تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 25 دی 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سخن گفتن درباره حق، از سكوتى بر باطل بهتر است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1853170830




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ادبیات و معماری


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
ادبیات و معماری
ادبیات و معماری از منظر - به نظاره - به ناظر

مقدمه: از لزوم نقد تا رهیافتی در ادبیات و معماری تازه نیست میل مان به بیشتر شناختن و شناخت بیشتر داشتن و تازه است البته میل داشتن شناختن . تازگی در مقیاس تاریخ و تازه ماندن ما نیز هم . آن گاه که بشناسیم و از میل داشتن برای شناختن ای و در مسیر بودن . و در این در مسیر بودن تازه تر شویم هر آن .یک تازگی نه از جنس انتهای مسیر ، که از جنس خود مسیر و ماهیت سیر تا باز خوانیم و باز شناسیم هر لحظه مان را که می گذرد . تا هر لحظه بیشتر بشناسیم اطرافمان و درک مختصات خود را در زمینه مان و زمانه مان . اطرافی که گاه دیدن ای است . نه که چیزی را ببینیم که پدیده ی دیدن را تجربه کنیم . حضور در جهان از طریق دیدن و بودنی با چشم . که زیبایی نه در نگاه توست نه در آن چه به آن نگاه می کنی . اطرافی که گاه شنیدن ای است : فکر نمی کردی فاصله ی میان قدم های تو با سنگ فرش را صداص خش خش برگی خشک پر کند . و چشیدن هایی انتزاعی و بوییدن هایی انتزاعی تر . اطرافت لمس کردن ای است . یک لمس جسمانی - یک جسم اثیری .سیمای زنی در دوردست خاطره اش آن گاه که به ات نزدیک است . و در این بین معماری و معماری ها از بیشترین اجسام عالم اند . عالم زمینی . زمین ها و زمینی ها در زمان ها و زمانه ها آن قدر تغییر کرده اند که ما نیز هم و تغییر کردن ما از آن ها بود و مگر ما چیزی جز تغییر کردنیم . ما در زمینه ی زمانه مان تغییر می کنیم . زمینه ای که پیش تر و بیش تر کوه ها مان است و دشت ها مان – با خلق و خو هایش - و بعد تر به رسم زمانه اش از شهر ها مان تا خانه ها مان . و ماهم در این بین ایم . در معماری ها . آن قدر که در قالب آداب زمینه مان و معماری مان - با خلق و خو هایش - در می آییم و رفتار می کنیم تا معماری ، همان قدر به ما نزدیک باشد – و ما به آن - که بدیهی و مهم . که بستر ذهنیت ها مان باشد در اطراف . و اگر بر آنیم تا در مسیر شناخت خود را باز خوانیم باید به بازخوانی معماری هامان بپردازیم . بناهامان را بارها بخوانیم تا از خلال این بار ها ، این بار ، به آفریدن بتوان فکر کرد . خواندن بنا ها آن قدر که فهم شوند و فرآیند ادراک کم و بیش آگاهانه ای پیدا کند ، تا در یک مسیر انتقاد آمیز قرار گیرند، تا به شناخت مختصات هر طرح و قابلیت های مختلف بنا چه به لحاظ برنامه ریزی و سازماندهی های فضایی و چه به لحاظ شکل و سازماندهی های فضایی ، باز هم ، دست یابیم . و در هر بار نقد روشی جدید بیابیم . روشی که از دل هر طرح زاده می شود و یافته ها و نیافته های بنا را به جستجو می پردازد . لزوم وجود این نقد ها چیزی نیست مگر رسیدن به اندیشیدنی آگاهانه در مسیر طراحی و آفرینشی آگاهانه تر . اندیشیدن آگاهانه ای که به کمک نقد در دو حوزه معنا پیدا می کند : یک ، شناخت زمینه و پدیدار هر طرح تا از آن ، جای گاه و مختصات طرح شفاف تر گردد و دو ، مسیر طراحی و ساختار اندیشیدن در طراحی است ، که چگونه از دل زمینه ی اولیه ساخته می گردد . و پدیده ی نقد در این مسیر ، نوع نگاه و تفکر انتقادی به مسائل طراحی است . نوع نگاه انتقاد آمیز به معنا های موجود در ماهیت طرح تا این معنا ها دوبارهآفریده شوند . و دوم نوعی نگاه انتقاد آمیز به خود است ، تا در حین طراحی ، طراح بارها خراب گردد تا از نو و این بار پخته تر آفریده شود . در این بین ، نقد و نگاه انتقاد آمیز قبل از هر چیز اندیشه ای است به زبان مکتوب و ادبیات . و دقیقا به همین دلیل است که ادبیات و زبان ادبی و ساختار های ادبیاتی و زبانی ، نقش عمده ای در ساختار های فکری ما در معماری – از نوع نگاه به پدیدار یک طرح تا نوع پرداخت به آنداردحال بر ماست تا نقد بنا را به مثابه ادبیات - و از آن جا درامی - بدانیم ، با تمام تم ها و ساختار ها و جدایی ناپذیری ها شان . تا از این بین ، به رهیافت هایی در زمینه ی ارتباط معماری و ادبیات دست یابیم در دو حالت . اول این که یک اثر معماری ، همچون یک داستان بر مخاطب حاضر گردد و شاید آن را بتوان برای الگویی برای ادراک معماری به کار بست تا یک اثر معماری را ، ژرف تر و ادیبانه تر درک کرد . و دوم آنکه ، ساختار اندیشیدن در هنگام طراحی – از آغاز تا ادامه : از ایده تا پرداخت – را بسته به یک الگوی ادبیاتی ، چون شعر باشد تا بتوان در آغاز طراحی و ایده پردازی ، به خالص ترین و عمیق ترین نگاه به پدیدار یک طرح دست یافت . و در ادامه ی طراحی و روش پرداخت به آن ایده ، باز هم از ساختار و تدوینی شاعرانه کمک گرفت تا کالبد معمارانه واژگان باشد و فضا، سکوت بین واژگان و ما البته در حیطه ی این نوشته بر آنیم تا با بررسی موردی سی و سه پل بر طبق رهیافت اول دریابیم که : 1- چگونه یک اثر معماری همچون ادبیات ، داستانی را برای انسان روایت کند.یک معماری روایت. تا یک اثر معماری بتواند کمیک یا تراژیک باشد و فضای معماری خلق شده بتواند داستانی باشد حاصل از پیرنگ شخصیت هایی خاص در مکانی خاص . که عناصر کالبدی ، شخصیت هایی شوند که چگونگی قرارگیری شان در کنار هم – با درون مایه ی برنامه ریزی های معمارانه – پیرنگ را بسازد و از دل همه ی آن ها و زمان های مختلف ، فضای معماری حاصل درام را خلق کند .2- این که چگونه ممکن است یک فضای معماری بر طبق یک الگوی ادبیتی تأویل گردد - الگوی حاصل از ادراک اولیه یا خوانش خود بنا توسط خواننده و مرگ مؤلف2 - تا ساختار بنا با ساختار داستان اش و از آن جا به ساختار نقد هر دو نفوذ کند و بدین ترتیب این نوشته ، حاصل ساختاری نقدی آمده از ساختار داستانی بر گرفته از الگوی ادراکی اولیه از بنا می شود3 -در این جا با توجه به ارتباطات و مسیر های طولی و عرضی موجود در پل دو الگو را یافت می کنیم.رفتن سخت ساده است و پیچیده نیز هم .آنگاه که از فضای مرکزی ساده پل به درون دیوارهای دو لایه پیچیده اطراف می رویم ، دو فضا به موازات هم ولی در دو سطح – به لحاظ کنتراست فضایی- قرار دارند و این ساختار رفتن عرضی منطبق بر " نیز هم " شعر است . از منظر به نظاره به ناظر آن گاه که از قبل از وارد شدن از سمتی به پل تا خارج شدن از پل از سمتی دیگر ، فرد هر لحظه در یک Zoom back به سمت خود سیر می کند.از پدیده های اطراف به سمت خود. آن جایی که در ابتدای وارد شدن ، منظر بر دیگران غالب است و در طول پل داستان نظارگی و در انتها واقعیت شهر و یافتن خود ، که ناظر است . غلبه ی مسیر طولی پل بر دیگر اتفاقات و قرار گیری اش در لیست روشن ترین ادراک ها از پل موجب می گردد تا از این الگوی ساختاری بتوان برای ساختار داستان معماری پل کمک گرفت و از آن جا نیز به ساختار کلیت نقد و نوع تحلیل پل تعمیم داد ، تا نقد ما به سه بخش ، " از منظر " ، " به نظاره " ، " به ناظر" تقسیم شود و با ساختاری از جنس همان Zoom back ، ابتدا با Zoom روی زمینه ی بحث و تأویل های معنایی پل آغاز گردد ( ساکن ) ، و سپس با فیلمی ( از جنس حرکت ) ، در خود سیر کند و به عقب باز گردد ، تا در انتهای بحث به خود – به انتزاع شاعرانگی- برسد . از منظر - بررسی ماهیت پدیداری پل و تاویل های معنایی آن تا این نوع تحلیل اولیه از پل را به مثابه زمینه و منظر کلیت بحث بتوان در نظر آورد . به نظاره - و آن گاه داستان نقد به نظاره می رود . به نظاره ی معماری روایتی که فیلم - داستانی است در سه سکانس . تا جای گاه بحث معماری روایتی و این نوع نگاه به معماری را نسبت به کلیت نوشته – و نقد معماری – مشخص کند . به نظاره رفتن مقاله ، بحث پیرامون معماری به مثابه داستان است . به ناظر - رسیدن به خود ، به خود رسیدن نقد و شعر .

از منظردر جستجوی مختصات حوزه های معنایی پل و زمینه ی بحث معماری زبان خود را داراست و این دارا بودن را واژگانش است و سکوت بین این واژگان و ساختاری که این واژگان را در متون مختلف تاریخی ، اجتماعی و فرهنگی می گستراند و مهم تر آن که به وجود می آورد ، بخشی از ابعاد و وجوه جهانی که ناشناخته است را از جنس معماری بیافریند تا شاید بعد از آفریده شدن – بعدی که ممکن است ماهیت زمانی داشته باشد و مدتی دیر تر رفتار هایی را بر انگیزاند . مدتی بعد که مردمان نسل مدتی قبل ، دیگر ، نیستند و اثراتشان فقط باقی است و یا بعدی که ماهیت مکانی داشته باشد و جایی دیگر ، همان اثر به جنس و بافت مکانی دیگر خوش آید - اثر به دور از مؤلفان خویش به زمان و زمانه ای دیگر برسد و پیوند آدمیان آن زمان را با تاریخ و زمان در مقیاس زندگی فراهم آورد . زبانی که با واژگان و قواعد صرفی و نحوی اش - و قواعد غیر از این ها نیز - ، زبانی که با تمام پر هایش و با تمام خالی هایش ، زبانی با تمام عین ها و ذهن هایش ، با پیرنگ ها و داستان هایش ، معماری را از درون می سازد و وا می سازد و باز ، می سازد . و حال ، در این جا ، از اولین لحظات روز با اولین بالا آمدن های خورشید آغاز می شود حرکت مردمان در شهر . در پل . با بیشتر بالا آمدن ، بیشتر می شود ، آن قدر که سرعت فرد را ، دیگر غلظت جمعیت تعیین می کند . که سخت بروی . که ساده بروی یا . و در این بین عبور می کنند مردم و عبور می دهد مردم را پل . چگونه به پل اندیشیدن را شاید بتوان ، در به پلی اندیشیدن جستجو کرد . آن گاه که در شروع نگاه و کند و کاه به پل بودن و ماهیت ذاتی اش و سپس به چه پلی و متن و زبان خاص سی و سه پل . در اولین جستجو ها به سراغ تشریح پل باید رفت و به ادامه های این لغت در ذهن ها مان . که بعد از شنیدن ، به چه پدیده هایی و به چه فعل هایی از زندگی مان می رسیم .1- پل خیالی یک : پل ازلی ، پل ابدی : پل را در اولین نگاه ، بستر تحرک می توان یافت . شاید تحرکی خطی و رفت و برگشتی.که این ، ساده ترین و بدیهی ترین جواب پل به فعالیت های آدمی است . عبور کردن و گذر کردن از مکانی به مکان دیگر . که شاید بتوان این گذر را با معیار های خاص ارزشی ، گذری استعلایی و به عکس خواند . در واقع در صورت معنا دار بودن و نشانه دار بودن – به وضوح – دو مکان قبل و بعد از پل شاید ، این گذر ، این عبور را به کار تعریف قبل و بعد از پل بندد . تعریفی که در نتیجه ی ارزش گذاری فضا های قبل و بعد از پل بوده و این دو فضا را با معیار هایی - درست یا غلط – درجه بندی می کند و به احتمالاتی موجبات لغات خوب و بد را فراهم می آورد . در نوع نگاه زبان اولین نگاه نیز - عبور کردن از مکانی به مکان دیگر ( و یا حول ناک تر آن که مکانی به مکان دیگری ) – نیز درصد اهمیت نقاط قبل و بعد از پل نسبت به خود پل عیان است . 2- پل خیالی دو : پل زمینی : با موضعی سخت نسبت به اولین برداشت معنایی از پل می توان به نگاهی دیگر دست یافت . با نادیده گرفتن مکان های قبل و بعد از پل ، می توان فقط به پدیده و پدیدار عبور کردن حساس شد . آن گاه شروع به کند و کاو در واژه ی عبور کردن پرداخت و پیامد های رفتاری جسمی و روانی آن . باید عبور کردن را باز شناخت تا در بستری از جنس زندگی و آدمیان معاصر – با تمام هیجان ها و واماندگی ها – بتوان ابعاد مختلف این فعل را باز خواند . فعل را که واژه ای مشترک در زبان و عمل ، در عین و ذهن است را راهنمای کارآمدی است . فعل را و فعلیت عبور کردن را شفاف می کنیم . به دوستانش که گاه دور اند و گاه نزدیک نقبی می زنیم . به گذر کردن ، به رد شدن . که هر دو هم دورند و هم نزدیک . نزدیکی واژگان را باید جستجو کرد تا بتوان به عمق واژگان رفت . از وجوه فیگوراتیو و جسمانی واژه ها می توان به عنوان جنس معماری کمک گرفت تا رفتن را یافت . رفتن ای را که هم گذر و عبور است و هم رفتن . خود رفتن . در نگاهی زمانی ، از رفت تا می روی و از نگاهی روانی ، از رفت تا رفتار . از جنس و نیاز معماری کمک گرفتیم تا گذار ، از زبان ادبیتی به زبان معماری اتفاق افتد . تا اولین گام را در جای لرزان و لغزانی نگذاریم تا شناخت پیدا کنیم ، از پدیده ی رفتن ، تا بتوان به چگونه رفتن در حوزه ی معماری و طراحی معمارانه اندیشید . و در همین حین – در هر دو : در داستان رفتن یک ، و در جمله ی اخیر دو – به گام می رسیم تا رفتن را تشریح تر کنیم ، لحظات رفتن را تجزیه کنیم تا در دل ساختار فیزیکی و روانی این فعل به ترجمانی معمارانه دست یابیم . گام برداریم و گام برداشتن است مرحله ی بعدی شناخت از رفتن . تا این پدیده را با ساختاری قطعه قطعه بیابیم . حال می بینیم زبان هامان نزدیک تر شده اند . حال ، واژگانمان در هر دو حوزه ی ادبیات و معماری قابل ادراک اند . قطعه قطعگی . از دل همین لحظات می توان به ترجمان فضایی پدیده ی رفتن پرداخت ، آن گونه که تاق های سی و سه پل . در این سطوح ، پل را به مثابه رفتن محض یافتیم و بر خلاف نگاه اول ، قبل و بعد از پل را ، نه که نادیده ، که به دلیل انتخاب موضع سخت خودمان – و منحرف نشدن مسیرمان – آگاهانه به کنار گذاردیم . 3- پل واقعی : پل متعادل ، پل پخته ، پل گرم : با موضعی سخت به مواضع سخت دو نگاه اول – که همان ها ما را به این کشانید و رسانید – با شناخت و استفاده ی غیر سوء نگاه های افراطی قبل و جسارت هیجان انگیزشان می توان – با تعهدی خیالی و ایثاری خیالی تر ، از قربانی شدنشان به تحسین خیالی دست زد – در پل ژرف تر نگریست . یافتن این که پل هم رفتن محض است و هم گذر از قبل به بعد از پل . حال ، باید با نگاهی عمیق هر کدام از این پل ها را - پل های زبانی - جایی مناسب انتخاب کرد و جای گاهی و پل را ساخت . بسیار مهم است تعیین جای گاه هر کدام از معنا های مزبور در پل ، که کدام لحظات و نقاط پل و ادراک پل ، رفتن است و کدام لحظات گذر و گذار . کجا و کی پل آغاز می شود و پایان می یابد و کدام زمان و مکان ، پل بین این دو است . تا بر طبق ساختار ادراکی مخاطب و حرکت وی و مسیر فکری زمانی او ، پل وجود یابد . وجودی فیزیکی . انتخاب گذر و گذار را برای لحظه و نقطه ی شروع پل و برخورد اول با شهر از یک سو و برخورد دیگرش با شهر از سوی دیگر پل برای پایان پل . تا این نقاط همچون مفصل هایی ، ماهیچه های شهر را به پل پیوند زنند و گذر از شهر به پل و پل به شهر را بیافرینند . و ژرف تر آن که گذار اصلی دو سوی شهر به هم در دل رفتن محض در این میانه است تا فقط بروی نه از جنس خاطره ، که از جنس کیفیت بودن در لحظه . لحظه ی ورودت را فراموش کنی تا لحظه ی خروج . از پل های معنایی به سیﻭسهﭘﻞ: ساعت ها عبور از پل – ساعت هایی با نور های مختلف ، با نور های هیچ – و گام هایی متمرکز تا فرآیند ادراک را زمینی کنیم . تا امواجی را که از پل می رسد ، درک کنیم و بیشتر از آن ، لحظه ی رسیدن امواج به ذهنمان را بشکافیم ، تا شکافته شویم در بین پل و خود . در اولین برخورد در شناخت سی و سه پل ، می خواهیم جای گاه پل ذهنی را در واژگان ذهنی مان بازشناسیم تا از آن جا به جای گاه پل عینی در واژگان عینی و فعالیت هامان در شهر نزدیک گردیم . ابتدا با شفاف کردن داده های رسیده از حساسیت ، از پیمایش در بنا به تقسیم بندی اتفاقات ذهنی مان در برخورد با پل با معیار چیستی پل و ماهیت فعالیت انسان در برخورد با آن می پردازیم و سپس در انتها به جسم و جان پل می آویزیم و نتیجه هایی را که از ادراک اولیه به دست آوردیم در عینیت پل و جسمش جستجو می کنیم . حال پس از این فرایند جستجو و یافتن هاله ای معنایی از ماهیت پل و درونیاتش سی و سه پل را وارد بازی می کنیم . سی و سه پل را می شکافیم . ابتدا آهسته پیرنگی از پل را می خوانیم و لحظه به لحظه سرعت را افزایش می دهیم تا کشف داستان . پل از سمتی به شهر پیوند می خورد در آغاز - شمال پل را آغاز فرض کردیم – پیوندی که همان مفصل مان است که قرار است رابطه ی پل و شهر را بنمایاند . مفصلی که تعیین می کند پل بر آن محیط اطراف حاکم شود و روایتش را از اطراف جدا کند یا نه . مفصل ماهیچه ی شهر را در این نقطه ، خسته می بیند تا خود آغازی قوی باشد . می بینیم که در این آغاز و در این شیب ، شهروند به دلیل طول کم شیب و غلظت زیادش – که دیده نشدن اتفاقات درون پل را موجب شده – مایل به تمام شدن شیب دارد ، تا به مسیری افقی برسد و بر روی آب بودن را مستقل تجربه کند . شیب آغاز ، گذار از شهر به پل را تلخ تعریف می کند ، که هم فضای تلخی است و هم از زمان ساخته شدن تا حال برداشت ها و رفتار های تلخ تری را موجب شده . از غلط نخوردن پل در شهر در این سمت تا تفاوت مردمان این سوی و آن سوی آب از کجا می آید ؟ گذار از شهر به پل در این سمت با تمام خاطره هایش ، ماهیت مشخص و مربوطی ندارد . پلی را که حال می بینیم و حال در موردش صحبت می کنیم ، با تمام اتفاقاتی که در این مدت برایش افتاده است . این اتفاق در سوی دیگر پل نمی افتد . شیب طولانی و رقیق انتهای پل آن چنان شیب طولانی و رقیق انتهای پل آن چنان در دل شهر می لغزد که فرد را آرام به چالشی در مورد شهرش و تعلقش به آن می کشاند . این گذار از پل به شهر ، در این سو اتفاق می افتد ، چون به جاست و به جا تر است نحوه ی وجودش . آن چه را که رفتن محض در نگاه دوم گفتیم ، مسیر اصلی پل ، قبل و بعد از شیب هاست که بعد از بالا آمدن و وارد شدن به سن اصلی روی می دهد . حال می توان یافت که مبانی ای که در نگاه سوم به دست آمد ، رد پایی از ترکیب این دو فضا در پل است ، تا نه ماهیچه ی حرکتی پل ، تک افتد و نه ماهیت رفتن محضش تقلیل یابد . سی و سه پل ، غرور آمیز ، خود را تا نیمه های جنوبی – از جنوب تا میانه – از شهر می کند و در میانه – میانه به شمال – با غروری تعدیل یافته تر به شهر پیوند می خورد . طول زیاد پل به عنوان عامل عینی و نقش پر رنگ رابط این سو به آن سوی آب و مردمان سو ها ، به عنوان عاملی ذهنی موجب می گردند ، تا جنس و رنگ جدایش از فضای اطراف را موجه کند . و بفهماند که سازماندهی و تعریف فضایی اش از خود – پل ایت اش – بر دیگر عوامل تاثیر گذار بر معماری اولویت دارد . پس ، پای طرح اش بر جای محکمی نهاده می شود و دیگر عوامل معماری پل ، به درستی و سادگی از این شناخت صحیح اولیه ، وجود می یابد .

به نظاره تراژدی پل از روایت کردن تا روایت شدن : سیلان معماری روایتی در نقد معماری خارجی – روز – انتهای چهارباغ قسمتی از خطابه ی خیالی الله وردی خان " جهان پر از واقعیات است . هر روز کار های مختلفی انجام می دهیم . رفتن ،از غلیظ ترین فعل هامان در زندگی است . یک فعل معمولی – یک فعل زمینی.رفتن یکی از این واقعیات است . رفتن ، و نه عبور کردن و گذر کردن . کهعبور و گذر ، هر دو در حسرت خلاصی از موقعیتی و آرزوی رسیدن بهجایی اند . به مقصدی . و پدیده ی رفتن را تنها مرحله ای از گذار می دانند .رفتن تنها ، تنها ، رفتن است و نه ، تنها رفتن و نه تنها ، رفتن . و آمدن هم نه از کجاو نه به کجا ." آهسته رفتن و احتیاط ، سریع رفتن و سرعت " فعلی که همواره آن قدر با قید هاو متمم های زیادی است – و بند هایی و نه مکمل هایی – که ماهیت وجودی اشدر زیر سایه ی آن ها تیره می شود و ما روز های مختلف ، فقط ، به جاهای مختلفی می رویم و نه رفتن های مختلفی . پل سراسر رفتن است و آمدن و این "ویژه" گیوجودی ، این امکان را فراهم می سازد ، تا بتوان واقعیت رفتن را به انتزاع کشاند .و انتزاع رفتن را به واقعیات پیوند زد اپیزود اول( قسمت اول ) غلظت تلخ شیب به روایت کف : ماشین ها و چراغ ها - کلوز آپ آن جا که پل در جبهه ی شمالی اش به شهر پیوند می خورد ، ورودی پل برای مردمانی است که از سمت شمال شهر – از محور تاریخی چهارباغ – وارد شدن به پل را تجربه می کنند . راوی این اپیزود ، شیب غلیظی است که به سختی ، آدمی را بالا می برد و به سادگی در هنگام برگشت ، می اندازدش و در این بالا رفتن به سختی است که درام این اپیزود خلق می شود . طول کم قاعده ی راوی – قاعده ی مثلث این شیب – و درصد زیادش ، باعث می شود مخاطب ، اختلاف ارتفاع را با سرعت زیاد و در زمان کمی طی کند . لایه ی اول دیوار های جانبی و حجمی که نیست : جز کف ، جز پا ، شخصیت های اصلی این اپیزود هستند . که هم مردند و هم زن . راوی مردم را بالا می برد و شخصیت ها را به تدریج – تیتراژ وار - معرفی می کند . راوی مردم را به سختی و با سرعت – به تدریجی ضعیف – بالا می برد و این سختی اش و سرعت اش درام را خلق می کند . سرعت زیاد دیده شدن پل ، با سرعت رفتن تاق نما ها به نقطه ی گریز درگیر می شوند و درگیر تر آن گاه که در انتهای پل ، شهر و ادامه ی چهارباغ ، سریع ، همچون ماشین ها و چراغ هایش به بالا صعود می کند . و این اپیزود آن گاه پایان می یابد که بند رویا های آدمی می شکافد . صعود فرد با رسیدن به سطح افقی پل ، به تلخی ، تمام می شود . تلخی شماره ی 1 از جنس بستگی وجود شیب به وجود پل و وجود پل به وجود آب تا تلخی شماره ی 2 از جنس بی عدالتی . آن گاه که نمی توان از پل به شمال شهر لغزید . اپیزود دوم( قسمت دوم ) از منظربه نظاره به ناظر- دوربین روی دست پیرنگ این اپیزود ، حجم اصلی پل است . با روابط حجمی اش . چه آن هایی که هستند ، چه آن هایی که نیستند : پر ها و خالی ها . شخصیت اصلی ، مسیر حرکتی اصلی پل است ، که از خود حجمی ندارد : جز کف ، جز پا . شخصیت اصلی شماره ی یک .و دیوار های جانبی دو لایه ی پل شخصیت اصلی شماره ی دو اند ، که چونان نگاه بانانی از جسم شخصیت شماره ی یک محافظت می کنند . محافظتی نه چندان سرسختانه ، چرا که نگاه هایی ، از دوردست پل - در شهر - ، از میان نگاه بانان به درون پل می خزد و مردمان و رفتنشان را ، قطعه قطعه ، از شخصیت شماره ی یک می رباید و می بیند . شخصیت شماره ی دو که علی رغم عمودی بودن لحظه ای اش ، در کل طول پل – به دلیل تناسبات ویژه و طول زیاد پل نسبت به ارتفاع شخصیت – افقی می نماید ، با شخصیت شماره ی یک ، که این بار علی رغم افقی بودن لحظه ای اش عمودی است ، ترکیب می شود و در این روابط حجمی پی رنگ را می سازند . و داستان از 1) لایه های درونی تر شخصیت ها ، و 2) درگیری هاشان زاده می شود . 1) لایه های درونی تر شخصیت ها ( قسمت اول ) شخصیت شماره ی یک : حجمی که نیست ، جز کف ، جز پا : زنانگی ها و مردانگی هاشخصیت شماره ی یک به مثابه ی زن : با کامل بودن ها و قهرمان واری های نقش اول ها . آن قدر شفاف ، که نیست و این نیستی اش، است ، که از قرار گرفتن فضا در قالب فعالیت و کاربری انسانی معمول و مشخصی جلوگیری می کند ، تا به بهانه ی رفتن و آمدن از پل ، فعالیت های جدید خلق شود . پهن شدن بساط های اقتصادی و فرهنگی ، از تئاتر های خیابانی – پلی – تا تصاویر خیابانی بازیگرانش . سایه ی چیزی – مردی ، سقفی – بر سرش نیست و دیوار های دولایه ی اطراف هم که بی در اند و نه بی پیکر . این بی سایگی ، شخصیت شماره ی یک : حجمی که نیست ، جز کف ، جز پا ، را به دو جهت آزاد می کند و آزاده : جهت اول ، یک آزادی جسمی است و جنسی تا حجمی که نیست ، سیال و روان ، هم در طول پل روان شود و هم در بین لایه های دیوار دیوار های نگاه بان ، زن وار ، بخزد .و از آن جا نیز مستحیل در هوای اطراف ( منظر ) شود . تا دوباره بعد از گردشی – این بار – از سقفی – که نیست – نزول کند . که این ترتیب گردش ، از دیواره ها به آسمان و از آن جا به پل – به تناسب زنانگی و دوراندیشگی - به دلیل تناسباتی غلبه ی عامل عرض زیاد پل در کل ، نسبت به طول پل است که از هیجان طول زیاد پل می گذرد و با پهن شدنی زنانه – و باز شدنی – عرض را مقدم می شمارد و از جانب درون ، به دیوار های دو لایه می خزد ، تا با زیرکی خاص از درون نفوذ کند . یک زندگی افقی به رنگ سبز فیروزه ای . و آزادی دیگر- جهت دوم – آزادی روحش است . دلش . آن قدر ، که به آرزوی زنان زمانه مان ، که خانه های پر نورشان را دل باز می نامند – باز هم قهرمان وار – تحقق می بخشد و همه جا را می بیند . آسمان در آغوش اوست و اطراف ( منظر ) را ، قطعه قطعه در قطعاتی به شکل خودش – شکلی دیگر از خودش – به شکل مردان زمان های دور تر ، در قاب های مستطیلی آماده باش می بیند ، تا قانع شویم ، شخصیت شماره ی یک : حجمی که نیست ، جز کف ، جز پا ، از این جا به بعد " ناظر" بنامیم . شخصیت شماره ی یک به مثابه ی مرد : با کامل بودن ها و قهرمان واری های نقش اول ها . آن قدر شفاف ، که نیست و این نیستی اش، است ، که از قرار گرفتن فضا در قالب فعالیت و کاربری انسانی معمول و مشخصی جلوگیری می کند ، تا به بهانه ی رفتن و آمدن از پل ، فعالیت های جدید خلق شود . پهن شدن بساط های اقتصادی و فرهنگی ، از تئاتر های خیابانی – پلی – تا تصاویر خیابانی بازیگرانش .سایه ای بالای سرش نیست و این بی سایگی این جا نیز به دو جهت آزادش می کند و نه آزاده : آزادی جسمی – و نه جنسی - جهت اول ، این بار به استقلالی مردانه برای او موجب می شود ، تا این بی سایگی را به اقتداری برای خود تعریف کند . و با تمام بلندی طول پل ، ارتفاع آسمانه اش را بی اندازه بداند و در کل ، با ایستایی ساده انگارانه ی مردانه ، این بار گردشش ، از آسمان شروع می شود و سپس با استحاله ای در هوای اطراف ( در منظر ) ، از بیرون وارد یکایک تاق ها می گردد و با جمع شدن مردانه ، ارتفاع را مقدم می شمارد و از جانب بیرون ، به درون لایه ها می خزد ، تا با خطاهای خاص مردانه در مقیاس تاریخ ، از بیرون حمله کند . یک زندگی عمودی به رنگ آن چه که با سبز فیروزه ای به خاکستری میل می کند ( به رسم بی رنگی مردانمان و مردانگی ها مان . ( به مثابه مردانگی شخصیت ، در این جا ، گردشش نیز ماهیت مردانه پیدا کرده و با محروم کردن خود از دیوار های دو لایه ی اطراف ، به سر کشی در بین لایه ها می پردازد . و آزادی روحی جهت دوم ، این بار به احساس قدرت مردانه منجر می شود – و نه استقلال ، استقلال جسمی – تا دیدن را نه برای دل باز بودن زنانه ، که برای باز بودن دستش برای امور بدان . آسمان در چنگش این بار و اطراف را قطعه قطعه ، باز هم در قطعاتی به شکل خودش – به شکلی دیگر از خودش – به شکل زنان زمانه های دور تر و چادر هاشان – می بینند ، تا باز هم قانع شویم که شخصیت شماره ی یک به مثابه مرد را "ناظر" بنامیم . فاصله گذاری – دراماتورژی معمارانه

از ادبیات تا معماری : زیستن در جهان خیالی پرداخت شخصیت شماره ی یک : حجمی که نیست : جز کف ، جز پا ، را به این روش پیش گرفته ایمم تا بتوانیم از برای جنس یت ها به تصادق ها و تناقض ها و در نهایت به تناسب ای – و نه تناسب هایی . به خوش افتادگی هایی فضایی ، تا از شناخت فکر کردن ها و نوع برداشت های مختلف شخصیت و به مثابه هایش ، آن چه را که نه زنانه است نه مردانه و آن چه را که هم زنانه است هم مردانه را بیابیم . و شخصیتی معمارانه ، که زنانگی و مردانگی را ، انسان وار ، در بطن خود دارد یافت کنیم تا حجمی را که ناظر نام نهادیم به تمام ناظرهای درونش تعمیم دهیم - مردم روی پل - و از این بابت بود که اولین عامل را مشترک یافتیم: نیستی عینی و کالبدی حجمی را که ناظر خواندیم.با تمام انعطاف پذیریها و شفافیت هایش.با تمام سیالیت و لغزنده گی اش.و فراموش نکردیم که شخصیت ناظر، با تمام غلظت ها و واقعیت هایش ، خاکستری تر از قهرمان پردازی های مردانه و زنانه است . از این جهت به سوی شکاف تناقض های ذهنی مردانه و زنانه رفتیم که بفهمیم ، جای پای شخصیت معماری در این بین کجاست . آن جا که با برداشتی زنانه ، عرض زیاد ولی کم ، نسبت به طول ، باز هم پیروز شد و مردانه اش ، پیروزی ارتفاع بی پایان بر تمام طول بزرگ – و عرض زیاد ولی کم زنانه – بود و آن جا نیز که باز شدن و بسته شدن ، از افقیت ها و عمودیت ها زنانه و مردانه آمده اند . و ما در این بین آن قدر صفات را زدودیم ، تا به جنسی دیگر از واژگان دست یابیم ، که همه ی این ها بوده اند . شخصیت هایی که با یک دراماتورژی معمارانه پخته تر و کامل تر شوند گفتمان همگانی از جنس معماری . گفتمان و هم آیشی با روابط معماری ، تا همان قدر در هم تنیده باشد که لحظه ی بی زمان تغییر شکل تاق ها و قاب هاشان . آن گاه که تصاویر و رنگ های دو جنسی در یک لحظه ، با توهمی واقعی به خلق انتزاع ای از واقعیتی موهوم پرداختند . همان قدر درک ناشدنی ، که مرز واقعیت و خیال هم .خاطره ی یک خاکستری خاکی . زیستن در جهانی واقعی: از معماری تا ادبیات . 1) لایه های درونی تر شخصیت ها ( قسمت دوم ) شخصیت شماره ی دو دیوار های جانبی دو لایه : در ستایش فضا های بی قراری و مازوخیسمی معمارانه بله . همه ی ما در اوقاتی از زندگی خود از حضور در فضایی و بنایی به وجو آمده ایم و احوالی خوش یافته ایم . ( فقط ؟ و وجد فقط خوشی است ؟ و آیا فراموش کرده ایم احوالی خوش یافتن را ار تراژدی هایی به جنس ادبیات سینما )بله . همه ی ما با بنا هایی احساس انس کرده ایم . همه ی ما فضا هایی می شناسیم که ما را از اضطراب و پرشان دلی به دور داشته و خاطره و دل و ذهن ما را جمع و آرام کرده اند . ( آه ، ای پریشان دلی فراموش شده و فضایت ) و دقیقا به همین دلیل است که ما فراموش کرده ایم ، ابعاد و وجود مختلف زندگی مان را . و واقعیت ها مان را . که ما هم زشت ایم ، هم زیبا . چون شخصیت ها مان . فراموش کرده ایم ، انسان و صفات ماهوی او را و از همین جا به بعد ، فقط به دنبال آرام بودن بودیم . فقط ای که ماهیت آرامش را به سکون و سکوتی منجمد سوق می دهد . شاید از آن جا بوده که ما بستر "زنده" گی و زنده بودن را فراموش کردیم و آن قدر از ملال روزمرگی مانده شدیم که لحظات غیر از آن را آرام دانستیم و مکان هایش را مکان هایی آرامش بخش . مکان هایی را که اگر هم آرامش معمارانه ای داشتند ، ما به فضا هایی دنج و خلوت و دارای حریم تقلیل داده ایم و پیش تر رفتیم تا معماری را فقط سرپناه یافتیم ، آرامش را به " ساده " گی ، ساده ، دانستیم و ندانستیم که آن ، یک سادگی قبل از پیچیدگی بود . خستگی هامان فرصت و توان اندیشیدن را گرفت تا مکان خوابیدن هامان را بستاییم و فراموش کرده بودیم که زنده بودن آن قدر پویا و پیچیده است که مکان آرامش و قرار را جایگاهی است و بی قراری را نیز جای گاهی . تا هر بار به تناسب فعالیت هامان – با معیار تجربه ی کیفی هر آن و لحظه –بر انگیخته شویم . و حال باید نگاهی ژرف تر به تناقض ها و تعامل متناقض ها – همچون ماهیت هستی مان و انسان – بیندیشیم و آنگاه با تعریف و شناخت صحیح فعالیت هامان بتوانیم به درستی به ترجمانی فضایی دست یابیم . اگر از قرار حرف می زنیم سادگی فضایش را ، یک سادگی بعد از پیچیدگی بدانیم و اگر از پیچیدگی های ذهن انسان حرف می زنیم و در همه ی هنر ها به درونی ترین جریانات سیال ذهن آدمی سیر می کنیم ، در معماری نیز به دنبال این گونه فضا ها باشیم . مکان هایی که به روایت خود بپردازند . مکان هایی که بی قراری های ذهنی انسان و واماندگی روز به روز پیشرفته ترش را بستری مناسب باشد . تا آدمی در آن به چالش کشیده شود . معماری به تناسب ماهیت جسمانی و واقعی اش ، رفتار های ما را تعریف می کند و بر می انگیزاند . و به همین دلیل شاید مهم ترین جای گاه برای شناختی باشد که همگی به دنبالش بوده ایم . آفریدن فضاهایی معلق و بدون فعالیت و برنامه ای مشخص در مقیاس شهر . فضاهایی مشکوک با چاشنی نا امنی ، تردید ، ترس و انحرافات جنسی ( که مگر ما همه کاملیم ؟ که مگر کامل چیست ؟ ) .فضاهایی برای این وجوه فراموش شده ی زندگی مان تا قابلیت تاویل های مختلف داشته باشند در لحظه ی حضور در آن ها . تا بنا هم روایت کند و هم روایت شود و مرز بین مولف و خواننده محو گردد. دیوار های دو لایه ی جانبی پل مان با دو لایه بودن و "چگونه" گی دو لایه بودنش به خلق چنان فضا هایی منجر شده است و منجر می شود . لایه ی اول که روی به سوی درون پل دارد ، با جدیتی نظامی، به روایت نظامی از نظم های جدی برای مردمان داخل پل می پردازد . و سخت راه می دهد ناظر را ، از آن جا که بیشتر پر است و با اجازه ی نشستن ای ، او را فریب می دهد . و آن لحظاتی هم که گشوده می شود – ورودی دالان ها ی دیوار های جانبی – تیز هوشانه ، ناظر و ناظر هایش را به وسیله ی منظری ، منظره ای ، ابتدا می سنجد تا آن ها را که صبری نیست را به سادگی فریب دهد و از سر بگذراند و آن ها را که جسور ترند و به نقص خود آگاه ، به درون راه دهد . تا در سفری کوتاه ولی بزرگ ، خود را – و نقص ها شان را – ببینند و با تجربه ی ( بار ها تجربه تا سر حد بی میلی ) مکان بخش شدن انحرافاتشان ( جسمی و روحی ) آرام و راضی گردند و آرام تر هنگامی که فراموشش می کنند .لایه ی دوم که روی به سوی رود و شهر دارد این بار ، با جدیتی غیر نظامی – که این بار پایش بر آب است نه زمین – به روایت گام برداشتن آدمی در پل و ماهیت تدریجی رفتن می پردازد . گامی که نمای جانبی است ، تا متصور شویم ، تاق نماهای ما ، تازه ، کناره ی چیزی اند . کناره ی پدیده ای . ( تاق نما ، نمای فضای اصلی نبود و نمای جانبی فضای اصلی بوده است . و در بین این دو لایه است که ادبیات این شخصیت ( شخصیت شماره ی دو ) فضامند می گردد . محور طولی بلندی که قدرتش بار ها تکه تکه می شود ، در هر تکه ، قسمتی از ناظر بزرگ را جای می دهد . ناظر های کوچک را . ( و با تکه تکه شدن جزم نقطه ی گریز – چونان نیرو های مانع اجتماعی – تنها قدرتی ظاهری از آن باقی می ماند ، تا در پنهان پرسپکتیو های چند نقطه ای دیده شوند . ) این فضا های تکه ای (فضای بین دو لایه ی دیوار) به تکه هایی از فضا تبدیل می شود .( تکه هایی به تعداد اقشار مختلف جامعه .)تا در لحظه ی عبور از هر قطعه ، با چاشنی نا امنی و لذت دیده نشدن ، به آفرینش فعالیتی معلق و مازوخیستی بینجامد . در مرز بین دیه شدن و دیده نشدن و سخت تر آن که در مرز بین دیدن و شدن . و فراموش می کنی که برای دیدن ای آمده ای یا دیدنی ای .که تو ، حال ، خود دیدن ای . حال به آرامی قانع می شویم که دیوار های دو لایه ی مرموز معلق مشکوک منحرف مجنون را " نظاره " بنامیم . 1) لایه های درونی تر شخصیت ها ( قسمت سوم ) شخصیت شماره ی سه : منظر آن قدر اثیری در متن پل ، که در قاب ها در پل فقط از دور وجود دارند . و در متن ، در پرانتز ها ، فقط از نزدیک . منظر ، معشوقه ی خیالی بیش نیست .

2) و درگیری ها شان : تراژدی پل از روایت کردن تا روایت شدن داستان ، داستان رفتن ماست . که تا به حال ، بار ها رفته ایم و هر روز بار ها می رویم . ناظر ، آن قدر رفته است که بی قرار شده است . به دنبال چیزی می گردد ؟ چیزی را گم کرده است ؟ نمی داند . خودش را گم کرده است ؟ نمی داند ؟ تا به حال سراسر وجودش را دیدن فرا گرفته است – که ناظر محض است – ولی نمی داند سراسر وجودش چیست . همه چیز را دیده است ولی نمی داند دیدن چیست ؟ نمی داند چه بر سرش و بر سراسرش آمده است . بی قرار است . به دنبال قرار است . به دنبال مکانی برای قرار است . مکانی برای قراری از جنس خودش است . از جنس دیدن . به دنبال منظر است – و نه منظره – در سیر بی قراری اش در قاب های پل . از دور – از درون پل – منظر ها را در قاب می بیند و وقتی به آن نزدیک می شود – به درون لایه های دیوار می رود - آن را نمی یابد . بی قرار و گنگ در درون دالان های بلند می رود . روز ها و سال ها . از زمان وجود یافتنش تا حال .و حال منظرش را در خودش یافته است . در ناظر . از منظر به ناظر و در این بین به شناخت مسیرش و فرایندش رسیده است از منظر به نظاره به ناظر و این سیر ، نه از جنس دیدن ، که از جنس رفتن است . از جنس بسترش . از جنس پل . و ما همگی ناظریم . با رفتن های هر روزمان ، با هر روز رفتن هامان در پل . و رفتن مان ، این گونه دراماتیزه شده است . که در بین راه فراموش می کنیم که از کجا آمده ایم و به کجا می رویم . تا فقط برویم و رفتن مان خود ، درام می شود : رفتن محض . از فضای مرکزی پل – جایی که بودن ایم ساده – به لایه های جانبی می رویم – جایی که شدن ایم پیچیده – و در این مسیر ، ما فقط رفتن ایم . از بودن تا شدن . آری رفتن سخت ساده است و پیچیده نیز هم . چون ساختار گذار ما از مرکز به کناره های پل و تدوین اش . اپیزود اول( قسمت دوم ) پوست موزی در اشل شهر - لانگ شات – ناظر که در اپیزود دوم بعد از غرق شدن ها و سیر و سلوک ، خودش را ، رفتن محض یافت ، در یک آن – با محو دیوار های لایه ای محافظش – تنها می شود و وامانده از سیر و سلوکی خیالی در منظر ها و نظاره های خیالی تر ، خشک می شود . آن گاه که دیگر آبی هم حتی از زیرش نمی گذرد و با تنهایی و ترس آکنده از توهم ماهیت وجودی اش – که دیگر خودش هم نیست ( که دیگر پل هم نیست . پل اگر از آب بگذرد )- آرام سقوط می کند در واقعیت شهر پلی که می خواست روایت کند رفتن مردمان را ، خود به تدریج ، توسط همان مردم روایت می شود . مردم به تدریج بر روی شیب – پوست موزی در اشل شهر لیز می خورند . و در شهری واقعی غرق می شوند . غرق شدنی را که می بینند . پلی که می خواست شهر را پیوند بزند ، هنوز با خیال این که داستان است ، به شیب راوی – که تنها باز مانده از قسمت اول اپیزود است . – چیزی می گوید و در زمین غرق می شود و شیب – شیبی که غلیظ بود – تعهد وار ، خود را آن قدر رقیق می کند ، تا یک فضای شهری سیال و لغزنده را از خود به جا بگذارد . برای رفتن ای واقعی . ( سیلان مردم در شهر ، چون معماری روایتی در نقد معماری ) و رقت شیب – و رقیق ایت ، آن قدر ادامه می یابد که شیب نیز ، با پل ، پایان می یابد . پل به شیب گفته بود : تو شهر مرا بنویس . به ناظر رسیدن به خود – به خود رسیدن نقد – و شعر از بودن تا شدن تا منظری را که می بینی و بروی درون اش و از آن جا رونی دیگر در منظره ای این بار تا در آن جا باشی بودنی که لحظه به لحظه است بودن های گونه گون که یکی اند همه با گونه گون بودنشان و همه اند وهم گون با گونه بودنشان حال تو داستان زنده رود را می شنوی در سنی آبی و می بینی اش وقتی که واژگان نگاتیوی ات ، نور می خورند ، با آتش سیگاری ها لبان منظر ها و منظره های دهات اصفهان و تو انسان وار ، لحظه هایت را از هم نمی توانی جدا کنی تا بمیری در چه گونگی تا غرق شوی در چگونه گی و گون وار ندانستن که گون چیست و وار نیز هم ادبیات و معماریمعماری سنتی ایران دارای مفاهیم و معانی خاص به خود است. به گونه ای که اینجانب معتقد می باشم حتی کوچکترین جزء شکل دهنده، در یک اثر معماری دارای مفهوم و معنی خاص به خود است . از اینجا بود که تصمیم گرفتم معانی را در معماری ایرانی درک نمایم . زیرا به نظر بنده دلیل ضعف ما در سده های اخیر ، معلولی بوده ناشی از فراموشی مفاهیم ، معانی و هر آنچه که گذشتگان ما برای ما به ارث نهاده اند و در نهایت استفادۀ فکر نشده و لجام گسیخته از فرهنگ معماری غربی . در راه شناخت معماری کتب زیادی را مورد مطالعه قرار داده ام . ولی بی شک آثار استاد دکتر محد منصور فلامکی بیش از سایر کتب چراغ راه من در شناخت مفاهیم و معانی در معماری بوده است . در نظر ایشان ژرف نگری در ادبیات ایران پایۀ درک مفاهیم و معانی در معماری ایران است. بنابراین در توضیح بعضی از بخشها و همچنین برخی از تعاریف ، عیناً از متن کتابهای استاد استفاده شده است. زیرا می توان این تعاریف را به عنوان یک سند معتبر به حساب آورد و نیز با بضاعت کمی که دارم نتوانستم کلامی رساتر و گویا تر از آن را پیدا کنم . متن پیش روی شما که در قالب تحقیقی برای درس انسان ، طبیعت و معماری آماده شده است ، قصد دارد به رابطه میان ادبیات و معماری پرداخته تا از این میان تفاوتها ، شباهتها و تأثیرات این دو بر یکدیگر را استخراج نماید . برای این منظور متن به چند بخش کلی تقسیم شده است . بخش اول به شباهتها و روابط محسوس میان این دو می پردازد و در پایان با یک نتیجه گیری زمینه را برای آغاز مطالعه و تحقیق در بخش دوم که روابط معنایی این دو را مورد بررسی قرار خواهد داد فراهم می سازد . به فراخور نتایج به دست آمده در بخش دوم بخشهای بعدی نیز مورد توجه قرار خواهند گرفت . در پایان لازم است از تمام کسانی که بنده را در راستای پیدا کردن مسیر این تحقیق یاری نمودند علی الخصوص استاد عزیزم جناب آقای مهندس نقی زاده که با صبر و حوصله خود زمینه انجام این کار را فراهم آوردند، همینطور دوستان عزیز و فرهیخته ام آقایان مهدی شریفی، روح الله دره شیری و امیر نام آور که حق استادی بر گردن بنده دارند و در این روند، ضعفهایم را در درک مفاهیم ادبی جبران نموده اند و در بسیاری از موراد با راهنمایی های خود مسیر را برایم مشخص نموده اند . همچنین اساتید عزیزم آقایان ثبوتی و ناصر المعمار نیز تشکر و قدر دانی نمایم و امیدوارم در ادامه کار نیز از راهنمایی های این عزیزان بهره مند گردم . ( 1 ) بخش اول : شباهتهای محسوس( 1 . 1 ) گفتار اول :فضافضا چیست ؟در شعر و معماری چه تعریفی دارد ؟ چه روابطی را می توان بین فضای شعر و معماری بر قرار نمود ؟ ( 1 . 1 . 1 ) پیش در آمد : تعریف ما از فضا چیست ؟ آیا فضا جایی نیست که در آن زندگی می کنیم یا جایی که در خیال خود می پرورانیم ؟ فضا خیال و خیال فضا است . هر چیزی که انسان به آن فکر می کند و یا در خیال خود می پروراند دارای فضایی است . فضا وجود مادی ندارد ولی این قابلیت را دارد که در وجود خود عناصری مادی و یا معنوی را جای دهد . انسان تنها زمانی قادر است حالتی خاص، مثلاً ناراحتی یا خوشحالی را به فردی دیگر منتقل نماید که فضایی غمگین یا شاد ایجاد کرده باشد و این فضا نیز توسط دیگران قابل درک باشد . باید نکته ای را در اینجا ذکر نمود : « فضا جایی نیست که اشیاء در آن حضور پیدا می کنند بلکه وسیله ای است که به واسطۀ ذات خود زمینه حضور اشیاء را در خود فراهم می سازد . » برای درک این مفهوم کافی است به این نکته توجه داشته باشیم که فضا عنصری غیر مادی است ولی دارای ذاتی خاص ، که می تواند اشیاء را در خود جای دهد . یا می توان به این صورت گفت که این اشیاء نیستند که فضایی را شکل می دهند ، بلکه این ذات فضاست که اشیائی خاص را در خود جای می دهد و به آنها شکل و شمایلی خاص می بخشد . حال می خواهیم از تعاریف و توضیحات فوق استفاده نماییم و به تعریفی از فضا در شعر و معماری برسیم تا بتوانیم از پس آن شباهتها و تفاوتهای این دو را بررسی کنیم . ( 2 . 1 . 1 ) شعر و فضای آن : در پیش در آمد این گفتار ذکر کردیم می توان فضا رابه عنوان وسیله ای در نظر گرفت تا انسانها از طریق آن عواطف ، احساسات ، تفکرات و ا ندیشه های خود را به دیگران منتقل نمایند . تا انسانی نتواند فضای ذهن خود را که در قالب تفکر یا احساسی خاص به وجود آمده است به تصویر بکشد هیچ فرد دیگری نمی تواند آن را درک نماید . تمامی هنرها وجود خود را از طریق ایجاد فضا بهدست آورده اند . فضایی که هنرمندی با نگرشی خاص نسبت به دنیای پیرامون خود آن را خلق کرده است . شاعر کیست و شعر چیست ؟ شاعر هم فردی مثل سایر انسانهاست . او در زندگی خود به نگرشی خاص می رسد . او می خواهد سایرین را از این نگرش آگاه کند بنابران نیاز دارد تا فضایی را ایجاد نماید .شعر ، فضای اوست . و شعر در خود کلماتی منظوم ، دارای وزن و ریتم را جای داده است . فرو داشت دست از کمربند اوی تهمتن چنان خیره مانده بدویدو شیر اوژن از جنگ سیر آمدند تبه گشته و خسته و دیر آمدند دگر باره سهراب گرز گران ز زین برکشید بیفشرد ران بزد گرز و آورد کتفش به درد بپیچید و درد از دلیری بخوردبخندید سهراب گفت ای سوار بزخم دلیران نهی پایدارشعری که در بالا آورده شد گوشه ای از نبرد رستم و سهراب در شاهنامه فردوسی بود . هدف فردوسی ایجاد فضایی بوده که نحوۀ نبرد این دو را به تصویر بکشد . فضایی که او در خیالش به آن شکل داده به گونه ای بسیار زیبا در شعرش به تصویر در آمده است . کلمات در شعر او به واسطه فضایی که در ذهن او بوده است به این شکل آمده اند . و این دقیقاً همان نکته ای است که در پیش درآمد این گفتار ذکر کردیم . این کلمات نیستند که فضای شعر فردوسی را بوجود آورده اند بلکه این فضای شعر اوست که کلماتی اینچنین را طلب می کند .تمامی شعرا شعر می گویند و نگرش خاص خود را از طریق فضای شعر خود به دیگران منتقل می نمایند . و چون انسانها دارای قالبهای فکری مختلف می باشند هر کدام نگرشی خاص به خود را دارند . نتیجۀ این امر ایجاد زبانهای گوناگون در شعر است که هر کدام تنها مختص به یک فرد میباشد و به راحتی می توان آنها را از هم تمیز داد. به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر نگذرد بشنو از نی چون حکایت می کند و ز جدایی ها شکایت می کند الا یا ایها الساقی ادر کأساً و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاده مشکلها اهل کاشانم . روزگارم بد نیست . تکه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی . در مورد شعر هر شاعر می توان گفت ، فضایی خاص به خود را برای مخاطب پدید می آورد . فضایی که زمینه بروزش را در ذهن مخاطب و به شکل خیالی در خاطر وی به دست می آورد . در اصل فضای شاعر به شکل خیال برای مخاطب قابل درک ا�





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1001]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن