محبوبترینها
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه می‌تواند برندینگ کسب‌وکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارش‌های سیل‌آسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارش‌های سیل‌آسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1853292990
نويسندگان نوجوان كفشدوزك
واضح آرشیو وب فارسی:قدس: نويسندگان نوجوان كفشدوزك
عروسي آقا غوله و خانم غوله
سپيده سجادي
از وقتي آقا غوله قصه، كتاب جديد علي كوچولو را شنيده بود يك دل نه صد دل عاشق خانم غوله آن كتاب شده بود. از آن موقع به بعد ديگر هيچ كس دوست نداشت كتاب آقا غوله را بخواند. آخر ديگر غولش غول نبود. مرغها و گوسفندهاي مردم ده را به زود نمي گرفت. مردم را اذيت نمي كرد. همه مي خواستند يك جوري جلوي آقا غوله را بگيرند، اما فايده نداشت. آقا غوله عاشق شده بود آن هم چه جور. كارش اين شده بود كه صبح تا شب توي غارش بنشيند و بگويد: چه غول با كمالاتي! چه خانم با شخصيتي! چه قدر با ابهت! حالا هم بار و بنديلش را بسته بود و از يكي يكي اهالي ده حلاليت مي خواست. كدخدا گفت: آخه آقا غوله مي خواهي كجا بروي؟ تو غول اين قصه هستي. آقا غوله گفت: از كتاب بغلي به ننه ام تلفن كردم، قرار است برويم خواستگاري. و بعد گفت: مش غلام ببخش، اگر گوسفندهايت را خوردم. آقا حسين قلي، قول مي دهم به محض اين كه سر و سامان گرفتم، بيايم و خودم خانه ات را كه خراب كردم تعمير كنم. بعد هم يكي يكي بچه هاي ده را بوسيد و با كدخدا دست داد و از كتاب رفت بيرون. بعد از آن هيچ كس آقا غوله را نديد. تا اينكه يك روز علي كوچولو به مادرش گفت: مامان پول مي دهي، بروم يك كتاب بخرم. آخر يك كتاب جديد آمده اسمش هم عروسي آقا غوله و خانم غوله است.
چهارشنبه 13 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: قدس]
[مشاهده در: www.qudsdaily.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 60]
-
گوناگون
پربازدیدترینها