واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: همسر فرعون در بهشت
و خدا، همسرِ فرعون را برای اهل ایمان مثال میزند آن زمان که گفت: پروردگارا! نزدِ خودت در بهشت خانهای برایم بنا کن و من را از فرعون و عملش و از این قومِ ستمگر نجات بده.گفته بودی خانهای برایت بسازد: توی بهشت: پیشِ خودش و من سالهاست همین آرزو کردنت را حسرت میخورم. اصلاً سوره تحریم را از همان سالهایِ کودکی به خاطر تو و مریم(س) دوست داشتم. که آخرِ سوره برسد، که خدا تو را و مریم را به رخِ اهل ایمان بکشد، که من دوباره به اسمم ذوق کنم، که من باز هم به این که یک دخترِ مسلمانم و الگوهایم شماهایید ذوق کنم، که قرآن از همه زندگی پرفراز و نشیبت همان آرزوی قشنگت را یادم بیاورد و من ذوق کنم... آآآه آسیه... .از تو و از زندگی انقلابیات چقدر میدانستم آن سالها؟... حالا میفهمم که قرآن چه خوب میدانست از کجایِ زندگی تو توی ذهنم جرقّه بزند که من در به در دنبالت بگردم و آخرش هم اعتراف کنم از همه سالهای عمرت همین یک جمله قرآن برایم بس است برای اشتیاقِ اقتدا به تو در این روزهایِ غریبِ قرنِ بیست و یک...این آیهها، به جز همین آخرین ساعتهایِ زندگیِ دنیاییات، فقط یک روزِ دیگر را یادم میآورَند: که با همسرت نشسته بودید کنارِ نیل، که آن صندوق، توجهتان را جلب کرد، که... کسی چه میدانست آن طفلِ ناز که از تکانهای آرامِ نیل توی صندوق خوابش برده بود، که به دستانِ تو نجات یافت، پیام برِ تو خواهد شد و تو را از آن زندگیِ تاریکِ فرعونیِ به نور ایمان و توحیدِ موسوی نجات خواهد داد؟... من که میدانم چه تمنّایی بر زبانت جاری کرد که بخواهی آن بچه را نگه داری پیشِ خودت: مهرِ مادرانه!... آن هم میانِ بحبوبهای که خوابِ همسرت، آرامشِ مادران ِمصر را ربوده بود... میدانی که؟ همان روز هم قدری آن طرفتر، آن سویِ نیل، نگاهِ نگرانِ دختربچّهای شماها را میپایید و قلبِ بی صبر ِمادری که مهبطِ وحی شده بود (و اوحینا الی امّ موسی...) از دوریِ نوزادش به تپش افتاده بود...مادر نبودی ولی اگر میخواستم از مادرهای قرآنی بنویسم حتماً تو هم میآمدی توی ذهنم که من همیشه سکانسهایی از بلوغِ شخصیت موسی تا رسیدن به درجه نبوّتاش را از دامانِ پاکِ تو جستجو کردهام و از تربیت مادرانه تو! ای مادرِ معنویِ موسی!و خدا، همسرِ فرعون را برای اهل ایمان مثال میزند آن زمان که گفت: پروردگارا! نزدِ خودت در بهشت خانهای برایم بنا کن و من را از فرعون و عملش و از این قومِ ستمگر نجات بدهراه همه بهانهها را مقابلِ پروردگارم بر من بستهای آسیه! راه همه توجیهها را... که در دستگاه ظلم رشد کردهای و همسر همانی بودهای که توی قرآن نمادِ ظلم و نخوت و کبر و شرک است. هم او که «انا ربّکم الاعلی»یش برایم تجلّیِ نخوت و تبختر و تاریکیست توی قرآن، هم او که دستش به خون بچهها و اسارت و هتک حرمت زنان بنی اسرائیل آلوده بود «یذبّح ابناءکم و یستحیی نساءکم»،... میانِ آن همه ظلم و تاریکی و قساوت، تو چطور این قدر مهربان و لطیف و طاهر ماندی آسیه؟ که قلبت پذیرای حق شد؟... کلمه توحید چطور بر زبانی جاری شد که زبانِ همسر و شریک زندگیاش، انا ربّکم الاعلی میسرود؟... چطور بی معجزه، به موسایی ایمان آوردی که همسرت با آن همه اعجازِ عصا و ید بیضا در تاریکیِ کفر ماند؟... یقین، چطور میهمانِ قلبی شد که تمامِ اطرافیانش، حتّی به ایستگاهِ شک هم نرسیدند؟ چه جرأت و جسارتی به تو توان داد "نه" بگویی به بتِ بزرگی که همه مصر مقابلش سر خَم میکردند؟ تو به کجا متّصل بودی آسیه؟ عجیب هستی برایم، مثل همان سالهای کودکی: غریب و بزرگ. آرمان. آرزو. الگو .
راستی همیشه فکر کردهام چه شباهتِ غریبیست میانِ تو و خدیجه! که هر دویتان چه زود و چه بی عناد و لجاجت، و چه بی درخواستِ اعجاز و چه راحت، به پیامبرتان ایمان آوردید! آآه این دردِ کم یقینی، دردِ شک و تردید، آخرش میکُشَد مرا آسیه! حسرتِ آن یقینِ تو و خدیجه برایم میمانَد تا قیامت! بانویِ موحّدِ رویاهایِ من! آسیه!صحنههای آخر عمرت ولی مرا یادِ سمیّه میاندازد، شبیه بود، نه؟... آن شکنجه ها مقابلِ چشمانِ همان کسی که سالها... ملکه مصربودی: آمنیا... ملکه مصر کجا و شکنجهگاه دربارِ فرعون کجا؟ آن زندگی عزیزانه و مرفهّانه را با چه عوض کردی آسیه؟... چه گذشت بر تو در آن دقایق آخر؟ ... چه دیدی که لبخند زدی بعد از آن آرزو؟... خسته شده بودی و رنجور از آن همه شکنجه، از آن همه ظلم، میدانم: از لحنِ قرآن معلوم است: نجّنی، عمق درد و رنج و تمام شدنِ طاقتت را میساند... آآآه آسیه... همان بهتر که این صحنهها را قرآن بازگو نمیکند... همان بهتر که فقط آرزوی قشنگت را یادمان میآورد، که بغض من با آن خواسته زیباِیِ تو بال بگیرد، اوج بگیرد با پرواز تو، آرام بگیرد با آرام گرفتنِ تو توی آن خانه، توی بهشت، که شادی و گریه من در هم بیامیزد وقتی آن آیهها را میخوانم... مثل همان صحنههای آخر حبیبِ نجّار که دلم را اوج میدهد... همان آیههای یاسین...یعنی میشود روزی بیایم و خانهات را ببینم؟ همان که خواسته بودی پیش خودش توی بهشت برایت بنا کند. همان که هزار بار با بالِ نازکِ خیالهای کودکیام تا نزدیکیهایش پرواز کردهام. همان که در و دیوارش از جنسِ ایمان و یقین و طهارتِ توست. آآه آسیه! جرعهای یقین هم میتواند حیاتِ مرا ابدی کند، میتواند مرا بیاورد تا بهشت، تا خانه تو که کنارِ اوست... تا کنارِ او ... آآه کنارِ او ... بسم الله الرحمن الرحیمو ضرب الله مثلاً للّذین امنوا امرات فرعون اذ قالت ربّ ابن لی عندک بیتاً فی الجنّه و نجّنی من فرعون و عمله و نجّنی من القوم الظّالمین. (تحریم/ 11) مریم روستاهدهدی، گروه دین و اندیشه تبیانآسیه(سلام الله علیها) یکی از شخصیتهای محبوبِ انقلابی - قرآنیِ من بوده از سالهایِ کودکی. مثل جنابِ حبیبِ نجّار که تویِ پستِ از دیار حبیب قدری از او نوشتم... اگر رمان نویس بودم یا فیلمنامه نویس، حتماً به مدد همان خیال پردازیهای سالهای کودکی از این دو شخصیّت مینوشتم و فضاهای ذهنیام را مکتوب میکردم، خدا را چه دیدید: شاید از وادیِ معماری و شهرسازی، گریزی هم به فیلمنامه و رمان نویسی زدیم!!!... اگر عمری باقی بود باز هم از شخصیتهای محبوبِ قرآنیام خواهم نوشت.دیشب بعد از رکعتهای دوازده گانه لیله الرغائب که هوای دلم ابری بود و نم نمی هم میبارید، زبانم به ترنّم دعاهای قرآنی حلاوت گرفته بود: ربّنا آتنا فی الدّنیا... ربّنا افرغ علینا... ربّنا لا تزغ قلوبنا... ربّنا و لا تحمّلنا... ربّنا و لا تحمل علینا... ربّ اجعلنی مقیم... ربّ ارحمهما... ربنا اغفرلنا و لاخواننا... ربّنا هب لنا من ازواجنا و ذرِّیاتنا... باران چشمم نم نم میآمد، به این دعای آسیه که رسیدم ولی طوفانی شدم: ربّ ابن لی عندک بیتاً فی الجنه. خواستم خانهای توی بهشت برایم بسازد: کنار خودش، کنارِ آسیه... شما هم بخواهید: حتّی حسرتش هم شیرین است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 451]