تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 23 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):كسى از شما حق ندارد از هيچ يك از يارانم چيزى به من بگويد؛ زيرا دوست دارم در حال...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815387981




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خانم غول، آقا غول


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: خانم غول، آقا غول
خانم غول، آقا غول
خانم غول آمد دیگ را بردارد، پایش لیز خورد و افتاد. دماغش کج شد، چشم هایش چپ شد. خانم غول، خودش را توی آیینه دید و گفت: « وای وای چه دماغ کجی! چه چشم چپی! تا آقا غول نیامده، باید درستش کنم.»خانم غول یک تکه خمیر چسباند گوشه ی دماغش، دماغش صاف شد. سیم را گرد کرد، شکل عینک کرد. دو تا دکمه هم چسباند وسط دایره هایش. عینک دکمه ای را گذاشت به چشم هایش. آقا غول که آمد گفت: «به به چه بوی غذایی! چه خانه ی تمیزی! دست شما درد نکند خانمی!» بعد یکهو، عینک را دید و گفت: «چی به چشم هایت زدی خانمی؟! بگذار ببینم! تو جایی را هم می توانی ببینی؟» و آمد عینک را بردارد که عینک گیر کرد به دماغ خمیری. خمیر ترک خورد و افتاد و چشم و دماغ پیدا شد. آقا غول گفت: «چرا این شکلی شدی خانمی؟» و در اتاق راه رفت و فکر کرد، هی راه رفت و فکر کرد و بعد هم از خانه رفت. خانم غول گفت: «ای داد! رفت! آقا غول دیگر برنمی گردد.» و های های اشک ریخت. هی اشک ریخت، هی اشک ریخت. اشک هایش سیل شد و خانه را برد. برد و برد تا به جنگل رسید. خانه بین درخت ها گیر کرد. درخت ها گفتند: «خانم غول بس است دیگر! اگر باز هم گریه کنی، سیل ما را هم می برد!» خانم غول رفت و بالای یک درخت بلند، خوابید. ماه که آمد، آقا غول به خانه برگشت. اما نه خانه را دید، نه خانم غول را، آقا غول، رد خانه را گرفت و رفت و رفت تا به جنگل رسید. از درخت ها پرسید: «شما خانم غول را ندیدید؟» درخت ها، بالای یک درخت بلند را نشان دادند و گفتند: «خانم غول آن جاست!» آقا غول از درخت بالا رفت. از جیبش برگ و گلبرگ در آورد.
خانم غول، آقا غول
برگ ها را روی دماغ کج گذاشت، گلبرگ ها را روی چشم چپ گذاشت. خانم غول را توی خانه برد، لحاف را انداخت رویش تا سرما نخورد، بعد خانه را کول کرد و برد سرجایش گذاشت. خانم غول بیدار که شد، دید توی خانه است نه بالای درخت.گفت: «آقا غول برگشتی؟» آقا غول گفت: «بله که برگشتم! تو هر شکلی که باشی خانومیه آقا غولی!» بعد آیینه را به خانم غول داد. خانم غول به آیینه نگاه کرد، دماغش کمی صاف شده بود. چشم هایش هم کمی راست شده بود! خانم غول از خوشحالی به آسمان پرید! آقا غول هم به دنبال او پرید!لاله جعفری_دوست خردسالان تنظیم:نعیمه درویشی_تصویر:مهدیه زمردکارمطالب مرتبطگوساله ای به اسم پنیر نی نی دایناسور مهربان لاک پشت منتظر آرزوی زرافه کوچولو دفتر نقاشی ماجراهای جوجه خان بادبادک قصه ی فیل تمیز در ساحل تومی بینی ؟





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 303]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن