تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 15 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):شيطان به سپاهيانش مى گويد: ميان مردم حسد و تجاوزگرى بياندازيد چون اين دو، نزد خدا بر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804700545




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شنل قرمزی و مرد شکارچی


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: شنل قرمزی و مرد شکارچی 
شنل قرمزی و مرد شکارچی
خورد و فریاد کشید: «وای مادربزرگ! چه گوش های بزرگی دارید!»- چه بهتر عزیزم، چون با آنها صدای تو را بهتر می شنوم.- وای مادربزرگ! چه چشم های بزرگی دارید!- چه بهتر عزیزم، چون با آنها صورت زیبای تو را بهتر تماشا می کنم.- وای مادربزرگ! چه دهان بزرگی دارید!- چه بهتر عزیزم، چون با آن تو را بهتر می خورم.- یک دفعه گرگ، مثل فنر، از تختخواب بیرون پرید.- کمک!- شنل قرمزی می خواست با جیغ و فریاد، دیگران را خبر کند، اما گرگ او را یک لقمه بزرگ کرد و قورت داد.- هووم م م م، چه خوب بود! شکمم پر شد. حالا دیگر خوابم می آید.گرگ، به پشت، روی تختخواب افتاد و شروع کرد به خرو پف کردن.صدای بلند خرخر گرگ در جنگل پیچید و به گوش یک شکارچی رسید.شکارچی فکری کرد و گفت: «این صدا از کلبه می آید.»
شنل قرمزی و مرد شکارچی
بعد خودش را به کلبه رساند. آهسته و با احتیاط، در را باز کرد. گرگ را دید که روی تختخواب افتاده و شکمش مثل بادکنک باد کرده است. ناله های ضعیفی از توی شکم گرگ شنیده می شد.- کمک! کمک! ما را بیرون بیاورید!این صدای شنل قرمزی و مادربزرگش بود.شکارچی با خودش گفت: «حالا فهمیدم! این حیوان بدجنس، دو نفر را قورت داده است. آنها هنوز زنده هستند. باید نجاتشان بدهم.»مرد شکارچی یک قیچی تیز آورد. با آن شکم گرگ را خرچ خرچ برید و باز کرد. یک دفعه شنل قرمزی و مادربزرگش بیرون پریدند.هر دو با هم گفتند: «آه آقای شکارچی، خیلی ممنون که ما را نجات دادی!»گرگ، هنوز در خواب بود!مرد شکارچی گفت: «چه حیوان بد جنسی! باید او را ادب کنیم تا دیگر از این غلط ها نکند.»همه با هم از بیرون کلبه، مقداری سنگ آوردند، با آنها شکم گرگ را پر کردند. بعد مادربزرگ، نخ و سوزن آورد و شکم گرگ را دوخت.- بیایید گوشه ای پنهان شویم و ببینیم که او چکار می کند.آنها بیرون از خانه، پشت سبزه ها و بوته ها پنهان شدند و منتظر ماندند تا گرگ، از خواب بیدار شود.گرگ، بیدار شد و گفت: «به به، چه خواب خوبی بود!»ولی یک دفعه احساس  کرد شکمش آن قدر سنگین شده که به سختی می تواند حرکت کند.- چرا شکم من این قدر سنگین شده است؟!- گرگ دستش را روی شکمش گذاشت و از کلبه بیرون آمد.- چرا این قدر تشنه ام؟!روی چاه آب خم شد تا سطل را به پایین بفرستد، اما سنگ های شکمش خود او را به جای سطل پایین فرستادند. گرگ، غرق شد.همه از مردن گرگ، خوشحال شدند.حال مادربزرگ، خوب شد. آنها با کلوچه ها و آب پرتقالی که شنل قرمزی از خانه آورده بود جشن کوچکی به راه انداختند. - هورا! هی!در این جشن به آنها خیلی خوش گذشت.وقت برگشتن به خانه رسید. مادربزرگ سفارش کرد: «شنل قرمزی ، یک راست به خانه برگرد. توی راه بازی گوشی نکن. از جاده دور نشو، با غریبه ها هم حرف نزن، فقط به حرف آقای شکارچی گوش کن.»شنل قرمزی گفت: «چشم مادربزرگ» و بعد، سرحال و خوشحال، با آقای شکارچی به طرف خانه شان به راه افتاد.گروه کودک و نوجوان سایت تبیانمطالب مرتبطتصمیم بزرگ خرس کوچولو آواز بزغاله ماهی گُلی مغرور و پسرك بازیگوشپرواز 3 جوجه در آسمان آبی ماجرای مزرعه‌دار تنبل و مرد زرنگ ماجرای دوستی زنبور کوچولو با پروانه ها ما دیگه مدرسه نمی ریم!!! ماجرای توپ بازی 2 برادر بازیگوشتلاش 3 سنجاب کوچولو در جنگل ماجراهای ناپدید شدن چوپان قلعه





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 560]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن