واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: آرایشگاه اینترنتی رایگان(3)
این شماره: دوری از معاشرت های بی جا اشاره: پیشتر در نوشتارهای دنباله دار "کلینیک اینترنتی رایگان" با انواع بیماری های روحی آشنا شدیم، در آنجا نسخه های شفابخشی از داروخانه قرآن و اهل بیت علیهم السلام پیچیدیم تا رفتارمان را از صفات ذمیمه پیرایش کنیم امید که بیماران را شفای کامل حاصل شده باشد.اینجا اما در پی آرایشیم، آراستگی روح و جان به خلعت فضایل اخلاقی و دیبای سلوک قرآنی.این پنجره به مثابه یک آرایشگاه اخلاقی مجازی است که به روی مشتریان همیشگی مکتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام گشوده شده است.مبنا و طراز ما در این نگاره های سلسله وار، کتاب گرانسنگ "تحلیه" تالیف استاد اخلاق، کریم محمود حقیقی از شاگردان عارف ربانی آیت الله نجابت است، که می کوشد سلوک قرآنی را با زبانی هنرمندانه و بیانی ادیبانه به تصویر کشد. دوری از معاشرت بی جا بخشی از تشویش خاطر، مربوط به معاشرتهای بی جاست که وقت بکُشد و عمر بر باد دهد و فرصت از دست ببرد. درهر شبانه روز بنگر چند به معاشرت هایی گذشت که ولو در آن معصیتی نبود، سودی هم نبود. به کسی نگر که ظلمت بزداید از وجودت نه کسی نعوذ بالله که در او صفا نباشد (سعدی) ساعتها در جنجال و سرگرم قیل و قال و جالب اینجاست که چون در خلوت هم آمدی، با خود از آنچه آنجا بود، همی آوری و درباره آنچه گفته آمد و شنیده شد، می اندیشی و یا با کسان آن سخن ها می گویی. چند دیدی که در اندیشه بیست سال دیگر فرزندش هست ولی به یاد شب اول قبر خویش، که بسا بس نزدیکی است، نیست! ای اف بر این غلفت! حسرتی واپس غفلت! غفلتی واپس ظلمت! و ظلمتی واپس مشقت! عمر اگر مادام چنین گذرد، برگوی حاصل آن چیست؟! رنجه ای از بی احترامی! ملولی از کلامی! زیدم نکرد سلامی! تا چند در این خامی؟! نمازم نیز! ذکرم نیز! همه به این افکار مشوش گذرد. پس آرامش و فراغت کجاست؟ از این معاشرتها کم کن. به خلوت و اندیشه پرداز. نگویم به غاری درآی؛ گویم به کاری درآی. کاری مثبت، نه عمر کشی. معاشرت آن کس را سزاوار بود که نوری افزاید؛ چراغ معرفتی روشن کند؛ پندی دهد؛ اندرزی شنود؛ غمی برد، انسی آورد. غلط کرد آن کس که گفت از این معاشرتها روی بازپیچ. گویمت جاهل، جهل آفرین است و کدر، کدورت بخش. سیه دل را سیه کاری بود. و اهل معصیت را جز آتش افروزی کاری نبود. پس: «و آنان را که دینشان را به بازی و لهو گرفتند و حیات این جهان آنها را بفریفت و پند ده به آن تا مبادا سرافکنده شود فردی از آنچه به دست آورده است که نیست او را جز خدا نه دوستی و نه شفاعت کننده ای.» بر گوی: که بهترین یار و همدم اوست. تو اگر لذت انس با او یافتی، از هر مأنوسی ببری و به انس او پردازی. در شب معراج بشنو تا خدا با پیامبرش چه گفت: «... قلب او را پر از عشق خود کنم تا بدان جا که دلش سراسر متوجه من شود. از دنیایش فارغ سازم و به آخرتش پردازم؛ و همچون محبّین دیگر خود، منعمش سازم. سپس چشم و گوش قلبش را بازسازم تا ببیند و بشنود؛ بنگرد به جلال من؛ سپس لذتهای دنیا را دشمن دارد. چنین بنده ای از مردم فرار کند و عزلت را برگزیند» گه چون قصاب در تو دمند تا خودبینت کنند. گه با شوخی و هزل به لغوت کشند تا شیرینت کنند. گه با درشتی و خشونت بر تو تازند تا غمگینت کنند. گه همرازت شوند تا به غیبت، انبازت کنند. گه دنیای خود بر تو نمایند تا با حسرت و غم، دمسازت کنند! گه به وقت نماز از راز و نیاز بازت دارند و گه دری از معصیت بر تو گشایند. آخر این چه دمسازی است؟! و این وقت کشی ها چه بازی است؟! بنگر بر این حدیث از موسی بن جعفر (ع) تا چه می شنوی!؟ « ای هشام! صبر بر تنهایی، نشانه قوّت عقل است. هر که از خدا خردمندی گرفت، از دنیا و دنیاداران گوشه گیرد و بدانچه نزد خداست بپردازد. خدا انیس و وحشت و یار تنهایی و اندوخته روز حاجت و عزت دهنده اوست بی خاندان.» دانم که تو امروز آنجایی که شیطان به معصیت نفریبد و به لغوت نخواند. این نیرنگ باز داند که با هر کسی چگونه دمسازی کند. با تو گوید برخیز! صله رحم است. اگر عقلت گوید در این مجلس لغو است، وقت کشی است، شیطانت گوید تو خود موضوع مجلس را به عهده گیر؛ سخن گو تو باش؛ یکی را شاید به راه آری. جوابش گوی با اینان تاکنون چند بار گفته ام؛ چند بر منبر و وعظ و خطابه نشسته ام و چند نتیجه گرفته ام؟! تا وعظ و عبرت را خوار نکنی، که به جانت سوگند که نه تنها نور بر مجلسشان نبری، که کدورت بس با خود آوری. «ای گروندگان! بر شما باد نفس هایتان. آن که گمراه شد، زیانی به شما نمی رساند زمانی که خود هدایت یافته باشید. بازگشت همه شما به سوی خداست. پس بر آنچه کردید، خبر می دهد شما را.» کاش آنچه با دیگران می تنیدی، بر خود می جهیدی. اندرزها را کمی با خود ده و عبرت ها را پیش پای خود نه. نکند از اصحاب این آیه باشی که فرمود: «و مباشید همانند آنان که خدا را فراموش نمودند؛ پس خدایشان خودشان را از یادشان برد. اینانند فاسقان.» چند دیدی که در اندیشه بیست سال دیگر فرزندش هست ولی به یاد شب اول قبر خویش، که بسا بس نزدیکی است، نیست! ای اف بر این غلفت! حسرتی واپس غفلت! غفلتی واپس ظلمت! و ظلمتی واپس مشقت! معاشرت آن کس را سزاوار بود که نوری افزاید؛ چراغ معرفتی روشن کند؛ پندی دهد؛ اندرزی شنود؛ غمی برد، انسی آورد. پس ای عزیز جانی! بکوش تا قدر دقایق عمر نیکو دانی؛ به ویژه اگر سن تو از چهل گذشته که در سراشیبی. این دم واپسین را با دست و دندان گیر و بر نفس، سخت چندان گیر که تمنای وقت کشی و هرزه درایی نکند. نگاهی بر جیب افق افکن! خورشید عمر در آستان غروب آمد. برای تیرگی شام چراغی افروخته ای؟ از شعرم قصه ای به خاطر آمد تا از حال زارم با تو سخن گفته باشم. این قصه برخوان: به مرداد مه، یخ فروشی به سوز بنالید کز سر بشد نیم روز خریدار کم بود و سرمایه رفت به سر آفتاب آمد و سایه رفت همه مایه را در گذر آب برد شکیبم ز تن وز دلم تا برد به این آب نانی به دستم نماند به بی آبیم روزگاران نشاندبه دست تهی چون به منزل شوم؟ به سوی کسان بینوا چون روم؟ چو شورید حالم بر این مرد زاربه غم خواری خویشم افتاد کار که من نیز سرمایه دادم به باد به بی مایگی چون توان زیست شادچو ره توشه در کف نه و مایه نی شب سرد و تاریک و کاشانه نی چه سود است رفتن در آن منزلم که از گریه آید دو پا در گلم امیدم تویی ای تو فضلت عمیم گدا را نپرسد کس الاّ کریم بسی بی تمنی تو دادی نعیم به هر دم نسیم از تو دادم شمیم به عمری به انعام خود کرده ایم از این خوان نعمت بسی خورده ایم مران خوشه چین زانکه بی خوشه است به خوان کرم جای بی توشه است مران آشنا، کاشنای توایم به خوان کرم بی نوای توایم عزیزان ره آشنایان دهند کریمان به خوان بینوایان برند به باب کرم حلقه بر در زنیم گدا را که دریابد الاّ کریم (مولف) و چون در بحث معاشرت، در کتاب تحلّی و تزکّی سخن رفت، بیش از اینت تکرار نکنم. گفته شد برای فراغت و آسایش و جمعیت خاطر مقدماتی را شاید، از زهد و دوری از معاشرت بی جا سخن گفته شد. سومین انگیزه فراغت را (در نوشتار آتی) دریاب.منبع: تحلّی، تالیف کریم محمود حقیقیفرآوری: شکوری_گروه دین و اندیشه تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 624]