واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اسکندر و شاخ هايش يک رمان تاريخي از يک نويسنده فانتزي کافي است اين کتاب را با مثلا «پسر ايراني» ماري رنولت مقايسه بکنيد که آن هم داستان زندگي اسکندر است تا دستتان بيايد که داستان فانتزي نوشتن چه بلايي سر آدميزاد مي آورد که حتي رمان تاريخي را هم با ماجراهاي خيالي قاتي مي کند. در اين کتاب، با تقريب خوبي کليه افسانه هاي مربوط به اسکندر مقدوني يکجا جمع شده و نويسنده براي حل دو گانگي در اين افسانه ها، توانسته راه حل با مزه اي هم پيدا بکند که چون روحي آشوب مي خواسته در بدن اسکندر به دنيا بر گردد؛ گاهي او جاي اسکندر دستور مي داده و گاهي هم اسکندر حالش خوب بوده و آدم خوبي مي شده. به جز ماجراهاي اسکندر و داشتن اينکه اسکندر آخرش با اين روح آشوب چه کار کرد، شما در کتاب سه صحنه جنگ را هم مي خوانيد و با سه استراتژي جنگي مختلف هم آشنا مي شويد. سربداران يک پليسي جديد از ژرژ سيمنون ژرژ سيمنون- نويسنده بلژيکي- در عمر 86 ساله اش 212 داستان پليسي نوشته که 80 تايش قصه هاي کميسر مگره است که بيش از 40 تايش را در فرانسه فيلم کرده اند. داستان هاي سيمنون چندان پيچ و واپيچ و پر از گره هاي کارآگاهي نيست بلکه بيشتر از جنس روان شناسي و روانکاوي جنايت است. کتاب هاي او طوري هستند که آخر قصه دلتان بيش از آنکه براي مقتول، بسوزد براي قاتل مي سوزد. از اسم کتاب( صد مرد حلق آويز) خيلي نگران نشويد. حتي زمان هيتلر هم که آزادي خواهان لهستاني را گوله گوله مي زدند اين همه مرد حلق آويز را يکجا نمي شد پيدا کرد. نقاش ديوانه اي در اين داستان هست که سبکش کشيدن همه جور طرحي از آدم هاي حلق آويز است و از يک شعر چهاربيتي از فرانسواويلون دارآويختگان» الهام گرفته است. در لابه لاي اهرام اولين کتاب از مجموعه سازه هاي تاريخي جهان زماني دنيا عجايب هفتگانه اي داشت که امروز فقط يکي از آنها باقي مانده و آن اهرام صحراي جيزه است. هرم هاي خوفو، خفرع و منکورع و صد البته مجسمه معروف ابوالهول در کنار آنها و آدم دلش مي سوزد که انسان ها چطور 4500 سال است که سعي دارند اين آخرين عجيبه عالم را هم خراب کنند. از دزدي هايي که از همان زمان ساخت اهرام شروع شد؛ تا مامون عباسي که در 800 ميلادي هرم خوفو را سوراخ کرد تا طلاهايش را پيدا کند؛ تا ترکان عثماني که حدود 1500 ميلادي پس از فتح مصر مجسمه 20 متري ابوالهول را هدف تمرين توپ هايشان قرار دادند؛ تا انواع مصر شناسان، باستان شناسان و موزه ها که هر چه را مانده بود طي دو قرن اخير به غارت بردند؛ تا بيش از 2/5 ميليون گردشگري که هر ساله به ديدن اهرام مي روند تا يواشکي روي آنها يادگاري بنويسند و با وجود ممنوعيت، پولي به راهنماهاي محلي بدهند و با ورود به داخل مقبره هاي اهرام و افزايش رطوبت داخلشان، اهرام را از درون بپوسانند. خلاصه اين کتاب، کتابي است يکسره از شگفتي و به تمام معنا جذاب.سبک زندگي هندي راه حل هايي براي دانشجويان اينها شوخي است يا جدي؟ واقعا معلوم نيست وقتي اين کتاب را مي خوانيد با چه فضايي طرف هستيد. فضاي کتاب شبيه سبک زندگي خودمان است؛ شبيه همان سبک زندگي « زندگي دانشجويي» يا «خوابگاه»؛ با اين تفاوت که چون نويسنده اين کتاب يک خارجي است، بعضي پيشنهادهايش اصلا به فضاي دانشگاه و محل کار و زندگي ما نمي خورد ولي حسنش اين است که در هر صفحه يک پيام کوچولو و جمع و جور با کاريکاتور مرتبط وجود دارد. کاريکاتورها بعضا ايده هاي جذابي دارند ولي خب در مقايسه با طرح هاي دوست محمدي خودمان چندان چنگي به دل نمي زنند.با اين حال نگاه هندي وار به ماجراي دانشجويي، آن هم در حال و هوايي نزديک به بازگشايي مدارس و دانشگاه ها با مزه است. به هر حال اسم کتاب هم يک اسم هندي است و معني اش مي شود دانش معماري هندي که ساختارش بر سادگي است. توصيه هاي کتاب را بخوانيد، لبخندي بزنيد و جز چند تايش بقيه را جدي نگيريد چون از زندگي کردن مي افتيد. ماهيچ، مانگاه داستان جديدي از جعفر مدرس صادقي جعفر مدرس صادقي براي محفل ها داستان نمي نويسد. براي خودش هم نمي نويسد، براي ما مي نويسد؛ دست کم جوري مي نويسد که باور کنيم براي ما داستان نوشته است؛ براي ماها که ادبيات سرپناهمان است و داستان خوب، گوشه امن و محبوبمان. به همين خاطر براي خيلي ها (که اغلب با دليل) وقتشان را پاي خواندن داستان هاي ايراني صرف نمي کنند، مدرس صادقي يک استثناست. اين روزها رمان کوتاهي به اسم «توپ شبانه» از او منتشر شده است. شخصيت اصلي داستان يک زن است، از اين بابت يک خلاف آمد عادت در جهان داستاني او اتفاق افتاده است. داستان جايي خارج از ايران مي گذرد، زن و دوستانش هر کدام جداجدا در دهه 60 و 70 به کانادا مهاجرت کرده اند و دارند زندگي شان را مي کنند. جان زن ناآرام است، دست هايش خالي است و زير پايش محکم نيست. ديوانه نيست، فقط عاصي است؛ چه وقتي در ايران بوده و چه حالا که در کانادا در خانه اي خوب زندگي مي کند و با آدم هاي خوب معاشرت مي کند و اساساً هر کاري که دوست دارد، ظاهرا بي زحمت و منت انجام مي دهد. همه چيز عالي و عادي است، اوست که اوضاعش خوب نيست. تمام تقصيرها گردن خودش است. داستان، داستان حقيقت تلخ ناتواني است؛ انتظار معجزه کردن وقتي تو فقط يک آدم معمولي هستي. تصوير روي جلد کار ابراهيم حقيقي است، نقاشي کوچکي است از زني که در قسمت فرست کلاس يک هواپيما نشسته است و بي اعتنا به دور و برش از پنجره هواپيما ابرها و منظره بيرون را تماشا مي کند؛ تابلويي از روح حاکم بر داستان. منبع:نشريه همشري جوان شماره228/س
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 703]