ موعود(عجل‌الله‌تعالي‌فرجه‌الشريف) را بجاست که حکمت‌مداران جامعه بشري بوده و هستند؛ به اين ذوات قدسي تولّي داريم و از معاندان عنودِ آنان تبرّي مي‌نماييم! مقدم حُضّار گرامي، اساتيد ارجمند و دانشجويان عزيز را محترم شمرده و از برگزارکنندگان گرانقدر اين همايش وزين سپاسگزاري نموده و از عقل‌مداري اصحاب مقال و صحابه مقالت تقدير و از ناقدان بصير که اَضلاع سه‌گانه دين، فلسفه و پيوند ناگسستني بين آن دو را مجتهدانه بررسي و هماهنگي کامل بين آن‌ها را مايه‌ي بنيان مرصوص شدن بناي عقل و نقل در ظلّ هُمايِ وحي مي‌دانند حق‌شناسي مي‌کنيم و توفيق همگان را در اعتلاي کلمه‌ي حقّ از خداي حکيم مسألت داريم. تبيين ارتباط فلسفه و دين به عهده‌ي فيلسوفان الهي و متديّنان حکمت‌محور است، ليکن چند نکته‌اي راجع به آن در اين پيام کوتاه به ساحت دانشگاهيان پژوهشگرِ در جهان‌بيني تقديم مي‌شود. يکم: فلسفه‌ي مطلق که عهده‌دار معرفت و واقعيّت مطلق و شناخت حقيقتِ بدون قيد طبيعي، رياضي، منطقي و اخلاقي است، شناور اقيانوس ناپيدا کرانه است که هم خطر غرق را در بردارد و هم خير غوص را، زيرا يا سَمتِ الحاد مي‌رود و براي جهان هستي مبدأ و منتهايي نمي‌فهمد و آغاز و انجام را انکار مي‌کند اين همان خطر غرق در تيرگي جهل است که رهآوردي جز پوچي و سرگرداني ندارد و يا به سَمتِ الهي سلوک مي‌کند و براي جهانِ هستي آفريننده تأمل مي‌شود که مبدأ است و براي آن روز حساب معتقد مي‌شود که همان معاد است و آغاز و انجام آن را حقيقتِ محض يعني موجودي که عين هستي نامحدود و متنِ کمال‌هاي نامتناهي است تأمين مي‌کند و ره‌توشه آن کمال انساني و جمال ربوبي و حيات سعادتمندانه اَبد است که همان خير غوص است. فلسفه‌ي مطلق که در تأمين موضوع، مبادي و مسائل مستقل است در طليعه‌ي ورود به هستي‌شناسي نه با الحاد آشناست و نه با توحيد مأنوس مي‌باشد، يعني در برابر مستثني‌منه و مستثناي کلمه‌ي طيّب لا إله الاّ الله بي‌تفاوت است زيرا در آغاز نه از وجود مبدأ هستي‌بخش خبري است و نه از وحدت و اَحدي بودن او. چنين علمي با چنان زَهْره‌اي مي‌تواند ژرف‌انديشانه درباره‌ي صدر و ساقه جهان هستي فتوا دهد. دوم: معلوم را با علم مي‌توان شناخت و اندازه‌ي علم به قَدرِ عالم است. هر کس جهان را به اندازه‌ي خود مي‌شناسد. انسانِ مادّي که هويّت خويش را در محور حس خلاصه مي‌داند و تا چيزي را احساس نکند نمي‌فهمد چاره‌اي جز حس‌گرايي ندارد. چنين فرد محجوري از فلسفه‌ي مطلق کاملاً مهجور است. چنان‌که عنکبوتِ مگس‌خوار کار عَنقا را نخواهد کرد. عنکبوت در طبع عنقا داشتي از لعابي خيمه کي افراشتي چنين فرد جامدي گرچه لفظاً جهان‌بيني مي‌گويد ولي زميني و يا زماني مي‌انديشد. تفکّر درباره‌ي جهان ميسور متحجّر مادي که هويّت خود را نشناخت، نيست و انسانِ عاقل که داراي سعه‌ي وجودي و شرح صدر است هرگز حقيقت ناپيدا کرانه خويش را در محور حس يا محدوده‌ي خيال و وهم محصور نمي‌کند بلکه هر کدام را در مدار خاص خود به امامتِ عقل، نظر در انديشه و به رهبري عقل، عمل در انگيزه اداره مي‌کند و توانِ ادراک کلّي را که نه متزمّن است و نه متمکّن دارد و گذشته و آينده را چونان حال مي‌فهمد و با روش تجربي مطالب طبيعي را و با روش نيمه ‌تجربي و نيمه تجريدي مسائل رياضي را و با روش تجريدي محض معارف فلسفي را تحليل مي‌کند. چنين عالِمي مجاز است که در درياي جهان‌بيني يعني فلسفه‌ي مطلق به مقدار غوص خود وارد شود. البته چون با ابزار مفاهيم عقلي شنا مي‌کند به همان نسبت مي‌تواند از موجوداتِ بحر هستي خبر دهد و از عمق اقيانوس و باطن آن آگاهي ندارد. ليکن با همين سرمايه سرفراز او را سزد که نفحه‌ي دلپذير. امروز همه‌ي علم جهان زير پَر ماست را سر دهد، زيرا اثبات موضوعات علوم و مبادي تصديقي آن‌ها به عهده‌ي فلسفه‌ي مطلق است و مهم‌تر از همه اثبات اسلامي بودنِ همه‌ي علوم و تثبيت ديني بودن همه‌ي دانش‌ها به برکت فلسفه‌ي مطلق الهي است که يک فيلسوفِ صاحبِ معرفتِ نفس با براهين تجريدي ناب خود به آن‌ها راه خواهد يافت. البته برتر از جهان‌بيني فلسفه‌ي مطلق، جهان‌يابي عرفان ناب است که بهره‌ي شاهدان واصل است، زيرا اينان از علم‌اليقين به عين‌اليقين بار يافتند که طرح آن خارج از اين پيام موجز است. سوم: انسان حس‌گرا هرگز فيلسوف نخواهد بود زيرا توان ادراک موجود نامحسوس را ندارد و آغاز و انجام جهان امري است غيرمحسوس. کسي که بخواهد درباره‌ي چنين معلوم ناپيداکرانه ژرف‌انديشي کند، کمترين سرمايه‌ي علمي او عقل تجريدي تامّ و برهان کلي منطقي است که قضاياي ضرورت ازلي را به همراه داشته باشد. حدّاکثر بهره‌ي علمي يک انسان حس‌گرا، آشنايي با برخي از مسائل تجربي است؛ چنين متفکّري بين نيافتن چيزي و نبودن آن فرق نمي‌گذارد و چون صدر و ساقه نظام کيهاني به تجربه حسّي در نمي‌آيد هرگز توان داوري درباره‌ي آن را ندارد و عدم وجدان را دليل عدم وجود مي‌پندارد و با ابزارپنداري خود مبدأ و معاد، وحي و نبوّت، دين و شريعت را انکار مي‌نمايد. تا که گفتارت ز حال تو بود سير تو با پرّ و بال تو بود بي‌تحرّي و اجتهادات هُدي هر که بدعت پيشه گيرد از هوي همچو عادش بر بَرَد باد و کُشَد آني سليمان است تا تختش کشَد يک متفکّر حس‌گرايِ محض اگر بخواهد فيلسوفانه فکر کند چونان قوم عاد به دام اِلحاد مي‌افتد و تندباد جهان‌بيني خام او را در هوا معلّق مي‌کند تا به چنگ شاهينِ رباينده گرفتار گردد يا به مکان دور پَرْت شود ?مَن يُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَکَانٍ سَحيقٍ?.انسان عقل‌گرا که حرمت حسّ را در تجربه مادّي و درج خيال و وهم را در نيمه تجربي و تجريدي و ارزش عقل ناب را در تجريدي محض نگه مي‌دارد، مي‌تواند از رهبري سليمانانه جهان‌آفرين بر باد مسلّط گردد و بامدادْ مطلب فاخري را فتح کند و شامگاه مطلب شامخي را بگشايد که چنين بشارتي را قرآن کريم به رهپويان حق‌مدار داده است ?غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ?. چنين عقل‌محوري اگر بخواهد فيلسوفانه فکر کند اميد آن مي‌رود که به هستي خداي يگانه و يکتا پي برد و جهانِ ملک و ملکوت را مخلوق او بداند و بارِ تخت و بخت و رخت وي را باد سليماني به دوش بکشد و صحنه‌ي هستي را آيات الهي بداند. چهارم: معرفت‌شناسي که تنها راه شناخت وي حس‌ّ و تجربه احساسي است اگر بخواهد از قلمرو مجاز خود تجاوز کند و وارد حوزه‌ي فلسفه مطلق و جهان‌بيني گردد، تمام امور ماوراء طبيعت را افسانه و افيون مي‌پندارد و همه احکام و حِکم انبياء را اسطوره مي‌شمارد ?إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الاوَّلِينَ?و دين و دين‌آفرين و دين‌آور و دين‌باور همگي را ناديده مي‌انگارد و تمام فلسفه‌هاي مضاف را اولاً و همه علوم بهره‌مند از آن فلسفه‌هاي مضاف را ثانياً اِلحادي تنظيم مي‌کند زيرا مهم‌ترين عنصر علم همانا هستي موضوع آن و نيز مبادي تصديقي اثبات محمول‌ها براي آن موضوع است و همگي، رهن نظام عِلّي و معلولي‌اند. اگر معرفت‌شناس مادّي نظام عليّت را در مادّه خلاصه کند هيچ‌گاه در مکتب الحادي او مبدأ فاعلي به نام خداوند که منزّه از مادّه و لوازم آن است مطرح نخواهد بود و هرگز نمي‌توان ايجاد موضوع علم و ترتيب عوارض ذاتي آن را به خداوند نسبت داد. بنابراين صدر و ساقه چنين فلسفه مطلق و فلسفه‌هاي مضاف و علوم وابسته به آن الحادي خواهد بود. آن‌گاه رِين چنين دانش‌هاي مطلق و مضاف را با غوايت و ضلالت همراه مي‌داند و تطارد بين فلسفه‌ي مزبور و دين الهي صلح‌ناپذير است. آن‌چه را فريدالدين عطار نيشابوري سروده است مي‌تواند بر اين فلسفه منطبق شود: کاف کفر اينجا بحقّ المعرفه دوست‌تر دارم ز فاي فلسفه و دين که معرفت‌شناسي تجربي، تجريدي، شهودي و وحياني را در درون خود دارد و چنين فلسفه‌اي را جهل و سَفَه مي‌داند زيرا از منظر دين در جهان هستي، حقايق والايي وجود دارد که جز با عقل تجريدي و قلب شهودي شناخته نمي‌شود و حس‌گرايانِ محرومِ از تعقّل و شهودْ کورهايي هستند که مي‌خواهند با لامسه آفتاب را بفهمند و با ذائقه حقيقت روح ملکوتي انسان را ادراک کنند. وقتي قلم به دست حسّ‌گرا افتاد هر چه رَقم مي‌زند ضد دين است حکم چون در دست گمراهي فتاد جاه پنداريد و در چاهي فتاد چون قلم در دست غدّاري فتاد لاجرم منصور بر داري فتاد چون سفيهان راست اين کار وکيا لازم آمد يَقتلون الأنبياء غرض آن‌که با بينش حس‌گرايانه هيچ پيوندي بين دين و فلسفه مطلق، مضاف و علم نيست زيرا تنگناي حسّ توان يافتن فراخناي جهان را ندارد. آسمان‌ها و زمين يک سيب دان کز درخت قدرت حق شد عيان تو چو کِرمي در ميان سيب در وز درخت و باغباني بي‌خبر پنجم: معرفت‌شناسي که هويّت اصيل خود را بازيافت و مراحل سه‌گانه علم حصولي را در قلمرو احساس تجربي و تخيّل و توهّم نيمه‌تجربي و تجريدي و تعقّل تجريدي تام پيمود و گاهي هم در حوزه علم حضوري نهاد و حقيقت خويش را که روح مجرّد است مشاهده کرد تمام موجودات را مخلوق مبدئي مي‌داند که هستي محض است و همه اوصاف کمالي را به نحو نامحدود داراست و همگي را مصداقاً عين يک‌ديگر و متن ذات خالق نظام آفرينش مي‌يابد و نظام علّي و معلولي را بر پايه استناد حادث به قديم، نظم به ناظم، متحرّک به محرّک، ممکن به امکان، ماهوي به واجب و سرانجام ممکن به امکان فقري به غنيّ محض مشاهده مي‌کند. محصول چنين فلسفه‌ي مطلق الهي نمودن تمام معلومات و علوم است زيرا در اين قلمرو هيچ سخني جز خلقت نيست يعني عرش عالم تا فرش او همگي مخلوق خدايند و شناخت آن يعني خلقت‌شناسي و خلقت‌شناسي فقط الهي است زيرا موضوع علومْ مخلوق خداست، عوارض ذاتي آن که محمولات مسائل محسوب مي‌‌شوند همگي مجعول خدايند (نه به جعل بسيط جداگانه و نه به جعل تأليفي، بلکه به جعل تَبَعي موضوع) و علم نيز موجود امکاني و مخلوق خداست، عالِم نيز نيازمند به هستي‌بخش مي‌باشد و هيچ سخن از طبيعت و علم طبيعي مطرح نيست تا کسي بگويد مثلاً زمين‌شناسي نسبت به اسلامي و غير اسلامي بودن بي‌تفاوت است، زيرا زمين مخلوق خداست و خلقت‌شناسي غير اسلامي نخواهد بود. ممکن است زمين‌شناس نسبت به دين الهي بي‌تفاوت باشد ولي هويّت او علم اسلامي است و غير از آن نمي‌تواند باشد. چنين فلسفه‌اي الهي بودن خود را ثابت مي‌نمايد اولاً و ديني بودن تمام فلسفه‌هاي مضاف را تأمين مي‌نمايد ثانياً و اسلامي بودن همه علوم و امداد فلسفه‌هاي مضاف را تثبيت مي‌کند ثالثاً. رهآورد چنين فلسفه‌ي مطلق و اثبات وجود خدا، ضرورت وحي و نبوّت، تحتّم دين، قطعي بودن معاد و ساير امور ديني است، چنان‌چه اسلامي نمودن علوم نيز از نتايج سَحَر جهان‌بيني عقل فلسفي است، همان طوري که اين فلسفه‌ي مطلق ضرورت دين الهي را تأمين مي‌کند، دين نيز فراگيري و تحقيق چنين فلسفه مطلق را ترغيب مي‌نمايد. و اگر اصرار دين بر جهان‌بيني عقلي و تحصيل فلسفه مطلق الهي نبود گروهي گرفتار حسّ‌گرايي شده و چونان ماديّون ديگر در پيشگاه وَثن طبيعت خضوع و در ساحت صَنم صنعت خشوع مي‌کردند. گر نبودي کوشش احمد تو هم مي‌پرستيدي چو اجدادت صنم اين‌سَرَت وارست از‌ سجده‌ي‌‌ صنم تا بداني حق او را بر اُمم سر ز شکر دين از آن برتافتي کز پدر ميراث ارزان يافتي ششم: فلسفه الهي نه تنها مورد ترغيب دين است و از اين جهت مسلمانان به فراگيري آن همّت کرده و مي‌کنند بلکه خودْ دانشي است ديني. توضيح آن‌که گاهي تعليم و تعلّم يک علم مورد دستور اسلام است، در اين صورت ياد دادن و ياد گرفتن آن علمْ کاري است اسلامي و اسلامي بودن فعل، ارتباطي به اسلامي بودن علم ندارد، زيرا ممکن است چيزي در گوهر ذات خويش نسبت به دين و ضدّ دين يکسان و بي‌تفاوت باشد ولي چون براي جامعه سودمند است مسلمان و کافر به فراگيري آن اهتمام مي‌ورزند، پس صرف ترغيب اسلام به تعليم و تعلّم دانش معيّن، موجب اسلامي شدن آن دانش نخواهد شد و گاهي مسلمانان بدون سابقه ترغيب يا سائقه‌ي تشويق به تحصيل دانش معيّن و گسترش آن مبادرت مي‌نمايند، در اين صورت نيز نه مي‌توان اسلامي بودن آن علم را ثابت نمود و نه مي‌شود فتوا به وجوب يا استحباب تعليم و تعلّم آن دانش داد زيرا دليل عقلي يا نقلي معتبري بر رجحان لزومي يا غير لزومي آن اقامه نشده، معناي ديني بودن فلسفه‌ي الهي هيچ کدام از دو مطلب ياد شده نيست؛ بلکه معيار اسلامي بودن فلسفه مطلق دو چيز است: يکي به عنوان اصلِ جامع و ضابط کلي و ديگري به عنوان شاهد و مؤيّد مقطعي در مواردي که يافت شود، اما اول يعني اصل جامع، فلسفه‌ي مطلق در آغاز چون عشق سرکش و خوني بوده و با دو عالَم (دو مکتب الهي ـ الحادي) بيگانه است زيرا فيلسوف تشنه‌اي است که به سراغ آب مي‌رود اگر کژراهه رفت گرفتار سراب الحاد مي‌گردد و اگر وارد بزرگ‌راه شد به سَرِآب الهي مي‌رسد و با رهيدن از حُباب و رسيدن به عُباب، نظام هستي را آفريده خدا مي‌يابد و اراده و علم پروردگار را در همه‌ي جهان مشاهده مي‌کند و در تمام لحظات علمي‌اش در صدد کشف کارهاي خدا به سر مي‌برد و اين متن اسلام است. زيرا عقل برهاني، حجّت شرعي خواهد بود. مکشوف او فعل خدا و در متن و حاشيه آن چيزي غير از اسلام يافت نمي‌شود، چون فيلسوف الهي فعل خدا را رصد مي‌کند و آن را کشف مي‌نمايد و از آ‌ن خبر مي‌دهد. همان طوري که مُفسّر قرآن مجيد قول خدا را بررسي مي‌کند و مضمون آن را مي‌فهمد و از مدلول آن خبر مي‌دهد. تفسير، تبيين قول خداست و فلسفه‌ي مطلق و به پيروي وي فلسفه‌ي مضاف و علم، تشريح کار خداست؛ يعني اگر از فيلسوف يا زمين‌شناس مثلاً سؤال شود که خداوند جهان جامع و کلي يا زمين را چگونه آفريد، پاسخ صحيح مي‌دهند، همان طوري که مفسّر، فقيه، محدّث، متکلّم و مانند آن در برابر سؤال‌هايي ويژه رشته‌هاي خاص خود جواب درست مي‌دهند و معناي جواب صائب اين است که هر کدام در حدّ توان خود برابر سعي مجتهدانه خويش از فعل يا قول خدا خبر مي‌دهند و در آئين خبرگزاري اسلامي بين عقل برهاني که از فعل خدا گزارش مي‌دهد و نقل معتبر که از قول خدا حکايت مي‌کند فرقي نيست و عقل و نقل دو بال پرواز تفکّر اسلامي‌اند و هر دو تحت رهبري وحي آسماني، هدايت و تدبير مي‌شوند و بايد از افراط در بها دادن به عقل جداً پرهيز کرد تا مبادا در برابر وحي نشانده شود، چنان‌چه بايد از تفريط درباره‌ي او اجتناب نمود که مبادا آن را نظير داربست قرار داد که بعد از بناي ساختمان به دور انداخته مي‌شود، زيرا با برهان عقل اصل وجود خدا، يکتايي و يگانگي او، اتّصاف به اوصاف نامتناهي کمالي، عينيّت صفات ذاتي با هم و با ذات و نيز ضرورت وحي و نبوّت و عصمت انبياء و هم‌چنين لزوم معجزه و فرق بين اعجاز و علوم غريبه مانند سحر، جادو، شعبده، طلسم و نظاير آن و هم چنين تحتّم معاد ثابت مي‌شود و همه‌ي اين‌ها اسلامي است، بلکه اصل اسلام با برهان فلسفي ثابت مي‌شود آن‌گاه داربست‌گونه بساط فلسفه يعني تفکر عقلي درباره‌ي بود و نبود جهان، جهان‌بان و ساير مسائل آن برچيده و از پيکر دين منفکّ گردد. ممکن است کسي تفکّر عقلي و برهان معتبر را بپذيرد و از تفوّه به فلسفه تحاشي داشته باشد، اين عمل تفکيک در لفظ است نه در معنا، البته عقل برهاني خود را موظّف مي‌داند که همتاي نقل حرکت کند و نقل قطعي هرگز با عقل برهاني مخالف نخواهد بود و در مورد عموم يا اطلاق دليل نقلي معتبر، به عنوان مُخصِّص لُبّي يا مُقيّد لُبّي حضور فعال دارد و اگر مطلب مربوط به امور جزيي است نه کلي و جهان عقل علمي حضور دارد و نه عقل فلسفي زيرا فلسفه جهان‌بيني است ولي علوم رايج، هر کدام عهده‌دار گوشه‌اي از زواياي جهان آفرينش‌اند، بنابراين عقل فلسفي نردبان معرفت ديني است نه داربست ساختمان اسلامْ و مصباح اسلام است نه مفتاح آن که بعد از گشودن در همان‌جا بماند و وارد گنجينه‌اي که خود آن را کشف کرده است نشود. اما دوم، قواعد فراوان فلسفي است که در آيات و روايات اهل بيت عصمت و طهارت(ع) وارد شد که استنباط مباني عقلي اولاً و استخراج فروع فراوان فلسفي از آن مباني ثانياً امکان‌پذير است، چنان‌چه قواعد اصولي و فقهي در اين گنجينه‌ها يافت مي‌شود که در فنّ اصول فقه و فقه مورد بهره‌وري فراوان خواهد بود و طرح آن خارج از حوصله اين پيام مختصر است. هفتم: تفکّر فلسفي همانند بسياري از رشته‌هاي علمي ديگر همزاد بشر بوده و هرگز با او وداع نکرده و از او تفکيک‌پذير نيست. زيرا نه با سفارش کسي او را همراهي مي‌کرد و نه با توصيه کسي او را رها مي‌کند. مکتوبات خاور دور و نزديک، منشورات باختر دور و نزديک گواه صدقِ دعوايِ صحابت ديرينْ و تلازمِ انفکاک‌ناپذير است. آن‌چه بعد از جريان طوفان جهانگير نوح در خاورميانه مطرح شد و تاريخ قطعي دارد همانا تفکّر جهان‌بيني عقلي است که از انبياي ابراهيمي(ع) در اين منطقه طنين افکنده و هم‌چنان پيروزمندانه بي‌رقيب پويا و پاياست. جريان بت‌شکني حضرت ابراهيم(ع) مناظره با نمرود بزرگ‌ترين طاغوت عصر، مراسم آتش‌افروزي و طمع خام خليل‌سوزي تمام خاورميانه را تسخير کرد. گرچه رسانه آن روز رسا نبود ليکن رخداد اعجازي ?يَا نَارُ کُونِي بَرْداً وَسَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ? برق‌آسا تمام منطقه به ويژه صاحب‌نظران بصير را آگاه کرد و هم‌زمان برهانِ ?لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ?به همه آکادمي‌ها و مراکز فرهنگي رسيد و از آن روز تاکنون پيرامون حدّ اوسط برهان خليلي، آراي متضاربِ نو به نو به بازار فلسفه و کلام عرضه شده و مي‌شود که آيا مقصود تبيين برهان حرکت است يا دليل حدوث و يا تقرير نظم است يا امکان ماهوي و سرانجام امکان فقري. ضمناً تفاوت عنصري اين برهان با دليل ?رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ? و سرّ عدول از آن دليل بعد از نغمه مشئوم ?أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ? به برهان ?فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ? چيست و توجيه اين دليل که ظاهر آن موافق سپهرشناسي ناب امان بطليموسي است با هيئت به ثبت رسيده حرکت زمين چگونه است که همگي نشان قدمتِ تفکّر فلسفي به برکت وحي و نبوّت در خاور نه ميانه است و چون اسلام تنها دين معقول و مقبول الهي است و همه ي انبياء به ويژه سلسله‌ي ابراهيمي(ع) آنان همين دين حنيف را با اختلاف در منهاج و شريعت مناسبِ عصر و مصر آورده‌اند، بنابراين نبايد تفکّر فلسفه الهي را به يونان و مانند آن اسناد داد بلکه مي‌توان گفت همان طوري که بزرگان بي‌نديدي که همانند آنان را کس نديد، چونان فارابي، ابن‌سينا، ابوريحان بيروني، ابن‌عامري، ابن‌هيثم... که غالب اينان نه استاد داشتند و نه شاگردي توانست اين ذوات خردمدار، عقل‌محور را همراهي کند، از مکتب قرآن و عترت بهره گرفتند و صاحب گفتار تابناک تارک تاريخ شوند و بگويند مولي‌الموحدين اميرالمؤمنين حضرت علي‌بن‌ابي‌طالب(ع) در بين صحابه حضرت ختمي نبوّت(ص) کالمعقول بين المحسوس بوده است.حکماي سترگ يونان و ساير سرزمين از مکتب ?صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي? متنعّم شده‌اند. اجتهاد در قواعد فلسفي همانند استنباط در قواعد اصولي و فقهي از عهد کهن تا عصر ظهور حضرت ختمي امامت مهدي موجود موعود(عجل‌الله‌تعالي‌فرجه‌الشريف) مستمر بوده و خواهد بود. و هرگز نمي‌توان تفکّر عقلي فيلسوفان الهي را متعلّق به قبل از اسلام به معناي جامع آن پنداشت. آن‌چه ضروري است و به صورت ترجيع‌بند: همي گويم و گفته‌ام بارها، اين است که عقل در برابر نقل است نه در برابر وحي، فيلسوف در مقابل فقيه و محدّث است نه در مقابل پيامبر، عقل و نقل تحت هدايت وحي تغذيه مي‌کنند، فيلسوف و فقيه پيرو پيامبرند و با حضور وحي هيچ مجالي براي عقل فلسفي نيست، چنان‌چه جايي براي اجتهاد نقلي نيست. از ديرباز چنين سروده‌اند حکيم سنائي گويد: مصطفي اندر جهان آنگه کسي گويد که عقل آفتاب اندر سماء آنگه کسي گويد سُها عقل تا کوهست او را شرع نپذيرد ز عز باز چون که‌گشت گردد شرع نزدش کهربا ملاّي بلخي گويد: جامه سيه کرد کفر، نور محمّد رسيد طبل بقا کوفتند مُلک ِ مُخلّد رسيد د وش در استاده گان غُلغُله ‌افتاده ‌بود کز سوي نيک اختران اختر اسعد رسيد عقل در آن غُلغله خواست که پيدا شود کودک‌هم کودک است گرچه‌به‌ابجدرسيد از پي نامحرمان، قفل زدم بر دهان خيز بگو مطربا عشرت سرمد رسيد از رهآوردهاي حکيمان اين است که اگر همه‌ي مردم زمين در حدّ حکيم فارابي و بوعلي بوده‌اند باز آيه کريمه ?هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ?صادق بود، زيرا همگان در ساحت قدس نبوتْ کودکِ ابجدي‌اند. لذا بيشترين کوشش و مُتقن‌ترين کِشش برهاني براي ضرورت وحي و نبوّت را حکماي الهي ارائه نموده‌اند. مجدّداً از اساتيد بزرگوار و دانشجويان عزيز و مهمانان ارجمند همايش وزين فلسفه و دين تقدير و از مسؤولان محترم دانشگاه شيراز و مؤسسه پژوهشي حکمت و فلسفه ايران سپاسگزاري مي‌شود. مرکز پژوهش هاي فرهنگ اسلامي دانشگاه شيراز با همکاري مؤسسه پژوهشي حکمت و فلسفه ايران، همايش فلسفه و دين را در روزهاي سوم و چهارم خرداد ماه 89 در تالار علامه جعفري دانشکده ادبيات و علوم انساني دانشگاه شيراز برگزار مي‌ کند. ک/2 7380 /675




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 216]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن