تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 23 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):هر کس ماه رمضان یک آیه از کتاب خدا را قرائت کند مثل اینست که درماههاى دیگر تمام قر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815305122




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نقل به معنا دردعا و دوره پس از تدوين


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نقل به معنا دردعا و دوره پس از تدوين
نقل به معنا دردعا و دوره پس از تدوين نويسنده:محمد تقي اکبر نژاد جکيده :مقاله حاضر ،ادامه مقاله اي است که در شماره قبلي به چاپ رسيد ودو مورد ديگر از استثناهاي جواز نقل به معنا دراين مقاله طرح وبحث شد.از نظر نويسنده سيره اصحاب ائمه در ثبت عين الفاظ دعا وسجع موزون ونثر روان وشيرين ادعيه نشان دهنده لزوم مراعات الفاظ در ادعيه است .از نظر وي ،به خاطر از دست رفتن قرائن وتغييروتحول زبان با مرور زمان ،نقل به معنا بعد از دوره تدوين جايز نيست ؛زيرا در اغلب موارد به آن نمي توان اطمينان کرد .درپايان اين بخش نتيجه گرفته مي شود که اغلب روايات موجود درميان کتب شيعه ،نقل به معنا هستند.کليد واژه ها :نقل به معنا ،دعا،دوره تدوين ،عمل اصحاب ،حديث.ب)ادعيه مثوره از جمله موارد استثنا از عمومات جواز نقل به معنا ،ادعيه مأثوره است ،اين معنا که آيا در دعايي که از معصوم (ع)به طور مطلق يا در موضوع خاصي وارد شده است ،مي توان تصرفات لفظي کرد ؟يا اينکه بايد الفاظي را که از دو لب مبارک ايشان خارج شده ،نقل کرد؟مقصود از تصرفات ،افزودن چيزي که امام (ع)نگفته يا کم کردن چيزي که امام (ع)گفته ،نيست ،بلکه مقصود اين است که از الفاظ مترادف استفاده کنيم ،مثلاًاگر امام (ع)در دعاي غريق فرمود«ثبت قلبي علي دينک »،ما بخوانيم :«ثبت فؤادي علي دينک »يا «ثبت فؤادي علي ما نزل برسولک »وامثال آن ،از نظر محتوايي همان چيزي است که امام (ع)فرموده ،اما عين الفاظ او تکرار نشده است وهمچنين منظور از نقل به معنا ،پرهيز از تکرارهايي که در ادعيه مشاهده مي شود،نيست ؛مثلاًاگر امر به ده بار تکرار شده ،همان مقدار بايد تکرار شود .برخي ،دعا را از استثناهاي نقل به معنا دانسته اند.تنها مستند اين استثنا ،ادعاي متعبد بودن به القاظ دعا است وميرزاي قمي چنين مي نويسد:نعم يتم مثل الأدعيه التي اعتبر فيها الألفاظ المخصوصةوطريقتهام في ذلک غالباأنهم (ع)کانوا يملون علي أصحابهم وهم يکتبون ولذلک ندر الاختلاف فيها بخلاف الاخبار؛(1)بله ،اين ادعا در مثل ادعيه که الفاظ مخصوص در آنها معتبر است ،جا دارد وروش اهل بيت در اغلب موارد چنين بود که آن بزرگواران ادعيه را بر اصحاب خود املا مي کردند وآنان مي نوشتند .به همين جهت ،اختلاف در ادعيه نادر است ،به خلاف اخبار.صاحب معالم گويد:وروي الشيخ هذين الحديثين بأسناده عن محمد بن يعقوب بالطريقين .(2)وفي ألفاظ المتنين اختلاف يعجب من مثله ذوو البصائر الاختلاف الذي يقع ويکثر في متون الأخبار الواردةبمجرد الأحکام ربما کان العذر فيه تسويغ الروايةبالمعني وعدم انتهاءالاختلاف ألي الحد الذي يحصل به الاضطراب فيه ،وأما ما يتضمن نقل الدعوات والأذکار المأثورة فأي عذر للتسامح فيه والتقصير في ضبطه؛(3)با اينکه شيخ اين دو روايت را ازدو طريق از محمد بن يعقوب نقل کرده ،در برخي الفاظ دو متن ،اختلاف هايي وجود دارد که اهل فن را به شگفتي وا مي دارد؛زيرا اختلافي که در روايات احکام فراوان رخ مي دهد،به سبب جواز نقل به معنا ست واين جواز تا جايي است که اختلاف موجب اختلال در معناي روايت نشود.اما رواياتي که ادعيه واذکار را دربرگرفته اند ،چه عذري در تسامح وکم توجهي در حفظ عين الفاظ آن است !منظور ايشان ،دو روايتي است که مشتمل بر دعاي هنگام ورود به مسجدالحرام است .وي اعتراض مي کند که اگر اختلاف در احاديث احکام به خاطر جواز نقل به معنا ست ،چه عذري براي تسامح در حفظ ادعيه وجود دارد؛يعني نقل به معنا در ادعيه جايز نيست ونبايد در الفاظ آن مسامحه اي صورت گيرد.نکته جالب اين است که اين دو روايت ،ربطي به هم ندارند وکيفيت اعمال توضيح داده شده به همديگر کاملاًمتفاوت اند؛به گونه اي با نزديک شدن به حجر الاسود !ظاهراًسهوي از جانب صاحب معالم رخ داده که وي اين دو را باهمديگر مقايسه کرده است.مشکل اين است که مخالفان نقل به معنا در دعا ،توضيح نداده ند که چرا دعا استثنا شده است ومستنداتشان براي تعبد در الفاظ دعا چيست ؟آيا حديث خاصي هست که بتواند تمام ادله عامي راکه ذکر شد وبه خودي خود ،شامل دعا نيز ميشود ،تخصيص بزند ؟به همين جهت ،در نقد اين نظريه براين نکته تأکيد مي کنيم تمام ادله اي که براي جواز نقل به معنا ذکر شد ،اعم از دليل عقل ،عقلا وحديث ،شامل دعا نيز مي شود وفقط دليل اجماع مخدوش است.ادله جواز به معنا در دعا1.عقلازنظر عقل ،عنصر اصلي دعا ،عرض نياز همراه با تضرع وخشوع است.از همين رو ،نيايش به تعبير ويژه اي نياز ندارد واز نظر عقل رابطه با خداي متعال سهل تر از ارتباط کلامي با بندگان است؛زيرا خداي متعال عالم به تمام حقايق است وحتي اگر بنده در اداي خواسته خود اشتباه کند،او در فهم مقصود دل وي ،اشتباه نخواهد کرد.البته از نظر عقل محال نيست که شارع در مواردي مارا متعبد به الفاظ خاصي کند يا اجابت دعا را متوقف بر اداي خواسته با ويژگي هاي خاص سازد ،اما اصل اوليه از نظر عقل آزاد بودن بنده در چگونگي عرض نياز خود است.2.سيره عقلاعقلا نيز همين روش را در زندگي خود به کار مي گيرند؛مثلاًکسي که درخواستي از رئيس اداره يا فلان شخصيت دارد،هيچ گاه خود را پايبند به الفاظ خاصي نمي داند،بلکه آنچه به زبان خود گفته ،از نظر عقلا کافي است.3.روايتادله روايي نقل به معنا ،شامل دعا نيز مي شود؛زيرا حديث وروايت بر ادعيه صادر شده از اهل بيت نيز صدق مي کند ،خصوصاً تأکيد امام (ع)بر اينکه اگرمقصود را برساني ،کافي است ،نشان دهنده اهتمام امام(ع)به بيان مقصود است واين مطلب در دعا نيز به قوت خود باقي است ،بلکه دعا قوتّ بيشتري دارد؛چرا که نگران بدفهميدن خدا نيستيم.گذشته از اين ،اگر در مطابقت حديث بر دعا اشکال شود ،مي توان به مفهوم موافقت استدلال کرد؛زيرا روشن است که اهتمام شارع به حلال وحرام وحقوق ومسائلي که بيانگر الزامات روابط ميان عبد ومولاست ،بسيار بيشتر از اهتمام او به دعاست ؛زيرا اگر کسي حلال وحرام خدا را مراعات کند وهيچ دعاي مأثوري را هم نخوانند ،به دوزخ نمي رود ،ولي اگر مراقب حلال وحرام خدا نباشد وملتزم به ادعيه مأثوره باشد،بايد حساب پس دهد.بنابراين اهتمام شارع به امر حلال وحرام بسيار بيشتر از ادعيه مأثوره است.البته ممکن است که شارع در مواردي مانند دعا ،فراتر از مضمون را در نظر داشته باشد ومثلاًالفاظ موضوعيت داشته باشند ،اما از آنجا که اين امر بر خلاف اصل عقلايي وغايت معقول از دعا يعني خواستن وعرض نياز است ،شارع بايد منع از سيره عقلايي جاري اقدام ورزد وبه روش خود در الزام ووجوب متابعت لفظي تصريح وآن را تبليغ کند تا مکلفان مبتلا به حرام نشوند.آيا چنين ادله محکمي اقامه شده است که بتواند در برابر عمومات ادله بايستد وبتواند آنها را تخصيص بزند ؟يا چون دعا محل بحث فقيه نبوده ودر مباحث رايج فقهي بحثي از آن نمي شده ،کمتر به ادله آن توجه شده است .به عبارت ديگر ،منع يا جواز نقل به معنا در دعا ،مشکلي را در بحث هاي فقهي ايجاد نمي کند ،اما چون در احکام داراي اثر فقهي قابل توجهي است آن قدر برايشان مهم بوده است که ادله آن را بررسي وجواز يا عدم جواز را روشن کرده اند.از نپرداختن يا کمتر پرداختن علما به بحث نقل به معنا در دعا ،آن هم در جايي که بايد از آن بحث مي شد ،يکي از دونتيجه را مي توان گرفت :اول ،اينکه حکم آن را ملحق به بقيه مي دانند وقائل به جواز نقل به معنا در آن هستند .در مَثَل ،علامه مجلسي وپدر شيخ بهايي (قده)با وجود اينکه از استثنائات آن سخن گفته واز برخي به خاطر استثناي نبوي انتقاد کرده اند ،هيچ اشاره اي به ادعيه نکرده اند.دوم اينکه چون بحث دعا اغلب در مباحث فقهي وارد نمي شود ،به آن توجه نداشته اند .از اين رو،حتي افرادي که از نقل به معنا سخن گفته وعدم جواز نقل به معنا در دعا را يادآور شده اند ،باز هم از ادله آن سخن نگفته اند.اليته ناگفته نماند که برخي ادعا کرده اند روايات محافظت بر دعا،عمومات مذکوررا تخصيص مي زند ،(4)بدون آنکه حتي يک مورد از آن روايات را يادآور شوند ؛در حالي که از ادعايشان چنين بر مي آيد که گويا روايات متعدد وصريحي در اين زمينه وجود دارد.البته روشن است که نقل عين الفاظ در مطلق حديث اعم از احاديث فقهي ،اعتقادي ودعايي ،راجح وارزشمند است ودر اغلب موارد مقدم برنقل به معناست .به همين جهت ،اينکه برخي گفته اند :هدف از دعا ،وصول به مقام قرب خداوند است واداي کلماتي که از جان انسان هاي پاک برخاسته ونفس قدسي ايشان در انتخاب واداي آنها مؤثر بوده است ،اثر تقرب بخشي بيشتري دارد،(5)کاملاًصحيح است ،ولي اين استدلال چيزي جز رجحان وبرتري را اثبات نمي کند ؛مانند اينکه براي طلب روزي به جاي استفاده از تعبيرات خود ،به ادعيه ماثوره در آن زمينه مراجعه شود.روايات محافظت بر دعا :رواياتي درباره محافظت بر دعا موجود است که شايسته بحث وبررسي است :روايت نخست عَلي بن ابراهيم عن ابيه حماد عن الحسين بن المختار عن العلاء بن کامل فال سمعت أبا عبدالله (ع)يقول :واذکر ربک في نفسک تضرعاً وخيفة ودون الجهر من القول المساءلااله الا الله وحده لا شريک له له الملک وله الحمد يحيي ويميت ويميت ويحيي وهو علي کل شيءقدير قال :قلت :بيده الخير قال :إن بيده الخير ولکن قل کما اقول لک عشر مرات واعوذ بالله السميع العليم حين تطلع الشمس وحين تغرب عشر مرات .(6)افراد موجود در سلسله سند روايت تا علاءبن کامل ،شيعي وثقه هستند.تنها مشکل آن ،علاءبن کامل است که نام او علاءبن کاهل نيز ثبت شده است .درکتب رجالي يا از وي نامي برده نشده است يا بدون توضيح آورده شده است .(7)البته وي از اصحاب امام صادق (ع)بوده واسباط بن سالم نيز از او روايت نقل کرده است .(8)اسباط بن سالم ،صاحب اصل وبرادر يعقوب بن سالم است که در کتب رجال توثيق شده است .(9)در مجموع با توجه به اينکه اصل در اصحاب ائمه (ع)شيعه وثقه بودن آنان است وخلاف آن بايد ثابت شود وشخصي مانند اسباط بن سالم از وي نقل روايت مي کند،روايات علاءبن کامل قابل اعتماد است .به عبارت ديگر ،نظريه اصل توثيق وقبول روايت ،صحيح است ومادامي که جرحي درباره راوي وارد نشده باشد ،روايات او قابل عمل است.بررسي :راوي در اين روايت نقل به معنا نکرده ،بلکه تصرف در معنا کرده وبرآن افزوده است ؛زيرا در تعبير امام (ع)چيزي که به معناي «بيده الخير »باشد ،نيامده است .بنابراين از محل بحث خارج است .روايت دوم:حدثنا أحمد بن الحسن القطان قال :حدثنا أحمد بن يحيي بن زکريا القطان عن بکر بن عبدالله بن حبيب قال :حدثنا تميم بن بهلول عن أبيه قال :حدثنا إسماعيل بن الفضل قال :سألت أبا عبدالله (ع)عن قول الله عزوجل «وَسَبّح بحمد ربّک قَبل طُلُوع الشّمس وقبل غروبها »فقال :فريضةعلي کل مسلم أن يقول قبل طلوع الشمس عشر مرات وقبل غروبها عشر مرات لا إله إلا الله وحده لا شريک له له الملک وله الحمد يحيي ويميت وهو حي لا يموت بيده الخير وهو علي کل شيءقدير.قال :فقلت :لا إله إلا الله وحده لا شريک له له الملک وله الحمد يحيي ويميت ويميت ويحيي فقال :يا هذا لا شک في أن الله يحيي ويميت ويميت ويحيي «ولکن قل کما اقول ».(10)در سند روايت احمد بن حسن قطان وجود دارد .اگر چه مذهب وي محل بحث است ،اما ثقه ومورد اعتماد است .احمد بن يحيي بن زکريا قطان ،بکر بن عبد الله بن حبيب ،تميم بن بهلول وپدرش ،از کساني هستند که سخني از آنان در جرح وتعديل به ميان نيامده است .بنابراين طبق نظر مقبول ،روايات اين افراد قابل اعتناست.بررسي:در اين روايت نيز شخصي به جاي «هو حي لا يموت »تعبير «يميت ويحيي»را به کار برده که از نظر معنا با بيان امام (ع)تفاوت مي کند .گذشته از اين ،«بيده الخير وهو علي کل شي قدير »را نيز ترک کرده است .روايت سوم:ومن ذلک بإسناده عن أبي عبيدة الحذاءقال :کنت مع أبي جعفر فضل بعيري فقال :صل رکعتين وقل کما أقول اللهم راد الضالة هاديا من الضلالةرد علي ضالتي فإنها من فضل الله وعطائه ثم إن أبا جعفر أمر غلامه فشدّعلي بعير من إبله محمله ثم قال :يا أبا عبيدة تعال ارکب .فرکب مع أبي جعفر فلما سرنا فأذا سواد علي الطريق فقال :يا أبا عبيدةهذه بعيرک فإذا هوي بعيري.(11)در اين روايت نيز امام (ع)از اباعبيده مي خواهد تا همان طور که او مي خواند ،تکرار کند .«قل کما اقول »با اين حال اين مورد وموارد مشابه دلالتي بر ضرورت آن نمي کنند يا حداقل به گونه اي نيستند که بتوانند ادله را تخصيص بزنند.روايت چهارم :وبهذه الإسناد (12)عن محمد بن مسعود قال :وجدت بخط جبرئيل بن أحمد حدثني العبيدي محمد بن عيسي عن يونس بن عبد الرحمن عن عبدالله بن سنان قال :قال :أبو عبدالله (ع)ستصيبکم شبهة فتبقون بلا علم يري ولا إمام هدي ولا ينجو منها إلا من دعا بدعاءالغريق قلت :کيف دعاءالغريق .قال :يقول :ياالله يا رحمان يا رحيم يا مقلب القلوب ثبت قلبي علي دينک .فقلت :ياالله يا رحمان يا رحيم يا مقلب القلوب والأبصار ثبت قلبي علي دينک قال :إن الله عزوجل مقلب القلوب والأبصار ولکن قل کما اقول لک يا مقلب القلوب ثبت قلبي علي دينک.(13)سند روايت ،صحيح است .بررسي:در اين دعا نيز مخاطب امام (ع)کلمه«ابصار»را خودش اضافه کرده است ؛در حالي که چنين معنايي در قالب هيچ لفظي در بيان امام (ع)نيامده است ؛در حالي که در نقل به معنا ،معنايي خارج از معاني مقصوده امام (ع)آورده نمي شود.گذسته از اين ،بر هر متتّبعي روشن است که ائمه (ع)شاگردان خود را بنا به ظرفيت هاي وجود شان ،رشد مي دادند وعملي را ،اگر چه مستحب باشد ،يا تأکيد فراوان از آن مطالبه مي کردند ؛مثلاًگاه غسل جمعه را واجب مي شمردند يا [از نظر عقلا،معيار ،اطمينان به نقل ناقل است ؛يعني اگر ناقل توانايي نقل به معنا را داشته باشد واز اعمال نظر خودش در آنها خودداري کند ،نقل او قابل استناد خواهد بود ،خواه قبل از دوره تدوين باشد وخواه بعد از دوره تدوين .]وقتي از عملي که همه در استحباب آن اتفاق دارند ،سؤال مي شد ،به هيچ وجه اجازه تخطي از آن را نمي دادند در اين موارد نيز وقتي که امام (ع)دعاي يک يا دو سطري را مي خواند وراوي بدون زحمت مي تواند الفاظ آن را ادا کند ،چرا که وجه راجح را رها سازد ؟خصوصاً در جايي که اين تأکيد باعث حفظ لطافت دعا مي شود وبر تأثير آن مي افزايد.روايت پنجم:حدثنا عثمان بن أبي شيبةوإسحاق بن ابراهيم (واللفظ لعثمان )قال:إسحاق أخبرنا وقال:عثمان حدثنا جريربن عن منصور عن سعده بن عبيدةحدثني :البراءبن عازب ان رسول الله (ص)قال :إذا اخذت مضجعک فتوضأوضوءک للصلاةثم اضطجع علي شقک الأيمن ثم قل :«اللهم إني أسلمت وجهي إليک وفوضت امري إليک والجأت ظهري إليک رغبةورهبة إليک لا ملجا ولا منجا منک الاإليک آمنت بکتابک الذي أنزلت وبنبيک الذي أرسلت »واجعلهن من آخرکلامک فان مت من ليلتک مت وأنت علي الفطرة.قال :فرددتهن لأستذکرهن فقلت :«آمنت برسولک الذي أرسلت »قال :قل «آمنت بنبيک الذي أرسلت »(14)؛براءبن عازب نقل مي کند که رسول خدا (ص)فرمود :هرگاه درمحل خوابت قرار گرفتي ،وضوي نماز بگير ،سپس به پهلوي راستت بخواب ،سپس بگو :«خدايا،من توجهم را تسليم توکردم وامورم را به تو سپردم وبراي تکيه به تو پناه آوردم و اين به خاطر شوق وترسي است که از تو دارم .هيچ پناه ومحل نجاتي از تو نيست ،مگر به خود تو .به کتابت ايمان آوردم ؛کتابي که نازل کردي،وبه نبي ات که او را فرستادي »وآنها را از آخرين کلمات خود قرار بده تا اگر بميري ،بر فطرت بميري .گويد :من آنها را تکرار کردم تا يادآوري کنم .گفتم :ايمان آوردم به رسولي که فرستاده اي .فرمود :«بگو به نبي اي که فرستادي ،ايمان آوردم».بررسي:اين روايت يکي از رواياتي است که مخالفان نقل به معنا در ميان علماي اهل سنت ،به آن استناد مي کنند .(15)البته آنان قائل به تفصيل در دعا وحديث نيستند.به همين دليل ،اين دعا براي اثبات عدم جواز نقل به معنا وبه طور مطلق مورد استناد قرار گرفته است.در توجيه اين روايت ،اقوالي را مطرح کرده اند ؛مانند اينکه اين نشانه رجحان وفضيلت اداي عين کلمات است ،يا شايد اين الفاظ به آن حضرت وحي شده بود ،يا از نظر ادبي در «نبي»لطافتي است که در «رسول»نيست؛زيرا وقتي گفته شود :«بنبيک الذي ارسلت »به نبوت ورسالت آن حضرت اشاره شده است ؛اما اگر گفته شود :«برسولک الذي أرسلت »فقط رسالت ايشان آمده است .بنابراين از نظر ادبي،اولي بهتر است .برخي نيز مدعي خروج اين مورد از محل بحث شده وگفته اند معناي نبي ورسول تفاوت دارد ودر نقل به معنا ،بايد معنا حفظ شود .بنابراين تخصصاً از محل بحث خارج است.پذيرش اين مطلب دشوار است ؛زيرا عرف ميان اين دو جمله تفاوتي قائل نيست وآن دو را يکي مي شمارد .به همين جهت ،نقل به معناي صحيح به آن اطلاق مي شود.بنابراين از محل بحث خارج نيست .جواب ما به اين روايت اولاً غير قابل استناد بودن روايت اهل سنت است .ثانياً بر فرض پذيرش روايت منع آن حضرت خصوصاً در امر مستحبي ،دلالت بر الزام و وجوب محافظت وحرمت تجاوز از الفاظ نمي کند.بااين توضيح که فضاي آداب وسنن ،فضاي گسترده اي است وضيق روايات فرائض وواجبات را ندارد .از اين رو نمي توان از امر ونهي در اين روايات الزام را فهميد.خلاصه سخن اين که براي منع از يک عادت پذيرفته شده در نزد تمام عقلاي عالم ،اعم از نقل به معنا يا خبر واحد يا حجيت ظواهر وامثال آن ،ادله اين چنيني کافي نيست.درنتيجه نقل به معنا در دعا نيز مانند ساير احاديث جايز است ؛اگر چه حفظ الفاظ ،راجح ومستحب است وبر تاثير دعا مي افزايد.تأمل دوباره در ادله ي جوازادله اي که گذشت ،شايد بهترين دلايل براي دفاع از نقل به معنا در دعا باشند،با اين حال نکته اي نا گفته اي نيزهست که غفلت از آنها باعث سستي دلايل شده است .اينک به تک تک ادله آن مي پردازيم:1-دليل عقل وسيره عقلااز نظرعقلي ،حقيقت وجوهره دعا، چيزي جز خواستن همراه با خشوع نيست.اين مطلب در روايات فراواني آمده است .با اين حال از نظر عقل اشکالي ندارد که امام ،دعا را در قالب الفاظ خاصي ادا کند واز ما بخواهد همان الفاظ را دوباره تکرار کنيم.(16)هر دو نوع روايت در روايات شيعه وارد شده است که مجموع اين روايات را مي توان در چند قسم ذيل آورد:1-رواياتي که به دعا تشويق کرده اند ،بدون توجه به نوع دعا وچگونگي آن.2-رواياتي که به اصل دعا تشويق کرده اند،بدون توجه به نوع دعا وبه اين معنا که شخص هرچه دوست دارد از خدا بخواهد،مانند:الحسين بن سعيدعن فصاله عن ابان عن اسماعيل بن الفضل قال:سالت ابا عبدالله عن القنوت وما يقال فيه .فقال ما قضي الله علي لسانک ولا اعلم فيه شيئاًًموقتاً؛(17)از امام صادق (ع)از دعاي قنوت سؤال شد.فرمود :هرچه خدا برزبانت جاري کند .من دعاي خاصي براي آن نمي شناسم .حدثنا أبي (رضي الله عنه )قال حدثنا أحمد بن إدريس عن محمد بن أحمد عن إبراهين بن إسحاق عن محمد بن إسماعيل بن بزيع بإسناده يرفع الحديث إلي أبي جعفر فقال:سبعةمواطن ليس فيها دعاءموقت الصلاةعلي الجنازةوالقنوت والمستجاروالصفاوالمروةوالوقوف بعرفات ورکعتا الطواف؛(18)امام باقر فرمود :هفت موضع است که دعاي مشخصي در آن نيست :نمازبرجنازه،قنوت،مستجار،صفا،مروه،وقوف درعرفات ودو رکعت طواف».علي عن ابيه عن ابن اُبي عمير عن حماد عن الحلبي عن ابي عبدالله انه سئل عن القنوت في الوتر هل فيه شيءموقت يتبع ويقال .لاَاثن علي الله عزوجل وصل علي النبي واستغفر لذنبک العظيم ؛ثم قال :کل ذنب عظيم؛(19)از امام صادق سؤال شد که آيا در قنوت وتر ،دعاي خاصي است تا مطابق آن بخوانيم ؟فرمود:نه ،خداي متعال را حمد وثنا کن ،بر رسول خدا صلوات بفرست وبر گناهان بزرگت استغفار کن .سپس فرمود :هرگناهي بزرگاست .از اين روايات مي توان استفاده کرد که دو نوع دعا در ميان امامان واصحاب رايج بوده است :دعاي خاصي که آن را موقت مي ناميدند ودعاي غير خاص که فرد به زبان وبيان خود آن را ادا مي کرد .از مقابله موقت وغير موقت ،مي توان فهميد که دعاي موقت ،دعايي است که معصوم آن را انشا مي کند وبه الفاظ آن عنايت ويژه اي وجود دارد ؛مانند اينکه از شاعري ،شعر بخواهند .اين بدان معناست که ترکيب شعري آن را مي خواهند ،نه صرف محتواي آن را .دليل اين مطلب ،روايت پاياني است که امام درباره قنوت نماز وتر مي فرمايد:«خدا را حمد وثنا کن ،صلوات بفرست واستغفار کن ».بنابراين روش دعا،غير از انشاي دعاست وآموختن چگونه دعا کردن ،غير از دعاي موقت است .3.رواياتي که مشتمل بر روش وآداب دعاست .اين روايات ،گاه آداب عمومي دعا وگاه آداب دعا در زمان ومکان خاصي را يادآور مي شوند ؛ولي به هر حال دعاي موقت نيستند.4.رواياتي که ادعيه صادر شده از ائمه را ضبط وثبت کرده اند .اين ادعيه ،همان ادعيه موقت است که امام خود آنها را تعليم داده است ودرچگونگي شروع وپايان ،گزينش صفات واسماءخدا وتکرار فقرات ،اداي الفاظ وکلمات ،دقت ها وظرافت هايي به کار رفته است .به همين جهت ،اين ادعيه از لطافت ادبي واستحکام محتوايي بسيار زيادي برخوردارند؛تا جايي که نمي توان اغلب آنها را با اغلب روايات فقهي يا اعتقادي مقايسه کرد ،بلکه آنها را بايد در رديف خطبه هاي نهج البلاغه وجملات کوتاه ،سجع دار وادبي معصومان قرار داد.در اينجا مناسب است نگاهي هم به معناي واژه «موقت »کنيم .گرچه موقت از ماده وقت ،وبه معناي زمان دار است ،اما در معنايي غير آن به کار رفته است .اين لفظ در قرآن آمده است .فاذا قضيتم الصلاة فاذکرواالله قياماًوقعوداًوعلي جنوبکم فإذا اطماننتم فاقيموا الصلاةإن الصلاةکانت علي المؤمنين کتاباًموقوتاً.(20)علامه طباطبايي در تفسير آيه چنين مي فرمايد :«إن الصلاةکانت علي المؤمنين کتاباًموقوتاً».کتابت کنايه از واجب بودن وواجب کردن است .مي فرمايد :نماز برمؤمنان نوشته وواجبي است ،داراي وقت ؛نظير آيه شريفه«کتب عليکم الصيام کما کتب علي الذين من قبلکم ».کلمه«موقوت »از ماده وقت است .وقتي گفته مي شود :وقت کذا؛معنايش اين است که براي فلان امر ،فلان وقت را معين کردم .بنابراين از ظاهر لفظ آيه بر مي آيد که نماز از همان اول تشريع ،فريضه اي داراي وقت بوده وبايد هر نمازي را در وقت خودش انجام داد.ولي ظاهراًوقت در نماز ،کنايه از ثبات وعدم تغيير است وخلاصه کلام اينکه ظاهر لفظ منظور نيست ونمي خواهد بفرمايد نماز فرضيه اي است داراي وقت ،بلکه مي خواهد بفرمايد :فرضيه اي است لايتغير وثابت .بنابراين اطلاق موقوت بر کلمه کتاب ،اطلاق ملزوم بر لازمه چيزي است ومراد از کتاب موقوت ،کتابي مفروض وثابت وغير متغير است.مي خواهد بفرمايد :نماز به حسب اصل ،دگرگوني نمي پذيرد ودر هيچ حالي ساقط نمي شود.اگر ما اين معنا را ترجيح داديم ،براي اين است که معناي اول که در بدو نظر از ظاهر لفظ آيه به ذهن مي رسد ،با مضمون جمله هاي قبلي نمي سازد ؛چون مضمون آن جمله ها احتياج نداشت که متعرض موقوت بودن نماز بشود وبفرمايد نماز وقتي معين دارد وعلاوه بر اين جمله «إن الصلاة...»در مقام بيان علت جمله «فإذا اطماننتم فأقيموا الصلاة»است ومعلوم است که ظاهر اين تعليل ،آن است که مراد از موقوت بودن نماز ،ثابت بودن وساقط نشدن آن در هيچ حالي از احوال وتبديل نشدن به چيز ديگر است .مي فرمايد :نماز ،نه ساقط مي گردد ونه مانند روزه ،به چيز ديگر نظير کفاره مبدل وعوض مي شود.(21)اين مطلب در بحث دعا ،روشن تر است ؛زيرا راوي سؤال مي کند که آيا براي قنوت وتر ،دعا موقتي هست ؟در حالي که زمان دعا معلوم است .بنابراين سخن از وقت نيست ،بلکه مقصود دعاي اندازه دار ومشخص ومعيني است که تغيير نمي کند وعين آن خوانده مي شود.2.رواياتمؤيد اين برداشت از دعاهاي موقت ،روايات محافظت بر دعاست که تعدادي از آنها گذشت .بر اساس اين روايات ،امام حتي جايگزيني لفظ «رسول »به جاي لفظ «ربي»را بر نمي تابد ويا جلوي کوچک ترين تغييري را مي گيرد ؛درحالي که چنين تصرفاتي ،شايع وجايز است ؛زيرا هدف انتقال مقصود است .بنابراين راوي مي تواند ساختار متن را در هم بريزد وبنيان جديدي را با شالوده اي نو دراندازد.بنابراين توجيهي که در نفي اين روايات گذشت ،قابل قبول نيست ؛زيرا در نقل به معنا ،فقط مقصود اصلي مورد نظر است ودخل وتصرف هاي فراواني صورت مي گيرد .گذشته از اين ،اغلب دعاها به اندازه اي طولاني هستند که در صورت نقل به معنا ،ريزش هاي قابل توجهي داشته باشد.مؤيد ديگر آن حکايت علوي مصري است.وي نقل مي کند که گرفتار سلطان ستمگري شدم واز شهر وديار خود فرار کردم ومدت ها در سرگرداني وبا حال توسل وزاري به سر بردم ؛تا اينکه شبي حضرت صاحب الامر را درخواب ديدم .از من خواست تا شب غسل جمعه کنم وسپس دعاي طولاني را به من آموخت تا بعد از سجده شکر نمازم بخوانم .دعا به اندازه اي طولاني بود که نمي توانستم آن را حفظ کنم.ايشان پنج شب پشت سر هم به خوابم آمد وآن دعا را برايم تکرار کرد ؛تا اينکه ازحفظ شدم .(22)متن دعا از جهت مضمون وادبيات بيان ،به اندازه اي زيبا وخيره کننده است که هر گونه ترديدي در صحت آن را به يقين مبدل مي کند.اين حکايت به روشني دلالت بر تأثير ادبيات دعا در تحقق مضامين آن دارد،وگرنه چرا امام بايد پنج شب پشت سرهم به خواب علوي مصري بيايد وآن را تکرار کند تا او آن را حفظ کند.3.سيره اصحاببرداشت اصحاب ائمه ،دليل خوبي براي اثبات موضوعيت داشتن الفاظ ادعيه است ؛زيرا اغلب ادعيه افزون بر عمق محتوا ،از نثر روان ،موزون وترکيب هماهنگ وهنرمندانه اي برخوردارند .چينش عبارات به اندازه اي دقيق وزيباست که خواننده را شيفته خود مي سازند وهمه ترديدها را در صدور آن ،به يقين مبدل مي کنند .آيا کسي مي تواند در مناجات خمسه عشر ،ترديد کرد ؟آيا ممکن است متني که نقل به معنا شده وراوي در آن دست برده است ،تا اين اندازه شيرين واثر گذار باشد؟تفاوت اصلي دعا با ساير روايات احکام وغير آن در اين است که ائمه هنگام پاسخ به پرسش ها ،از روش گفتگوي معمول ومتعارف مردم فراتر نمي رفتند ومانند آنان سخن مي گفتند.اما زماني که ايشان زبان به دعا مي گشودند وبا خداي خود سخن مي گفتند ،مجبور نبودند به گفتگوي عاميانه تن دهند،بلکه از تمام ذوق وهنر خود ولطافت روح وجانشان کمک مي گرفتند ودعا مي خواندند.البته از برخي روايات استفاده مي شود که ايشان تمام هنر خود را به کار نگرفته اند ؛زيرا خود فرموده اند که اگر امام ،صوت زيباي خود را که انعکاس روح لطيف اوست ،آشکار کند،کسي را تحمل شنيدن آن نخواهد بود .بنابراين ايشان در حد واندازه اي که براي مردم قابل درک باشد ،از ذوق هنرمندانه خود کمک مي گرفتند وشاهکارهايي را در ادبيات عبوديت ،خلق مي کردند.راستي،چگونه است که شعر بايد با همان سبک وقواره حفظ شود والفاظ آن به هم نخورد ،اما دعا که از سجعي متمايز وويژه ،سرشار شده است ،نبايد حفظ شود؟دعا با حديث تفاوت دارد؛زيرا امام در زندگي روزمره خود ،به ناچار با امور ريز ودرشت زندگي مردم سروکار دارد،با افراد مختلف روبه رو مي شود ،با هر کسي به زبان خود سخن مي گويد،به هر کسي نکته اي را به عنوان معلم يا مربي مي آموزد واز همين رو،نمي تواند از نثري لطيف وملکوتي بهره بگيرد .اين در حالي است که دعا ،حياط خلوت روح امام است.امام دعا را آزاد از همه اين قيد وبند ها مي سرايد.اواز همه اين نظم ها ،لطافت ها وسجع ها کمک مي گيردتا روح آزاد خواننده دعارا که در لطيف ترين وآرام ترين حالت هاي روحي خود قرار دارد،درنهايت شدت وقدرت تحت تاثير قرار دهد وبر ژرفاي روح او تأثير گذارد واشک او را سرازير سازد ودلش را بشکافد وچشمه هاي محبت را از آن جاري سازد.نتيجه اين همه زمينه چيني ،آن است که بگوييم دعاهاي موجود ،اغلب ،تکرار عين الفاظي موقت ،نقل لفظ به لفظ وخواندن عين همان الفاظ بوده است.مقصود از لفظ «حديث»در روايات نقل به معنا :امروزه حديث معناي اصطلاحي پيدا کرده و آن را بر هر گفتار امام اطلاق مي کنند، اما معلوم نيست که در زمان معصوم نيز به معناي اصطلاحي به کار رفته باشد.حديث در آن دوره به معناي «سخن »به کار رفته است وسخن ،غير از دعاست .در اين احاديث دقت شود :-اسمع الحديث منک فازيد وانقص قال إن کنت تريد معانيه فلا باس.-اسمع الحديث منک فلعلي لا أرويه کما سمعته فقال :إذا أصبت الصلب منه فلا باس إنما هو بمنزلةتعال وهلم واقعد واجلس.-إذا اصبت معني حديثنا فاعرب عنه بما شئت.اين احاديث که درجاي خود به طور کامل آمده اند ،استفاده لفظ «حديث»در دعا را بر نمي تابند،بلکه حديث به معناي سخن به کار رفته است ؛مثلاًراوي مي گويد :سخني را از شما مي شنوم ،در آن دست مي برم وآن را کم وزياد مي کنم يا مي فرمايد: «اگر به منظور سخن ما را فهميدي ،به هر شکلي که خواستي ،بگو ».در اين موارد «حديث »انصراف به غير دعا دارد.مؤيد اين مطلب روايت ابوبصير است :«الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه »(23)فال :هو الرجل يسمع الحديث فيحدث به کما سمعه لايزيد فيه ولاينقص منه .در جاي خود گذشت که وجه دلالت آيه بر برداشت امام آن است که استماع براي تبعيت است ،نه استماع براي دست بردن در الفاظ ،به ويژه که مي دانيم اين آيه ناظر به مسائل اعتقادي است واستماع ،برتبعيت از دعا انصراف دارد وفهم عرفي شامل آن نمي شود .درهر حال ،براهل بررسي روشن است که روايات نقل به معنا شامل دعا نيست ومحل سؤال هم نبوده است .اگر اين مطلب را به سيره اصحاب در نقل عين الفاظ دعا بيفزاييم ،ترديدي باقي نخواهد ماند.آيا همه آنچه گذشت ،مي تواند حرمت نقل به معنا در دعا را به غير از موارد ضرورت ،ثابت کند؟آيا نقل به معنا در دعا جايز نيست؟نتيجه بحث نقل به معنا در دعا 1.ادله اي که گذشت ،هيچ کدام دلالت بر حرمت نقل به معناي در دعا نداشت ،بلکه ثابت مي کند که سيره اصحاب ائمه ،نقل عين الفاظ دعاست وما دو نوع داريم :دعاي عام که هر کسي آزاد است تا هر آنچه را که مي خواهد ،با هر زبان دلخواه ،از خدا بخواهد.دعاي ديگر ،دعاي موقت است که از ائمه صادر شده است وبه عنوان دعاي مأثورو ماندگار از ايشان نقل مي شود وراويان حديث در چنين احاديثي دست نبرده اند ؛زيرا امام توجه وعنايت به الفاظ دعا داشته است.آيا عنايت امام به الفاظ دعا ،به جهت وجوب وضرورت آن است يا به جهت اينکه اگر دعا با آن الفاظ خوانده شود ،اثر ويژه اي دارد که اگر به غير از آن خوانده شود ،آن اثر را ندارد وتأکيد بر تغيير ندادن متن دعا ،به همين جهت بوده ،نه به جهت اينکه اگر لفظ دعا تغيير يابد ،ماهيتش را از دست مي دهد وشخص در انتساب آن به امام دروغ گو ويا بدعتگزار دردين به شمار خواهد رفت .آنچه براي ما ثابت شد ،الزام به نقل عين الفاظ امام فقط براي حفظ اثر خاص دعاست ،نه اينکه در انتساب آن به امام دروغي گفته شده باشد ؛زيرا عقلا چنين انتسابي را دروغ نمي دانند .در مثل ،اگر شاعر زبردستي ،عليه حاکم وقت ،شعري سروده باشد وکسي مضمون شعر او را در محافل به او نسبت دهد ،دروغ نگفته است ؛هر چند اگر زبان هنر را حفظ مي کرد ،اثر گذاري آن بر شنوندگان بسيار بيشتر مي شد.2.اصل اوليه در دعاهاي موجود ،نقل به لفظ است .بنابراين اثبات خلاف آن ،نيازمند دليل است .اين اصل ،از سيره اصحاب وضرورت حفظ زيبايي ولطافت وغناي شگفت آور دعاها وروايات محافظت بر ادعيه موقت ،به دست مي آيد.3.در جايي که اصل اوليه ،نقل به لفظ است وچنين عرفي در ميان اصحاب باشد ،اگر کسي بخواهد نقل به معنا کند ،بايد نقل به معنا بودن آن را گوشزد کند،وگرنه حمل بر عادت وروند موجود خواهد شد والفاظ -آن نيز ناخواسته به امام منتسب مي شود وهمين مسئله براي صدق دروغ کافي است.ج )نقل به معنا بعد از دوره تدوينيکي ديگر از فروع اختلافي نقل به معنا ،جواز آن بعد از دوره تدوين است .به عبارتي،فقها نقل حديث را از نقل به معنا ،به دو دوره قبل از تدوين وبعد از تدوين تقسيم مي کنند .دوره قبل از تدوين ،دوره اي است که احاديث به صورت مکتوب در نيامده اند واصحاب ائمه در طبقه اول يا دوم ،هنوز شنيده هاي خود را ننوشته اند.در اين دوره نقل به معنا جايز است .سخن درباره دوره اي است که احاديث درکتب جمع آوري شده اند وراوي طبقه بعد ،از کتاب استاد خود يا راوي طبقه قبل نقل حديث مي کند .آيا در اين دوره نيز نقل به معنا جايز است ؟يعني آيا راوي دوره پسين ،بايد عين الفاظ حديثي را که در کتاب استاد خود نوشته شده ،بنويسد يا اينکه اجازه تصرف در آن وتبديل آن به الفاظ دلخواه خود را دارد؟برخي بي نيازي از نقل به معنا را بعد از دوره تدوين دليل بر عدم جواز دانسته اند :«ولو کان الحديث مدونامضبوطاً،لم يحتج إلي النقل بالمعني».(24)وي در توضيح منظور خود چنين مي نويسد:إن إباحه ذلک کان لفترة و جيزة جداً،وأما بعد شيوع التدوين فإن العلماءلم يسمحوا بذلک ،وخاصةبعد تغير الألسنة،وابتعاد الناس عن مصادر اللغة الأصيلة،فلم يسمح لمن تأخر عن ذلک العصرأن يقوم بنقل الحديث بالمعني ،بل إن الإقدام علي ذلک -بعد العصر الأول -في الحقيقةخروج عن الشرط الأساسي لجواز النقل بالمعني ،وهو ضبط المعني ،فإن أهل القرون المتأخره لم يملکوا تلک القدرةاللغويةالتي تبيح لهم ذلک ؛(25)بي شک اباحه آن ،فقط در دوره کوتاهي بوده است ،اما بعد از شيوع تدوين ،علما اعتنايي به آن نمي کنند ،خصوصاًبعد از تغيير زبان ها و فاصله گرفتن مردم از زبان اصلي .بنابراين به کسي که پس از آن عصر اقدام به نقل حديث کند ،اعتنا نمي شود ،بلکه همانا اقدام بر آن بعد از عصر اول ،خروج از شرط اساسي براي جواز نقل به معناست و آن شرط ،ضبط معناست .پس اهل قرون بعدي ،براي مباح شدن نقل به معنا ،احاطه بر زبان ندارند.علاوه بر ايشان ،پدر شيخ بهايي (قده )نيز نقل به معنا در مصنفات را جاري ندانسته وآن را به متعارف علما نسبت داده ومدعي تصريح بسياري از فضلا بر اين مطلب شده است که البته قرائن ادعاي ايشان را تأييد مي کند:نقل المعني إنما جوزوه في غير المصنفات ،أما المصنفات فلا يجوز حکايتها ونقلها بالمعني ولا تغير شيءمنها علي ما هو المتعارف وقد صرح به کثير من الفضلاء.(26)گذشته از اين ،قول به منع از مسائل مورد اتفاق اهل سنت است .بغدادي بعد از اينکه نظر خود را مبني بر منع اعلام مي کند ،به نقل از ابن صلاح مي گويد که اختلاف علما در نقل به معنا ،مربوط به قبل از تدوين است ،ولي بعد از اين دوره ،در نقل به معنا ،مربوط به قبل از تدوين است ،ولي بعد از اين دوره ،اختلافي را در منع از نقل به معنا مشاهده نمي کنم :ثم إن الخلاف في جواز النقل بالمعني إنما هو فيما لم يدون ولا کتب وأما ما دون وحصل في بطون الکتب فلا يجوز تبديل ألفاظه من غير خلاف بينهم قال ابن الصلاح بعد أن ذکر اختلافهم في نقل الحديث بالمعني إن هذا الخلاف لا نراه جاريا ولا أجراه الناس فيما نعلم فيما تضمنته بطون الکتب فليس لأحد أن يغير لفظ شيءمن کتاب مصنف ويثبت فيه لفظا آخر .(27)بغدادي نيز دليل منع را فساد زبان اصلي در دوره هاي متأخر مي داند که باعث از بين رفتن شرط اصلي جواز نقل به معناست:وتدوين الأحاديث والأخبار بل وکثير من المرويات وقع في الصدر الأول قبل فساد اللغة العربيةحين کان کلام أولئک المبدلين علي تقدير تبديلهم يسوغ الحتجاج به .(28)تقرير بحثادله اي که بر حجيت متن منقول به معنا ،بدانها استناد شد ،شامل موارد انفتاح باب وصول به اصل حديث وثبت عين آن نيز مي شود .به عبارت ديگر ،عقلا حتي اگر بتوانند عين کلام متکلم را بشنوند ،به نقل معنايي که شخص مطمئني انجام داده ،اکتفا مي کنند ،يا چنانچه بتوانند عين کلام او را بنويسند يا ضبط وعيناً نقل کنند باز هم به نقل محتواي آن بسنده مي شود . ادله نقلي نيز اطلاق داشت وبه جز روايت داود بن فرقد که مقيد به عدم تعمد بود ،تمام ادله شمول داشتند وامام (ع)کمترين تعرضي به تقييد نکرده اند والبته در آنجا توضيح اين مطلب گذشت که اين روايت نمي تواند مقيد يا مخصص بقيه روايات باشد ،وگرنه به حکم ضرورت عقلي روشن است که اگر امکان دسترسي به علم نباشد ،بايد به ظن اکتفا کرد .اين مسئله نظير حجيت خبر واحد است که ادله آن ،مواردي را که امکان دسترسي به علم وجود دارد هم دربر مي گيرد.[برداشت اصحاب ائمه ،دليل خوبي براي اثبات موضوعيت داشتن الفاظ ادعيه است ؛زيرا اغلب ادعيه افزون بر عمق محتوا ،از نثر روان ،موزون وترکيب هماهنگ وهنرمندانه اي برخوردارند .چينش عبارات به اندازه اي دقيق وزيباست که خواننده را شيفته خود مي سازند.]از نظر عقلا ،معيار ،اطمينان به نقل ناقل است ؛يعني اگر ناقل توانايي نقل به معنا باشد واز اعمال نظر خودش در آنها خودداري کند ،نقل او قابل استناد خواهد بود ،خواه قبل از دوره تدوين باشد وخواه بعد از دوره تدوين.به عبارت ديگر ،عقلا نقل به معنا از کتاب را نيز حجيت مي دانند ؛مثلاًاگر کسي از نوشته نويسنده اي خبر دهد وعين عباراتش را نيز تکرار نکند وواجد شرايط نقل به معنا باشد ،کلامش حجت است ؛مانند نقل مطالب کتاب هاي علمي وروزنامه ها وغير اينها که امري شايع است.بنابراين به صرف فساد زبان اصلي و غير آن ،نمي توان به کلي نقل به معنا را کنار گذاشت .البته ناگفته پيداست که در دوره هاي اخير وبعد از فساد زبان اصلي وفراموش شدن قرائن وغير آن واز همه مهم تر که کمتر بدان توجه شده است ،اجتهادي -استدلالي شدن ذهن ها واز دست رفتن بساطت آنها ،در عمل امکان اطمينان منتفي مي شود ؛هر چند اگر باز هم در مواردي ،چنين اطميناني حاصل شود ،حجت خواهد بود .اين همان چيزي است که علامه مجلسي (ره)آورده است :نعم لامرية في أن روايته بلفظه أولي علي کل حال لا سيما في هذه الأزمان لبعد العهد وفوت القرائن وتغير المصطلحات (29)؛بله ،شکي در اين نيست که روايت لفظ حديث در هر حال بهتر است ،به ويژه در اين دوره وفاصله زماني ؛به جهت فوت قرائن وتغيير يافتن اصطلاحات .از اين عبارت استفاده مي شود که ايشان نقل به معنا در دوره هاي اخير با مشکلات وسوالاتي مواجه است ،نقل لفظ به لفظ را برگزيده است.دو نکته:نکته اول:ناگفته پيدا است که استدلال به فساد زبان وازدست رفتن قرينه ها وشرايط زماني ومکاني موثر در فهم ،مربوط به دو -سه سده آغازين است.بنابرين دردوره اي که اصول اوليه تدوين مي شدند،نقل به معنا حتي از روي کتب جايز بود؛مثلاً اگر ابو بصير به يکي از محدثان معاصر خود اجازه نقل حديث از کتابش را بدهد،در اين صورت ،نقل به معناي محدث فلاني از کتاب ابوبصير جايز خواهد بود،زيرا قرائن وزبان محفوظ است ودليلي براي منع آن وجود ندارد.نکته دوم:نقل به معنا دوگونه است:گاه راوي به اتکاي نقل خود ،مستند خود وکتاب اصلي را از بين مي برد يا مشخص نمي کند که از چه کتابي نقل کرده است .در اين صورت با فساد زبان ،نقل به معنا با مشکل مواجه مي شود اما اگر کتاب اصلي باقي باشد وبا نقل به معنا از بين نرود ومعلوم باشد که ناقل از چه کتابي و چه حديثي را نقل به معنا کرده است،جايز خواهد بود ؛زيرا مرجع اصلي باقي خواهد بود؛زيرا مرجع اصلي باقي مانده وديگران مختارند که به نقل به معناهاي او عمل کنند يا آن را کنار بگذارند.واقعيت خارجي روايات شيعه از نظر کيفيت نقلاين بحث يکي از مهم ترين مباحث مربوط به نقل به معناست به اين پرسش مي پردازد که گذشته از جواز نقل به معنا،وقوع خارجي نقل روايات به چه صورت بوده است؟آيا اصحاب مقيد به نقل به لفظ بودند و فقط در موارد ضرورت ،نقل به معنا مي کردند ؟يا اينکه در اغلب موارد نقل به معنا بود وفقط در برخي شرايط ،نقل به لفظ اتفاق مي افتاد ؟يا هر دو رايج بود ونمي توان معيار مشخصي تعريف کرد ويکي را غالب وديگري را نادر نشان داد؟عمل اصحاب ائمه (ع)عالمان وفقيهان بسياري در خلال بحث هاي فقهي يا اصولي ،به نوع عملکرد اصحاب ائمه (ع)پرداخته و يادآور شده اند که نقل به معنا در ميان ايشان رواج بسياري داشته ودر عمل ،امکان ثبت وضبط عين کلمات ،چه به واسطه کتابت در همان مجلس وچه با حفظ کردن در ذهن وحافظه ،در اغلب موارد ناممکن بوده است ودر ادامه به گفتار برخي از ايشان مي پردازيم .علامه حلي :والأقرب عدم اشتراط نقل اللفظ ،مع الأتيان بالمعني کملا،لأن الصحابة لم ينقلوا الألفاظ کما هي ،لأنهم لم يکتبوها ولا کرروا عليها مع تطاول الأزمنة؛(30)ونزديک تر به واقع ،عدم اشتراط نقل لفظ است واين در صورتي است که معنا به طور کامل بيان شده باشد ؛چون که صحابه الفاظ را همان طور که مي شنيدند ،نقل نمي کردند ؛به دليل اين که با وجود گذشت ايام طولاني ،آن را نمي نوشتند وتکرار نمي کردند.سيد نعمت الله جزايري :إن الصحابةکانوا يسمعون الأحاديث ،ولا يکتبونها ،ولا يکررون عليها ،ثم يروونها بعد السنين الکثيرة،ومثل هذا يجزم الإنسان فيه بأن نفس العبارةلا تنضبط ،بل المعني فقط....؛(31)همانا صحابه احاديث را مي شنيدند وآنها را نمي نوشتند وتکرارشان نمي کردند وبعد از چندين سال آن را نقل مي کردند ،ودرچنين مواردي انسان يقين مي کند که عين عبارت حفظ نمي شود ،بلکه تنها معنا باقي مي ماند.علامه مجلسي:وقد ذهب جمهورالسلف والخلف من الطوائف کلها إلي جواز الروايةبالمعني إذا قطع بأداءالمعني بعينه لأنه من المعلوم أن الصحابةوأصحاب الأئمة(ع)لم يکونوا يکتبون الأحاديث عند سماعهاويبعد بل يستحيل عادةحفظهم جميع الألفاظ علي ماهي عليه وقد سمعوها مرةواحدةخصوصا في الأحاديث الطويلة مع تطاول الأزمنةولهذا کثيراًما يروي عنهم المعني الواحد بألفاظ مختلفة ولم ينکر ذلک عليهم ولا يبقي لمن تتبع الأخبار في هذا شبهة؛(32)وبدون ترديد جمهور سلف وخلف از تمام طوايف ،قائل به جواز روايت به معنا شده اند ،مشروط بر يقين به اداي عين معناي مقصود ؛به دليل اينکه معلوم است اصحاب پيامبر(ص)وائمه (ع)احاديث را به هنگام شنيدن،نمي نوشتند وبعيد وبلکه محال عادي است که همه الفاظ را با تمام مشتقاتي که دارد ،حفظ کنند ،درحالي که تنها يک بار شنيده اند ،خصوصاًدر احاديث طولاني با وجود طولاني شدن فاصله زماني .به همين جهت بسيار ديده مي شود که يک حديث با الفاظ مختلفي از ايشان نقل مي شود وبر ايشان ايرادي هم گرفته نمي شود،وبراي کسي که در اخبار بررسي کرده باشد ،شبهه اي باقي نمي ماند.مانند همين تعبيرات در کتاب پدر شيخ بهايي (قدس )آمده است .(33)با توجه به تقدم زماني وي بر علامه مجلسي (قده)مي توان نتيجه گيري کرد که علامه به منظور موافقت با نظر ايشان ،عين تعبيرات ايشان را در کتاب بحارخود تکرار کرده است .صاحب قوانين:ويظهر جواز ذلک لمن تتبع الآثار والأخبار فأن تتبعها يفيد أن ذلک کان طريقةأصحاب النبي وآله صلوات الله وسلامه عليهم اجمعين ؛(34)جواز نقل به معنا براي کسي که تتبع در آثار واخبار کند ،آشکار مي شود ؛زيرا بررسي آنها نتيجه مي دهد که نقل به معنا روش اصحاب پيامبر (ص)واصحاب خاندان ايشان بوده است.شيخ انصاري :والنقل بالمعني کان أمرا شائعا بين الرواة؛(35)نقل به معنا در ميان راويان حديث رايج بود.کوه کمري :هذا ولم يصدر من الشرع ردع ومنع عن النقل بالمعني ،فإنه لو صدر منه ردع ،ومنع عنه ،لوصل إلينا البتة لکثرة الابتلاءبه بأکثر من الابتلاء بکل شيء،بل کان واجباًعلي الائمة(ع)إشاعته بين الأصحاب ونقلةالحديث؛(36)اين درحالي است که ردع ومنعي از شارع از نقل به معنا صادر نشده است ؛زيرا اگر صادر مي شد وآن را منع مي کرد ،حتماًبه ما مي رسيد ،جهت آنکه اين امر بسيار مورد ابتلا بود ،بيش از ابتلا به هر چيز ديگري ،بلکه واجب بود بر ائمه که منع و ردع خود را در ميان اصحاب وناقلان حديث اشاعه دهند.علماي اهل سنت نيز در اين زمينه همانند علماي شيعه بر همين باورند که نقل به معنا در ميان اصحاب پيامبر اسلام (ص)رواج بسياري داشته است .در ميان ايشان حتي کساني که مخالف با نقل به معنا هستند ومعتقدند که نقل به معنا يکي از مهم ترين عوامل تعارض و آشفتگي در روايات است ،باز پذيرفته اند که اين مسئله در زمان رسول خدا (ص) رايج بوده است .برخي نيز هر چند نقل به لفظ را سزاوار دانسته اند ،وقوع خارجي آن را رد کرده اند.وکان ينبغي أن يکون هذا هو الواقع ،ولکن لم يتفق ذلک وذلک لأن الذي جري عليه الأمر ،هو روايةالحديث بالمعني ،وهو ما نجده في جميع کتب الحديث بلا استثناء.وستعرف من تاريخ البخاري أنه ممن کانوا يروون بالمعني ؛(37)بهتر بود که اين (نقل به لفظ )واقع مي شد ،لکن اتفاق نيفتاد ؛به دليل اين که آنچه امر بر آن جاري شد ،روايت معناي حديث است وآن ،همان چيزي است که آن در کتب حديثي بدون استثنا مي يابي واز تاريخ بخاري خواهي دانست که مؤلف آن از کساني بود که نقل به معنا مي کردند.العله الثانيةوهي نقل الحديث علي المعني دون اللفظ بعينه وهذا الباب يعظم الغلط فيه جداً.وقد نشأت منه بين الناس شغوب شنيعة ،وذاک أن أکثر المحدثين لا يراعون ألفاظ النبي (ص)التي نطق بها ،وإنما ينقلون من بعدهم معني ما أراده بألفاظ أخري ،ولذلک نجد الحديث الواحد في المعني الواحد يرد بألفاظ شتي ،ولقات مختلفة،يزيد





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 418]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن