تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 25 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):عقل راهنمايى مى  كند و نجات مى  دهد و نادانى گمراه مى  كند و نابود مى  گرداند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829635320




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

و سوگند به این شهر ...


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: و سوگند به اين شهر...
نجف
سوگند به اين شهر که تو در آن ساکني.(1) دفترچه‌اش را باز کرده بود و بالاي صفحه نوشته بود: اللهمّ‌ اليک صمدتُ من ارضي. از اقليم عادت‌هاي سخيفش، از ديار روزمرگي‌هاش پناه برده بود به اين سفر. به اين هجرت. اليک اليک اليک... اتوبوس راه افتاد. قطعت البلاد رجاء رحمتک. قلم دوباره جان گرفت: ادخلني مدخل صدق و اخرجني مخرج صدق.(2) شب اولِ نجف. غبار گرفته بود شهر را. غبار حضور پر حجاب او بود حکماً. دلش گرفت. (3) صبح اولِ نجف. بين الطلوعين. باران باران باران. از آن باران‌هاي بي‌هواي بهاري. باورش نمي‌شد. رو کرد به گنبد. بکم ينزّل الغيث. اشک‌هاش آمدند. گونه‌هاش گرم شد. و هو الّذي ينزّل الغيث من بعد ما قنطوا. غبار شهر خوابيد.(4) امين‌الله را که توي حرم خوانده بود، جوانه‌اي از اعماق دلش سر بر‌آورده بود و ‌باليده بود و با اشک‌هاش جان گرفته بود، کسي در درونش انگار پيله‌ها را مي‌شکافت و خاطره پرواز را يادش مي‌آورد: اللهمّ انّ قلوب المخبتين اليک و الهه...(5) بين الطلوعين. توي صحن. نسيم روضه علوي وزيدن گرفته بود. قرآن جلويش باز بود. آيات هل اتي را براي آقايش، براي قرآن ناطق، ‌براي باب مدينه علم نبوي ‌مي‌خواند. از دنيا چه مي‌خواست مگر؟ (6) مزار مسلم، مزار هاني، مزار ميثم، مزار مختار... آه يا ليتنا کنّا معکم. به مختار گفته بود که لثارات الحسينِ ما مانده هنوز تا بيايد.(7) بعد عشاء، مسجد کوفه، کنار حوض، صدايي به مناجات بلند و صداهايي به گريه، گونه‌هاي بر زمين و شانه‌هايي به لرزش، اللهمّ انّي اسئلک الامان... (8) مادرش گفته بود: چقدر اين حرم، بوي مشهد مي‌دهد. بوي حرم رضوي. راست گفته بود. هم پدر آقا اينجا بود و هم پسرش. کاظمين بود.(9) آخر زيارتِ کاظمين حرف دلش را خودشان زده بودند. صورت گذاشته بود روي زمين. رو به قبله. نزديک ضريح. خودشان گفته بودند، ‌بگويد؛ ارحم من اساء و اقترف و استکان و اعترف. (10) چشم‌هاش با زمزمه صلوات همسفرها باز شده بود. زمزمه‌هاي همه جان گرفته بود. لاجد ريح يوسف. بوي سيب مي‌آمد.(11) حسين، حسين، حسين، ح س ي ن، فما احلي اسماءکم...(12)  بار بگشاييد اينجا کربلاست...(13) کفش‌هاش را که در مي‌آورد، دلش مي‌خواست به گردن بياويزدشان، برود سمت ضريح، اشک‌هاش همه صورتش را که گرفت، گردنش را کج کند و بپرسد: هل لي من توبه؟ دلش مي‌خواست آقا بگويند: نعم يتوب الله عليک. ‌دلش چه‌ها که نمي‌خواست... کجايي حر بن يزيد؟(14) بالاي در ورودي نوشته بودند: السلام عليک يا ساقي عطاشي کربلا. هر بار که اذن دخول حرمش را مي‌خواند، آخرش بي‌هوا مي‌گفت: الا يا ايّها السّاقي ادر کأساً و ناولها... همه تشنگي‌اش را براي سقا آورده بود. آب مي‌خواست. ماءِ ‌معين. (15) بين الحرمين. سرگرداني براده‌هاي دلش ميان دو قطب...  (16) و چه خوب که قتلگاه را بسته بودند.(17) جرأت کرده بود و پله‌ها را يکي يکي رفته بود بالا. ايستاده بود بالاي تل. همه بغض‌هاي عالم آوار شده بود توي گلوش. چادرش را کشيده بود روي صورتش؛ از آن گريه‌هاي طوفاني...(18) اين پرچم قرمز را بالاي گنبد هي مي‌ديد و هي آه مي‌کشيد و هي زمزمه مي‌کرد: اللهمّ ارزقني طلب ثاره مع امامٍ منصور. (19) شب جمعه. قبل غروب. جمعيت انبوه توي حرم. دست‌ها به آسمان. ناله‌ها و استغاثه‌ها يک‌صدا، همين چند جمله بودند: يا ربّ‌الحسين. بحقّ‌الحسين. اشف صدر الحسين بظهور الحجّه. اشف صدر المؤمنين بظهور الحجّه. اشف صدر الحجّه بظهور الحجّه...آآآه اي خداي شبِ‌ جمعه کربلا... (20)  شب جمعه؛ بعد غروب، شب جمعه؛ بعد عشاء، شب جمعه؛ وقت کميل، شب جمعه، بين الحرمين، شب جمعه، تحت قبه، شب جمعه؛ نيمه شب، توي صحن، سحر جمعه... آآآه دلش چرا قرار نمي‌گرفت؟ شنيده بود مادري مي‌آيد شب‌هاي جمعه اينجا. بي‌قراري‌هاش مال آمدن او بود لابد.(21)  صبح جمعه، بعد نماز... از سنگ ناله خيزد روز وداع...(22)  دفترچه‌اش را باز کرده بود و پايين صفحه نوشته بود: به صد دفتر نشايد گفت حسب الحال مشتاقي. بسم الله الرّحمن الرّحيملا اقسم بهذا البلد/ و انت حلٌّ بهذا البلد. (بلد/1-2)"مريم روستا"، گروه دين و انديشه تبيان





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 325]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن