تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):فاطمه بانوى زنان بهشت است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827774362




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

چند موضوع حاشيه‎اي ديگر (9)


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: تاریخ انتشار دوشنبه 13 اسفند 1386 تعداد مشاهده : 88 خبرگزاري فارس: دوشنبه 29/9/78 ، صبح، به روزنامه كيهان رفتم. صفحه ادب و هنر را نيمه‎بسته بودند. مطالب را ديدم و بعضي تذكرات را ـ براي بخشهاي خالي صفحه ـ دادم. مطلبي از آقاي پارسي‎نژاد را خواندم؛ ويرايش كردم، و براي حروف‌نگاري فرستادم. كلا مطالب بخش ادب و هنر را، براي ويرايش، به ويراستاران روزنامه نمي‎دهم. همچنان كه به دقتِ نمونه‎خوان‎هاي روزنامه هم، اعتماد ندارم. براي آقاي صفار هرندي ـ سردبير ـ يادداشتي نوشتم، و راجع به نحوه اداره صفحه در غياب خودم، توضيح دادم. همچنين، گفتم كه اگر مايل باشند، مي‎توانم مانند گذشته، ستون "در وادي ادبيات" روزنامه را بنويسم، و گهگاه نيز مطلبي ـ به شكلي كه پيشنهاد كردم ـ به صفحه بدهم. آنجا تازه يادم آمد كه همان روز، ساعت چهار تا پنج بعد از ظهر، بايد براي سخنراني به دبيرستان پ.غ. بروم. هشت تا ده شب هم، كه مي‎بايست براي سخنراني، به دانشگاه امام صادق (ع) مي‎رفتم. حدود يازده صبح به دفتر نشر فرهنگ اسلامي ـ كه دو كوچه بالاتر از كوچه روزنامه كيهان بود ـ رفتم. چيز خاصي براي سخنراني اول آماده نكرده بودم. اول فكر كردم راجع به همان موضوع " داستان مقاومت" كه براي دانشگاه امام صادق آماده كرده بودم، صحبت كنم. بعد ديدم ممكن است براي بچه‎هاي دبيرستاني، به اندازه كافي جذاب و قابل فهم نباشد. بنابراين، مشغول آماده كردن مطلبي ديگر ـ بر اساس محفوظاتم ـ كردم. هوا به شدت آلوده بود. مشغول نماز ، و بعد، بعضي خرده كاري‎ها شدم. در دبيرستان پ.غ. ـ شايد هم به غلط ـ احساس كردم برخورد مسئولان مدرسه، به رغم ظاهر كاملا مودبانه آن، با زماني كه امثال خود آنها، با آن همه اصرار و پيگيري دعوت مي‎كردند، قدري فرق دارد. به نظرم رسيد اولا با سستي و تاخير، بچه‎‎ها را در تالار اجتماعات ـ كه در زير زمين قرار داشت، و نمازخانه مدرسه هم بود ـ جمع كردند. بعد هم، ساعت چهار تا پنج بعداز ظهر، در اوج خستگي بچه‎ها، آن هم با زبان روزه، وقت مناسبي براي صحبت كردن درباره موضوعاتي مثل هنر و ادبيات، نيست. آن روز، بچه‎ها، در مدرسه افطار مي‎كردند؛ و تقريبا همه عوامل، سرگرم تدارك سفره و مقدمات افطار بودند. بچه‎ها روي فرش نشسته بودند. سيصد نفري مي‎شدند. كلياتي راجع به هنر، خاصه داستان و داستان نويسي گفتم؛ كه به همان سببِ تكراري بودن موضوع براي خودم و نداشتن مرور مجدد بر مطلب، قبل از سخنراني، به دل خودم نچسبيد. پايان سخنراني و پرسش و پاسخ، با اذان مغرب مصادف شد. نمازم را خواندم؛ اما براي افطار نماندم. در مجموع، به اين نتيجه رسيدم كه شركت در چنين مراسمي، جدا از نادلچسبي براي خودم، نمي تواند مفيد هم باشد. در راه، داروهاي گياهي‎اي را كه بايستي مي‎خريدم ـ بعد از روزها تاخير ـ خريدم. به سرعت به خانه آمدم. افطار كردم؛ و عازم دانشگاه امام صادق (ع) شدم. خوشبختانه، سرِ وقت رسيدم. بچه‎ها، در ورودي محل سخنراني ـ كه محلي آمفي تئاتر مانند بود ـ نمايشگاهي از تعدادي از كتابهايم برگزار كرده بودند. سخنراني را، بدون مراجعه به يادداشتهايم انجام دادم؛ كه تا ده شب، به درازا كشيد. ساعت ده تا حدود يازده هم، به سوالهاي جواب دادم؛ كه بيش از آنكه ادبياتي باشد، سياسي بود. دانشجوها از آقايان اكبر گنجي، شريعتمداري، خاتمي و... پرسيدند. از چند و چونِ داده شدنِ جايزه بيست سال ادبيات داستاني به بيست نفر، در سال گذشته توسط وزارت ارشاد سوال كردند... (من البته، پاسخها را، به اقتضاي جلسه، و كمي تا قسمتي خصوصي‎ دادم. بنا هم نبود كه اين صحبتها، در سطح رسانه‎ها منتشر شود. اما نمي‎دانم چرا ـ ظاهرا قدري بعد از برگزاري انتخابات ـ بي اطلاع من، بخشهايي از صحبتهايم، توسط بسيج دانشجويي دانشگاه، براي خبرگزاري‎ها ارسال شد؛ و بازتابهايي مطبوعاتي و غير مطبوعاتي هم پيدا كرد. بخشي كه به طنز، به غلطهاي املايي اكثريت قريب به اتفاق نويسندگان در كتابهايشان اشاره كرده بودم، توسط جواني، در سايت لوح مورد اعتراض قرار گرفت؛ و او ، پيرانه سر، مرا پند داد كه وادي ادبيات اِل و بل است و، بايد چنين بود و چنان بود و... قسمتي كه به علت تعلق نگرفتن جايزه بزرگ (اصلي) بيست سال داستان پس از انقلاب به آقاي احمد محمود ـ به رغم تصويب و تصميم قبلي وزارت ارشاد و حتي اعلام پيشاپيش به او ـ پرداخته بودم، دستمايه حمله‎هايي از سوي برخي روزنامه‎هاي دوم خردادي به من شد. آنجا كه به نارضايتي آقاي خاتمي از برگزاري اين جايزه به اين شكل پرداختم، در يكي دو روزنامه اصولگرا بازتاب يافت. در عين حال، نسب به هيچ يك از اين مطالب، عكس‎العملي نشان ندارم.) محمد ـ پسرم ـ هم، در جلسه بود. آخر شب كه عازم منزل شدم، قيد كلاسهاي فردايش را زد؛ و به جاي رفتن به خوابگاه، با من به خانه آمد. حدود يك بعد از نيمه شب، توانستم بخوابم. * سه شنبه، 30/9/78، ساعت ده و نيم صبح، براي صد و بيست مربي امور تربيتي منطقه 14 آموزش و پرورش، درباره شيوه علاقه مند كردن بچه ها به مطالعه صحبت كردم. شب، دكتر اسكندري، آقاي ملكي و آقاي جوادي و خانواده‎هايشان، افطار، منزل ما دعوت داشتند. بعد از افطار، آقاي ملكي گفت: آن شب ]در مسجد همت [، شما كه عازم شديد، من با حاج آقا مهدوي كني تماس گرفتم و موضوع را گفتم. گفتند: "همين حالا بيايند." اما شما، رفته بوديد. بعد گفتند: "هر روز، بعد از نماز ظهر و عصر، در مسجد دانشگاه، مي‎توانند به ديدن من بيايند." همان شب، جواني كه خودش را زهير توكلي معرفي مي‎كرد، به منزل زنگ زد. دعوت كرد به مدرسه راهنمايي امام صادق (ع)، كه در آن دبيرِ ادبيات بود بروم، و در جمع دانش آموزانِ علاقه‎مند به ادبيات، صحبت كنم. افزود: من خودم، در جواني به داستان نويسي علاقه داشتم. يك بار، پدرم، در محل كارتان، مرا به ديدن شما آورد. همان، براي من، يك انگيزه اساسي براي تداوم كار در اين عرصه شد. با وجود عهدي كه همين ديروز با خودم كرده بودم، در كلام و لحن او خصيصه‎اي بود كه مقاومتم را شكست؛ و دعوتش را پذيرفتم. بعد گفت: من پسر حاج احمد توكلي هستم. پدرم اينجا هستند. شنيدند كه من با شما حرف مي‎زنم. مي‎خواهند با شما صحبت كنند. ابتدا متوجه نشدم كدام آقاي توكلي. ولي حدس زدم بايد همان آقاي دكتر احمد توكلي، وزير كابينه مهندس ميرحسين موسوي، نماينده اسبق مجلس شوراي اسلامي و نامزد رياست جمهوري در دو دوره گذشته باشد؛ كه براي مجلس ششم هم، نامش جزء فهرست جامعه روحانيت مبارز است. راحت و خودماني، سلام وعليك و احوالپرسي كرد. مي‎دانست كه اسم من هم در فهرست جامعه روحانيت مبارز است. گفت: تا همين مرحله‎اش كه اسم شما در فهرست قرار گرفته، خودش يك حسنه است. ان‎شاءالله، با انتخاب شدن و ورود به مجلس، به دو حسنه تبديل مي‎شود؛ و مي‎تواند عامل اثرات مهمي در آنجا شويد. تشكر كردم؛ و من هم، براي او، آرزوي موفقيت كردم. ادامه دارد... انتهاي پيام/




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 141]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن