واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نامه آیتالله خامنهای به شمس آل احمد
نامه زیر در دوران ریاست جمهوری آیت الله خامنه ای در پاسخ به نامه شمس آل احمد نگاشته شده است. متن کامل این نامه در آخرین دیدار خبرآنلاین با شمس، در اختیار سایت خبرآنلاین قرار گرفته است. شمس آل احمد در دست نوشته ای در ابتدای این نامه نوشته است: " آیت الله خامنه ای به شیوه عیاری و جوانمردی شان، چندین بار مرا نواختهاند. یکبارش در ایام ریاستجمهوریشان که من زیر فشار خانوادههایی بودم از ده، دوازده تن اعاظم اهل قلم که با همهشان در دورانهایی الفتهایی داشتم. اما از ابتدای انقلاب، و بروز علایق فردی، تقریباً با همهشان اختلافنظرهایی یافتم و آنان افرادی بودند از اهل قلم هم نسل من یا بعضیشان نسل پس از من. که هر کدام بجهتی از دید و نظر من پنهان، مقید شده بودند. در آن زمان ریش نداری من، گهگاه، اینجا و آنجا بگرو مورد قبول بود. خدمت ایشان رسیدم و تقاضای آزادی دهنفری از افراد مورد علاقهام را کردم و ایشان از موضع تازه قدرتشان - ریاستجمهوری - سفارشاتی کردند که آن افراد دو، سه ماهه آزاد شدند. زشت میدانم بیشتر از این و در این مجال از آن عوالم حرف بزنم. باری دیگر و قبل از آن هنگام - دهسال پیش- ایشان به سؤال من از موضع مدیریت رواق در مورد جلال اظهاررأی کردند. که من یک دو جا، شمهای از آن رأی را چاپ کردهام. اینک زمان انتشار کل نظر ایشان برایم فراهم شده است. اگر تأخیری در این امر واقع شده است، تنها بعلت عدم مجال ممکن برای من بوده است که از این بابت شرمسارم."مسکوت ماندن جلال، تقصیر شماست - شمایی که او را میشناسید و نسبت به او انگیزه دارید. از طرفی مطهری و طالقانی و شریعتی در این انقلاب، حکم پرچم را داشتند. همیشه بودند. تا آخر بودند. چشم و دل «مردم» (و نه خواص) از آنها پر است و این همیشه بودن و با مردم بودن، چیز کمی نیست. اگر جلال هم چند سال دیگر میماند ... افسوسمتن کامل نامه آیت الله خامنه ای به این شرح است:
بنام خدا با تشکر از انتشارات رواق اولاً بخاطر احیاء نام جلال آلاحمد واز غربت در درآوردن کسی که روزی جریان روشنفکری اصیل و مردمی را از غربت درآورد. و ثانیاً بخاطر نظرخواهی از من که بهترین سالهای جوانیم با محبت و ارادت به آن جلال آل قلم گذشته است - پاسخ کوتاه خود به هر یک از سؤالات طرح شده را تقدیم میکنم: 1- دقیقاً یادم نیست که کدام مقاله یا کتاب مرا با آلاحمد آشنا کرد. دو کتاب «غربزدگی و دستهای الوده» جزو قدیمیترین کتابهایی است که از او دیده و داشتهام. اما آشنایی بیشتر من بوسیله و برکت مقاله «ولایت اسرائیل» شد که گله و اعتراض من و خیلی از جوانهای امیدوار آن روزگار را برانگیخت. آمدم تهران (البته نه اختصاصاً برای اینکار) تلفنی با او تماس گرفتم. و مریدانه اعتراض کردم. با اینکه جواب درستی نداد از ارادتم به او چیزی کم نشد. این دیدار تلفنی برای من بسیار خاطرهانگیز است. در حرفهایی که رد و بدل شده هوشمندی، حاضرجوابی، صفا و دردمندی که آن روز در قلهای «ادبیات مقاومت» قرار داشت، موج میزد. 2- جلال قصهنویس است (اگر این را شامل نمایشنامهنویسی هم بدانید) مقالهنویسی کار دوم او است. البته محقق اجتماعی و عنصر سیاسی هم هست. اما در رابطه با مذهب. در روزگاری که من او را شناختم بهیچ وجه ضدمذهب نبود، بماند که گرایش هم به مذهب داشت. بلکه از اسلام و بعضی از نمودارهای برجسته آن بعنوان سنتهای عمیق و اصیل جامعهاش، دفاع هم میکرد. اگرچه به اسلام به چشم یک ایدئولوژی که باید در راه تحقق آن مبارزه کرد، نمینگریست. اما هیچ ایدئولوژی و مکتب فلسفی شناخته شدهای را هم به اینصورت جایگزین آن نمیکرد. تربیت مذهبی عمیق خانوادگیاش موجب شده بود که اسلام را اگرچه بصورت یک باور کلی و مجرد، همیشه حفظ کند و نیز تحت تأثیر اخلاق مذهبی باقی بماند. حوادث شگفتانگیز سالهای 41 و 42 او را به موضع جانبدارانهتری نسبت به اسلام کشانیده بود. و این همان چیزی است که بسیاری از دوستان نزدیکش نه آن روز و پس از آن، تحمل نمیکردند و حتی به رو نمیآوردند! اما تودهای بودن یا نبودنش. البته روزی تودهای بود. روزی ضد تودهای بود. و روزی هم نه این بود و ]نه[ آن. بخش مهمی از شخصیت جلال و جلالت قدر او همین عبور از گردنهها و فراز و نشیبها و متوقف نماندن او در هیچکدام از آنها بود. کاش چند صباح دیگر هم میماند و قلههای بلندتر را هم تجربه میکرد. 3- غربزدگی را من در حوالی 42 خواندهام. تاریخ انتشار آن را به یاد ندارم. 4- اگر هر کس را در حال تکامل شخصیت فکریاش بدانیم و شخصیت حقیقی او را آن چیزی بدانیم که در آخرین مراحل این تکامل بدان رسیده است، باید گفت «در خدمت و خیانت روشنفکران» نشان دهنده و معینکننده شخصیت حقیقی آلاحمد است. در نظر من، آلاحمد، شاخصه یک جریان در محیط تفکر اجتماعی ایران است. تعریف این جریان، کاری مشکل و محتاج تفصیل است. اما در یک کلمه میشود آن را «توبه روشنفکری» نامید. با همه بار مفهوم مذهبی و اسلامی که در کلمه «توبه» هست جریان روشنفکری ایران که حدوداً صد سال عمر دارد با برخورداری از فضل «آل احمد» توانست خود را از خطای کجفهمی، عصیان، جلافت و کوتهبینی برهاند و توبه کند: هم از بدفهمیها و تشخیصهای غلطش و هم از بددلیها و بدرفتاریهایش. آلاحمد، نقطه شروع «فصل توبه» بود و کتاب «خدمت و ...» پس از غربزدگی، نشانه و دلیل رستگاری تائبانه. البته این کتاب را نمیشود نوشته سال 43 دانست. به گمان من، واردات و تجربیات روز به روز آلاحمد، کتاب را کامل میکرده است. در سال 47 که او را در مشهد زیارت کردم سعی او را در جمعآوری مواردی که «کتاب را کامل خواهد کرد» مشاهده کردم. خود او هم همین را میگفت. البته جزوهای که بعدها با نام «روشنفکران» درآمد، با دو سه قصه از خود جلال و یکی دو افاده از زید و عمرو، به نظر من تحریف عمل و اندیشه آلاحمد بود. ]و ایشان اطلاع داشته باشند که خانواده آلاحمد حتی در نظام نوین اسلامی هم، تاکنون موفق نشدهاند ناشر قاچاقچی آن کتاب را در محاکم قضای اسلامی محکوم یا تنبیه کنند[ این کتاب مجمعالحکایات نبود که مقداری از آن را گلچین کنند و به بازار بفرستند. اثر یک نویسنده متفکر، یک «گل» منسجم است که هر قسمتش را بزنی، دیگر آن نخواهد بود. حالا چه انگیزهای بود و چه استفادهای از نام و آبروی جلال میخواستند ببرند بماند. ولی به هر صورت گل به دست گلفروشان رنگ بیماران گرفت ... 5- به نظر من سهم جلال بسیار قابل ملاحظه و مهم است. یک نهضت انقلابی از «فهمیدن» و «شناختن» شروع میشود. روشنفکر درست، آن کسی است که در جامعه جاهلی، آگاهیهای لازم را به مردم میدهد و آنان را به راهی نو میکشاند و اگر حرکتی در جامعه آغاز شده است، با طرح آن آگاهیها، بدان عمق میبخشد. برای این کار، لازم است روشنفکر اولاً جامعه خود را بشناسد و ناآگاهی او را دقیقاً بداند ثانیاً آن «راه نو» را درست بفهمد و بدان اعتقادی راسخ داشته باشد، ثالثاً خطر کند و از پیشامدها نهراسد. در اینصورت است که میشود: العلماء ورثه الانبیاء. آلاحمد، آن اولی را به تمام و کمال داشت (یعنی در فصل آخر و اصلی عمرش). از دوم و سوم هم بیبهره نبود. وجود چنین کسی برای یک ملت که به سوی انقلابی تمام عیار پیش میرود، نعمت بزرگی است. و آلاحمد به راستی نعمت بزرگی بود. حداقل، یک نسل را او آگاهی داده است و این برای یک انقلاب، کم نیست. 6- این شایعه (باید دید کجا شایع است. من آن را از شما میشنوم و قبلاً هرگز نشنیده بودم) باید محصول ارادت به شریعتی باشد و نه چیزی دیگر. البته حرف فیحد نفسه، غلط و حاکی از عدم شناخت است. آلاحمد کسی نبود که بنشینند و مسلمانش کنند. برای مسلمانی او همان چیزهایی لازم بود که شریعتی را مسلمان کرده بود و ای کاش آلاحمد چند سال دیگر هم میماند. 7- آن روز هر پدیده ناپسندی را به شاه ملعون نسبت میدادیم. درست هم بود. اما از اینکه آلاحمد را چیزخور کرده باشند، من اطلاعی ندارم، یا از خانم دانشور بپرسید یا از طبیب خانوادگی. 8- مسکوت ماندن جلال، تقصیر شماست - شمایی که او را میشناسید و نسبت به او انگیزه دارید. از طرفی مطهری و طالقانی و شریعتی در این انقلاب، حکم پرچم را داشتند. همیشه بودند. تا آخر بودند. چشم و دل «مردم» (و نه خواص) از آنها پر است و این همیشه بودن و با مردم بودن، چیز کمی نیست. اگر جلال هم چند سال دیگر میماند ... افسوس. والسلام- سیدعلی خامنه ای
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 294]