تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 23 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خوشا بحال كسانى كه براى خدا گرسنه و تشنه شده‏اند اينان در روز قيامت سير مى‏شوند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815181675




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ملاحظاتي پيرامون وقف از نظر فقه و قانون مدني


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
ملاحظاتي پيرامون وقف از نظر فقه و قانون مدني
ملاحظاتي پيرامون وقف از نظر فقه و قانون مدني نويسنده: سيد علي موسوي بهبهاني مقدمه با نام پروردگار مهربان و درود بر اولياء و پيامبران به‏ويژه پيامبر اسلام و خاندانش.دوستي که پيش از نوشتن اين مقال با او آشنا نبودم از بنده خواست تا در باب وقف مطلبي براي مجله ميراث جاويدان بنويسم، پذيرفتم و پيرامون عنوان بالا مباحثي بشرح زير قلمي گرديد. بيشتر مطالبي که در اين اوراق تحرير شده است از کتابهاي مهم و معتبر فقهي و قانون مدني ايران و شروح آن اخذ و جاي‏جاي مطالب نگارش يافته است نظرات مشخص خود را نيز به مناسبتهائي آورده‏ام. البته در درجه اوّل به کتاب خدا و سنّت و احاديث معصومان مراجعه و استفاده کرده‏ام.رؤوس مسائل مورد بررسي به اختصار چنين است:تعريف وقف / آيا وقف عقد است؟ / آراء و نظرات مختلف در مورد عقد يا ايقاع‏بودن وقف / وقف حکم است يا موضوع؟ / اقسام وقف / شرايط وقف و آثار آن / واقف و شرايط وي / موقوف‏عليهم / عين موقوفه / ادله وقف در کتاب و سنت و قانون / آيا وقف عبادت است؟ نيت قربت در وقف شرط است؟ / ذکر چند نکته در پايان بعنوان نتيجه بحث.اميد است خدمتي مورد قبول باشد و از يادآوري زلل يا خطائي که به نظر خوانندگان مي‏رسد به نگارنده کوتاهي نفرمايند.در کتاب جواهر در تعريف وقف چنين آمده است: وقف عقدي است که ايستايي اصل مال و رهايي منافع را مي‏رساند. در توضيح اين تعريف اضافه مي‏کند که تعريف وقف به صورت يادشده بهتر است از تعريف آن به «ايستاساختن اصل مال و رهاساختن منافع».تعريف نخست را پاره‏اي از فقها و تعريف دوم را دسته‏اي ديگر از فقهاي بزرگ آورده‏اند و جمع ديگر گفته‏اند: وقف ايستا ساختن اصل مال و راه‏انداختن منافع آن است. (1) قطع نظر از اينکه کدام‏يک از تعاريف يادشده بر تعاريف ديگر رجحان دارد، اين نکته را يادآور مي‏شود که قانون مدني به پيروي از اين دسته از فقها وقف را عقد دانسته، در ماده 56 مقرر مي‏دارد که «وقف واقع مي‏شود به ايجاب از طرف واقف به هر لفظي که صراحتا دلالت بر آن کند و قبول طبقه اول از موقوف‏عليهم يا قائم‏مقام قانوني آنها در صورتي که محصور باشند؛ مثل وقف بر اولاد» و اضافه مي‏کند: «و اگر موقوف‏عليهم غيرمحصور باشند يا وقف بر مصالح عامه باشد، در اين صورت قبول حاکم شرط است.» چنان که مي‏بينيم بيشتر فقها و قانون مدني هم به پيروي از آنها وقف را به طور کلي و مطلق ـ خواه وقف عام باشد يا خاص ـ عقد دانسته‏اند و صيغه قبول را در تحقق ماهيت آن لازم دانسته‏اند.اشاره به چند نکته در اينجا ضروري است يکي اينکه بيشتر اين تعاريف بيانگر حقيقت وقف و به‏اصطلاح تعريف ماهوي و حقيقي وقف نيستند، بلکه وقف را با توجه به هدف و غرض آن تعريف کرده‏اند. اين تعريفها بيان نمي‏کنند که حقيقت وقف چيست، بلکه غرض ونتيجه وقف ـ ايستايي و اتلاف‏ناپذيري و عدم انتقال عين و رهاساختن منافع آن به سود موقوف‏عليهم ـ را بيان کرده‏اند. به‏علاوه معلوم نمي‏کنند که وقف از عقود ناقله است و اگر چنين است منتقل‏اليه کيست؟ و مورد انتقال کدام است؟ اگر وقف ماهيتا ناقل منافع به موقوف‏عليهم باشد، در اين صورت حق مالکيت انتقال نيافته است، بلکه موقوف‏عليهم داراي حق انتفاع شده‏اند نه حق مالکيت، و مشکل جديد اينکه اگر عين مال موقوفه مملوک است، مالک آن کيست؟ زيرا معلوم است مملوک‏بودن بدون داشتن مالک محال است، زيرا مالکيت از مقوله «اضافه» است و نسبت مکرّر دارد. گاه گفته مي‏شود که مالک عين موقوفه شخصيت حقوقي است نه شخصيت حقيقي، يعني خود وقف از نظر شرع و قانون داراي شخصيت است و مي‏تواند مانند شخصيت حقيقي داراي همه حقوق باشد؛ غافل از اينکه شخصيت حقوقي قصد و اراده ندارد و عقد مبتني بر قصد است.به نظر پاره‏اي از فقها مالک عين موقوفه خداوند است. اين سخن بي‏اشکال نيست، زيرا مالک واقعي همه مخلوقات خداوند است و مورد بحث ما مالکيت قانوني و حقوقي عين مال موقوفه است که امري است اعتباري و انتزاعي نه حقيقي و واقعي. (2)وقف عقد است يا ايقاع؟در ميان فقهاي اماميه سه نظر در مورد عقد يا ايقاع‏بودن وقف وجود دارد. نخست قول اکثريت که آن را عقد دانسته است، دوم نظر جمعي که آن را ايقاع دانسته‏اند و سوّم عقيده برخي که قائل به تفصيل هستند. اينان وقف خاص را عقد و وقف عام را ايقاع گفته‏اند.(3) بررسي هرچند کوتاه اين اقوال متوقف بر آن است که معلوم کنيم عقد و ايقاع در اصطلاح فقهي و قانوني و وجه امتياز آن دو چيست.گفته‏اند عقد عملي است که ميان دو طرف از روي قصد و رضا به منظور ايجاد يک رابطه اعتباري انجام مي‏گيرد و آن دو طرف قصد و رضاي خود را با لفظ يا نوشته يا اشاره و امثال آن ابراز دارند که يک طرف را موجب و طرف ديگر را قابل گويند. ايقاع به منظور ايجاد و يا سلب يک رابطه اعتباري ميان دو طرف صورت مي‏گيرد؛ اما با قصد و رضايت يک طرف، و قصد و رضاي طرف ديگر لازم نيست. از موارد عقد مي‏توان به بيع و نکاح و نظائر آن و از مصاديق ايقاع به ابراء و طلاق و اشباه آن اشاره کرد.قطع نظر از اينکه تعاريف يادشده جامع و کامل هست يا نه؟ گفته‏اند: روابط اعتباري ميان افراد حقيقي و حقوقي به يکي از اين دو صورت است و هر عملي که به منظور ايجاد روابط حقوقي افراد ايجاد شود بايد در شمول يکي از اين دو عنوان عقد يا ايقاع قرار گيرد و به همين جهت در مورد وصيت و وقف اين موضوع بررسي مي‏شود که از عقود هستند يا ايقاعات؟براي رسيدن به يک نظر قطعي در مورد وقف و اينکه حقيقت آن از نظر عقد يا ايقاع‏بودن چيست بايد چند نکته روشن شود: يکي اينکه امر اعتباري چيست؟ ديگر اينکه تقسيم روابط اعتباري به دو قسم عقد و ايقاع روي چه مبنايي است؟ به حکم عقل است يا شرع يا هيچکدام بلکه به حصر جَعلي است نه واقعي؟ ديگر اينکه شرايط تحقّق و ايقاع چيست؟ چهارم اينکه آيا تقسيم اعتباريات به عقود و ايقاعات يک تقسيم اوّلي است که خود آنها نيز مي‏توانند به اقسام ديگر در مراتب بعدي تقسيم شوند؟امّا درباره نکته اول بايد گفت امر اعتباري مقابل امر حقيقي است و به تعبير روشن‏تر امور حقيقي هم مابازاء دارند و هم منشأ انتزاع؛ مانند همه موجودات واقعي خارجي؛ اعم از مادي و معنوي؛ مانند درخت و حيوان و انسان و عقل و حبّ و عشق... و امور اعتباري منشأ انتزاع دارند، ولي مابازاء ندارند؛ مانند مالکيت و زوجيت و ولايت. در اينکه وقف از امور اعتباري است که منشأ اعتبار آن شرع يا قانون است ترديد نيست، بنابراين نه جهت موقوفه‏بودن عين موقوفه و نه عنوان واقفيت واقف و نه جنبه موقوف‏عليه‏بودن موقوف‏عليهم هيچيک امر حقيقي و واقعي نيستند، بلکه اوصاف و عناويني اعتباري هستند که داراي آثار قانوني مي‏باشند و منشأ انتزاع آنها تعهدي است که به صورت قانوني و شرعي و با توافق دو طرف يا با اراده يک طرف انجام مي‏گيرد؛ مثلاً در بيع آنچه تحقق خارجي دارد خريدار و فروشنده و مبيع و ثَمَن است و نتيجه عقد بيع ـ که انتقال مالکيت عين مبيع است از فروشنده به خريدار و انتقال مالکيت ثمن از خريدار به فروشنده است ـ امري اعتباري است.نکته ديگر اينکه، اعيان معوّضه حتما داراي مالک هستند، زيرا مملوک بدون مالک ممکن نيست. در مورد وقف گفته‏اند که انتقال ملک است از واقف به صورت حبس عين مال و اطلاق منافع آن؛ يعني موقوف‏عليهم مالک منافع هستند و مالک عين موقوفه همان شخصيت حقوقيِ وقف است.اشاره به اين نکته مهم لازم است که اصولاً تقسيم روابط اعتباري به عقد و ايقاع و حصر اين امور در اين دو نوع به‏نظر تمام نيست و هيچ مانعي ندارد که يک امر اعتباري داشته باشيم که نه عقد به معني مذکور باشد نه ايقاع، بلکه خود وقف نوع ثالثي با ارکان خاص و شرايط مخصوص به خود به شمار آيد.نکته ديگر اينکه در تمام امور اعتباري قصد و رضاي طرفين لازم نيست و انتقال منافع موقوفه به موقوف‏عليهم قبول لازم ندارد و ناخشنودي آنان منافاتي با قاعده «الناس مسلّطون علي اموالهم» ندارد و آزادي آنان را محدود نمي‏سازد، زيرا مالي را به‏زور و بدون رضا در ملکيت غير درنمي‏آورد و موقوف‏عليه حق دارد آن را بپذيرد و يا رد کند، يعني موقوف‏عليه داراي حقي مي‏شود نه مالک چيزي.نکته ديگر اينکه مالکيتي در وقف نيست و صِرف ايجاد حق انتفاع است براي موقوف‏عليه ازاين‏گذشته در ابراء و عتق به‏ترتيب ازاله مالکيت دَين و عين است بدون رضايمديون و معتق. به‏علاوه در ارث هم ازاله مالکيت متوفا بر اموال خويش و ادخال آن اموال در ملکيت ورّاث است بدون رضاي آنان. با توجه به موارد يادشده مي‏توان نتيجه گرفت که وقف ازاله مالکيت واقف است از عين موقوفه نه ادخال آن در ملک غير بدون رضاي او. به‏علاوه وقف از جهتي شبيه به حکم است که رضاي محکوم در آن شرط نيست و از جهتي شبيه به ايقاع است، يعني ازاله مالکيت نه انتقال آن؛ مانند طلاق که ازاله علقه زوجيت است نه ايجاد رابطه جديد و از جهتي نظير عقد است، بخصوص در وقف خاص. نتيجه آنکه وقف به تمام جهات نه عقد است نه ايقاع نه حکم، بلکه يک حقيقت اعتباري شرعي و قانوني مستقل است با هويّت و شرايط مخصوص آن.نظري اجمالي بر دلايل اقوال سه‏ گانهچنان‏که گفتيم در خصوص وقف و عقدبودن آن سه قول وجود دارد:1ـ اينکه وقف از عقود است ـ خواه وقف عام يا خاص ـ و لذا قبول در تماميت وقف مؤثر است، يعني تا قبول واقع نشود سببيّت ايجاب در انتقال عين موقوفه از مالک به موقوف‏عليهم تمام نيست، لکن در وقف خاص موقوف‏عليه بايد قبول کند تا وقف تمام شود و در وقف عام حاکم بايد قبول کند. (قانون مدني همين نظريه را پذيرفته است و در ماده 56 مقرّر مي‏دارد: وقف واقع مي‏شود به ايجاب از طرف واقف به هر لفظي که صراحتا دلالت بر معني آن کند و قبول طبقه اول از موقوف‏عليهم يا قائم‏مقام قانوني آنها در صورتي که محصور باشند؛ مثل وقف بر اولاد، و اگر موقوف‏عليهم غيرمحصور باشند يا وقف بر مصالح عامه باشد در اين صورت قبول حاکم شرط است.)چنان‏که ملاحظه مي‏شود قانون مدني وقف را در تمام اقسام عقد مي‏داند و در تحقّق آن قبول را لازم مي‏شمارد و مي‏گويد در وقف بر اولاد ـ نسل بعد از نسل ـ قبول طبقه اول کافي است و نيازي به قبول نسلهاي بعدي نيست، زيرا با قبول طبقه اول وقف تمام شده و موقوفه از ملکيت واقف خارج گرديده و اصل، بقاي خروج از ملکيت است ـ البته در مورد نسلهاي دوم به بعد موقوف‏عليهم بدون رضا و اراده مالک منافع موقوفه مي‏شوند، (ادخال مال در ملک شخص بدون رضاي او) ـ البته اقوال در مورد نسلهاي بعدي و هم در مورد انقطاع نسل مختلف است که بدان اشاره خواهد شد.دلايل لزوم قبول در وقف:يکي از اين دلايل آن است که اگر به قبول نياز نباشد ادخال مال در ملک غير بدون رضاي او لازم مي‏آيد که خلاف حُريّت افراد است. دوم اينکه بدون وقوع قبول شک در انتقال مال موقوفه از مالکيت واقف پيش مي‏آيد که محلّ اجراي اصلِ استصحاب است، يعني مالکيت واقف استصحاب مي‏شود. (ظاهر کتاب الدروس (تأليف شهيد اول) عقدبودن وقف است.)2ـ اينکه وقف ايقاع است، بنا بر اين قول قبول لازم نيست (چه در وقف عام و چه در وقف خاص). اين قول نظر اکثريت است، به دليل اصل عدم اشتراط قبول و ديگر آنکه وقف ازاله مالکيت واقف از عين موقوفه و مانند عتق است که نياز به قبول ندارد. (علاّمه در تبصره نيز قبول را شرط نمي‏داند).3ـ قول به تفصيل، بدين‏معني که اگر وقف بر موردي است که امکان قبول از طرف موقوف‏عليهم باشد قبول لازم نيست و اگر امکان قبول نيست قبول ضرورت ندارد.نظر اين‏جانب اين است که اصولاً معاملات منحصر در دو قسم عقد و ايقاع نيست، بلکه قسم سومي را هم از معاملات مي‏توان يافت که نه عقد به معناي معهود باشد نه ايقاع. در بيان اين مطلب گفته مي‏شود که اصل در معاملات با همه اقسامش آيه کريمه «اوفوا بالعقود...» است، چون تقريبا همه مفسران عقود را به معناي «عهود» گرفته‏اند، با اين فرض عهود تقسيم مي‏شود به چهار قسم:1ـ عقود لازمه معوّضه.2ـ عقود لازمه غيرمعوّضه.3ـ ايقاعات غيرمعوضه (ابراء و عتق).4ـ عهود شخصيه.پس بايد وقف را قسم چهارم قرار داد، زيرا قول به عقد بودن آن به دليل اينکه ادخال مال در ملکيت غير بدون رضاي اوست تمام نيست، به جهت اينکه وقف، الزام غير در تملّک نيست، بلکه ايجاد حقي است براي غير که مي‏تواند آن را اسقاط کند. و شک در انتقال عين موقوفه از واقف نيز لازم نمي‏آيد؛ زيرا به‏يقين مالک واقف با قصد و رضاي خود مال را از ملکيت خود خارج ساخته و اين حقّ مشروعِ مالک است که بتواند مال خود را انتقال دهد، به‏علاوه عين موقوفه انتقال به موقوف‏عليهم نيافته است تا گفته شود بدون رضاي آنها بوده است، بلکه در ملکيت شخصيت حقوقي درمي‏آيد که وقف باشد.وقف حکم است يا موضوع؟آيا وقف موضوع حکم شرعي است يا حکم شرعي؟ مي‏دانيم که هر قضيه شرعي يا قانوني از دو رکن ترکيب مي‏شود: موضوع و حکم؛ مثلاً در جملات «نماز واجب است، جهاد واجب است» نماز و جهاد موضوع و «واجب» حکم يا محمول است. حال سخن اين است که آيا وقف يک حقيقت شرعي و يا قانوني است که شارع و قانون‏گذار آن را تشريع و تأسيس کرده است. يا اينکه شارع در اصل و مفهوم و ماهيت آن دخالتي نداشته است و همان مفهوم عرفي آن را مورد حکم قرار داده و شرايط و احکامي در مورد آن وضع کرده است؟ در کتب فقهي و در قانون مدني «وقف» را «حبس عين مال و اطلاق منافع آن» يا «تحبيس‏الاصل و تسبيل‏المنفعة» تعريف کرده‏اند، بنابراين چنين استنباط مي‏شود که معناي اصطلاحيِ حقيقت وقف با حقيقت معناي عرفي آن فرق دارد. قطع نظر از اينکه تعاريف يادشده به جهاتي مورد نقد و بررسي قرار گرفته وهيچ‏کدام از آنها خالي از انتقاد نيست؛ (اين تعاريف بيشتر غرض و نتيجه وقف را بيان مي‏کند نه ماهيت و حقيقت آن را) بر روي هم چنين به نظر مي‏رسد که وقفِ شرعي و قانوني از جهت شرايط و حدود با وقف در معناي عرفي متفاوت است و حداقل از جهت عام و خاص‏بودن معناي قانوني و شرعي آن با معناي عرفي آن اختلاف دارد، و اگر چنين فرض شود بايد که شارع تنها در حکم وقف و تشريع آن دخالت نداشته، بلکه موضوع آن را نيز تعيين کرده باشد، و اگر اين سخن را بپذيريم بر فقيه لازم است که از روي ادلّه شرعي حقيقت وقف را از نظر شرع روشن و معلوم سازد، نه اينکه تنها به استنباط شرايط و احکام وقف اکتفا کرده و تعيين موضوع را به عهده عرف واگذار نمايد. و اين سخن که به طور اطلاق گفته شود: «تعيين موضوع به عهده فقيه نيست، بلکه فقيه تنها حکم را بيان مي‏کند و تعيين موضوع با عرف است» تمام به نظر نمي‏رسد. البته در اينکه کار فقيه چيست و اينکه آيا اجتهاد تنها در حکم جاري است يا هم در حکم و هم در موضوع، جاي سخن بسيار است و از حوصله اين مقال خارج. مع‏ذلک ذکر اين نکته لازم است که اجتهاد فقيه در چه ارتباطي از مسائل فرعي است.نکته قابل توجه اين که هرچند براي اجتهاد معاني و اقسام مختلفي ذکر کرده‏اند، امّا اجتهادي که نظر مجتهد فقيه به آن مي‏رسد و مقلّد موظّف به عمل‏کردن طبق آن است، نه اختصاص به موضوعِ حکم شرعي دارد و نه مختص حکم است، بلکه اجتهاد هم در موضوع و هم در حکم به عهده فقيه مجتهد است. مثلاً در مسأله «نماز واجب است» مجتهد از روي ادله معلوم مي‏کند نماز (موضوع) چه کيفيتي از نظر شرع دارد و هم اوست که از روي ادله شرعي نظر مي‏دهد که چه نمازي واجب و کدام مستحب و به چه صورت حرام يا مکروه و مباح است. مقلّد که مَلکه استنباط از ادله شرعي ندارد چگونه مي‏تواند اطمينان و اعتقاد پيدا کند که کيفيت نماز موردنظر شرع ـ مثلاً در نمازهاي يوميه ـ چگونه است. و چگونه مي‏تواند کيفيت نمازهاي اضطراري را به دست آورد و نيز چگونه و با چه استنادي بداند حکم نماز مسافر قصر است يا اتمام؟ بنابراين مجتهد است که هم در حکم و هم در موضوع اعمال اجتهاد مي‏کند و موضوع و حکم را هم در مبحث عبادات و هم در معاملات و احکام تعيين مي‏کند. فقط تشخيص مصداقِ موضوعِ حکم به عهده عرف است و اينکه گفته شده تعيين موضوع به عهده فقيه نيست، مسامحه در تعبير و اشتباه مصداق به مفهوم در باب موضوع است. فقيه، موضوع حکم را به طور کلي و عام تعيين مي‏کند و مصاديق موضوعات را عرف معلوم مي‏دارد. در مورد حکم نيز معلوم‏داشتن احکام به عهده مجتهد است و اين سخن که حلال و حرام محمّد(ص) تا قيامت ثابت است منافات با آنچه ذکر کرديم ندارد؛ زيرا مجتهد معلوم مي‏کند که حرام و حلال محمّد(ص) کدام است.يادآور مي‏شوم که در يکي از مجلات مقاله‏اي به قلم يکي از فضلاي محقق حوزه ديدم که در آن چنين آمده که کار مجتهد تعيين حقيقت موضوع احکام شرعي طبق شرايط اجتماعي و چگونگي زمان و مکان است، وگرنه مجتهد به هيچ‏روي درمورد احکام اظهارنظر بر حسب اوضاع و احوال نمي‏کند، زيرا حلال محمد(ص) تا قيامت حلال و حرام محمد(ص) نيز تا قيامت حرام است.در باب اين نظر بايد اشاره شود که تنها مجتهد است که اعمال اجتهاد مي‏کند تا از روي ادله شرعي حلال و حرام‏بودن موضوعي را استنباط کند و فتوا بدهد و به همين‏جهت گفته‏اند: «فقيه کسي است که قدرت استنباط احکام شرعي فرعي را از روي ادله تفصيلي داشته باشد.» که کار مجتهد را استنباط احکام تعيين کرده نه تعيين موضوعات.باري چون سخن ما در اينجا با اين موضوع که اجتهاد چيست و چه اقسامي دارد ارتباط مستقيم ندارد به همين‏اندازه اکتفا مي‏کنيم؛ وگرنه جاي سخن بسيار است.نکته آخر اينکه حقيقت وقف حق انتفاع عين موقوفه براي موقوف‏عليهم است نه تمليک عين مال، و عين مال از واقف به شخصيت حقوقي وقف انتقال نمي‏يابد، بلکه حبس مي‏شود؛ يعني از مالک‏داشتن ساقط مي‏شود و به همين‏جهت تصرّف در عين موقوفه صحيح نيست.اقسام وقفدر تقسيم اوّلي وقف را به وقف عام و وقف خاص تقسيم کرده‏اند و براي هر قسم نيز اقسامي آورده‏اند؛ مثلاً وقف خاص را به وقف بر شخص يا اشخاص موجود؛ مانند فرزندان بلاواسطه موجود واقف يا طلاّب و دانشجويان موجود در محل معيّن يا بيماران موجود در بيمارستاني خاص و نظائر آن. و وقف عام را به وقف بر افراد نامحدود؛ مانند همه بيماران در هر زمان و يا همه طلاب و دانشجويان و يا وقف بر مصالح عامه؛ مانند روشنايي مساجد و معابر و مشروب‏نمودن خانه و غيره تقسيم کرده‏اند. با کمي دقت معلوم مي‏شود که اين مثالها افراد و مصاديق حقيقت وقف هستند نه اقسام آن و تنها مصداق موقوف‏عليهم متفاوت شده است نه اينکه حقيقت وقف اقسامي داشته باشد و هر کدام از اقسام آن يک‏وجه اشتراک و يک وجه امتيازي داشته باشند.حقيقت وقف ـ ولو به تسامح ـ همان «حبس اصل مال و اطلاق منافع آن» است. تمام مثالهاي يادشده از تمام جهات در اين حقيقت با هم مشترک‏اند که تمام حقيقت آنها همان حبس عين مال و اطلاق منافع آن است. بنابراين نبايد مصاديق يک حقيقت را اقسام آن به شمار آورد و براي هرکدام هويتي جداگانه معلوم کرد. همين اشتباه مصداق به مفهوم در بسياري از مسائل موجب بحثهاي بي‏فايده گسترده‏اي شده است که در صورت تبيين و روشن‏ساختن مفهوم و جداکردن آن از مصاديق، اين اختلاف‏نظرها به شدت کاهش مي‏يابد. از آنچه گذشت روشن شد که قائل به تفصيل شدن و وقف خاص را عقد ووقف عام را ايقاع‏دانستن، اصولاً نادرست است، زيرا وقف يک حقيقت بيش نيست، يا بايد آن را در کل مصاديق عقد دانست؛ چنان‏که قانون مدني و بعض فقها بر آن هستند يا آن را ايقاع دانست چنان‏که قول علامه حلّي است در تبصره و اکثر فقها نيز بر آن باورند، يا آن را ـ به تمام اقسام و مصاديق ـ يک حالت سوم بين عقد و ايقاع دانست که همان ازاله مالکيت واقف از عين موقوفه بدون عوض و بدون انتقال مالکيت به شخص يا اشخاص است.توهّم نشود که ملک به شخصيت حقوقي منتقل مي‏شود؛ زيرا در شخصيت حقوقي قصد و رضا وجود ندارد؛ حال آنکه در هر عقد قصد و رضاي طرفين است که سبب انتقال ـ ايجاد يک امر انتزاعي ـ مي‏شود. فرض شخصيت حقوقي به جهت اداره اموال به دست مدير مؤسسه‏اي است که شخصيت حقوقي دارد نه اينکه به‏واقع شخصيت حقوقي مالک باشد.شرايط واقفچنان‏که مي‏دانيم وقف از سه رکن تشکيل مي‏يابد:واقف، موقوف‏عليه و عين موقوفه. در شرع و قانون هريک از اين سه رکن بايد واجد شرايط شرعي و قانوني خاص خود باشد تا وقف به صورت صحيح تحقّق يابد، به زبان ديگر شرايطي که براي هريک از سه رکن وقف ذکر شده است، شرايط صحّت وقف است.اينک به صورت کوتاه شرايط واقف را ياد مي‏کنيم:واقف بايد واجد اهليت قانوني باشد. اهليت شرعي و قانوني عبارت است از: بلوغ، عقل و قصد و رضا. اين خصوصيات شرايط عام هر عقد و ايقاع و عهد است. اهليت‏داشتن واقف را قانون مدني در ماده 57 مقرر مي‏دارد که «مالک بايد مالک مالي باشد که وقف مي‏کند و به‏علاوه داراي اهليتي باشد که در معاملات معتبر است» و در مواد 210 و 213 قانون مزبور اهليت را چنين بيان مي‏کند: متعاملين بايد براي معامله اهليت داشته باشند ـ معامله مهجورين نافذ نيست.علاوه بر اهليت واقف، شرع و قانون مالک عين موقوفه‏بودن واقف را در ماده يادشده لازم مي‏دانند. در فقه اماميه نيز اهليت و مالک‏بودن واقف معتبر دانسته شده است و قانون مدني هم از فقه اماميه پيروي کرده است.نبايد تصور شود که اگر مالکيت واقف شرط باشد، وقف فضولي صحيح نيست. البته از نظر بعض فقهاي اسلام وقف فضولي صحيح نيست، اما از نظر قانون مدني ـ با استناد به ماده يادشده ـ نمي‏توان صحت‏نداشتن وقف فضولي را استنباط کرد؛ زيرا ظاهر ماده نفوذنداشتن وقف فضولي است؛ مانند بيع فضولي که درست است و غيرنافذ و با اجازه مالک نافذ مي‏شود. پس در بيع هم قانون مدني يکي از شرايط بايع را مالکيت مبيع مي‏داند، ولي فقدان اين شرط دليل واقع‏نشدن بيع نيست و تنها نفوذنداشتن بيع را مي‏رساند که با اجازه مالک نافذ مي‏شود، و علاوه بر اين قانون مدني در ماده 65، معاملات فضولي را به تمام اقسام آن صحيح دانسته است و بنابراين وقف فضولي جائز است و نافذبودن آن معلّق بر اجازه مالک مي‏باشد و اگر واقف در يک عقد مملوک و غيرمملوک را وقف کرد، نسبت به آنچه مملوک او نبوده صحّت آن منوط به اجازه مالک است و اگر مالک قسمت فضولي اجازه نداد وقف نسبت به آن باطل است.نبايد اشکال شود که «چگونه ممکن است قسمتي از يک عقد صحيح و قسمت ديگر باطل باشد، چون يک عقد قابل تجزيه نيست.» زيرا عقد واحد به اعتبار تعدّد اموال مورد وقف متعدد مي‏شود؛ يعني يک عقد اگر شامل چند مورد باشد به عقود متعدد و مستقل منحل مي‏شود نه اينکه يک عقد بسيط تجزيه گردد؛ به زبان روشن‏تر فرق است ميان اجزاي يک امر با افراد يک حقيقت و مورد بحث از نوع دوم است، يعني چون موارد متعدد است به تعداد موارد وقف متعدد مي‏شود و بعض افراد عقود صحيح و بعض ديگر فاسد است.شرايط موقوف ‏عليهقبل از ورود به بحث بايد موقوف‏عليه را از نظر شرع و قانون معلوم کرد. در تعريف موقوف‏عليه مي‏توان گفت: کسي است که حق استفاده از منافع موقوفه با ضوابط معين به او واگذار شده است. موقوف‏عليه بايد واجد سه شرط باشد:موجود باشدمقصود از اينکه موقوف‏عليه وجود داشته باشد اين است که در حين عقد (بنا بر قول به عقدبودن وقف) موجود باشد. بنابراين وقف بر معدوم ابتدائا صحيح نيست؛ مثلاً وقف بر کسي که بعدها متولد شود يا کسي که در حين عقد فوت کرده بود، درست نيست، امّا وقف بر معدوم به تَبَع موجود صحيح است؛ البته به شرط آنکه معدوم در سلسله نَسَب در طول موجود باشد نه در عرض آن؛ مثلاً وقف بر کسي که موجود است و بر اولاد وي که بعد وجود پيدا مي‏کنند ـ و هرچه پايين رود ـ صحيح است؛ چون در طول هم قرار دارند، ولي وقف‏کردن بر کسي که موجود است و برادر و خواهر او که حين‏العقد وجود ندارند، نسبت به آنکه موجود نبوده باطل است و در حقّ آنکه موجود بوده صحيح است؛ زيرا برادر و خواهر در عرض هم قرار دارند و تابع هم نيستند.مسائل فرعي بسياري ديگر از اين‏جهت متصور است که جاي بررسي آنها نيست.بر اين اساس آيا وقف بر حَمل ـ جنين موجود در شکم مادر ـ صحيح است يا نه؟ برخي از فقها آن را صحيح نمي‏دانند، چون فاقد اهليت تملّک است و برخي ديگر آن را صحيح مي‏دانند؛ به شرط آنکه زنده متولد شود؛ همچنان که در ارث اتفاق است که جنين به شرط زنده متولدشدن ارث مي‏برد، در وقف هم مي‏تواند ابتدائا موقوف‏عليه قرار گيرد.مخالفان اين نظر مي‏گويند: ارث يک حکم استثنائي و برخلاف قاعده اوّلي و به موجب دليل خاص است.قانون مدني حمل را موجود شناخته و مقرّر مي‏دارد که از تمام حقوق مدني متمتّع مي‏شود. ماده 957 قانون مدني مي‏گويد: «حمل از حقوق مدني متمتّع مي‏شود مشروط بر اين‏که زنده متولد شود.» همچنين قانون مدني وقف بر معدوم را به تبع موجود صحيح مي‏داند. ماده 69 قانون مدني مي‏گويد: «وقف بر معدوم جايز نيست مگر به تَبَع موجود.»مطلب ديگر اينکه شرط موجودبودن موقوف‏عليه هم در وقف عام و هم خاص معتبر است؛ مثلاً اگر واقف بر دانشجويان و يا طلاب شهري معيّن مالي را وقف کند که حين وقف، آن شهر نه طالب علمي داشته باشد و نه دانشجويي، آن وقف باطل است. اين نظريه قانون مطابق است با عقيده بعض فقهاي اسلام، امّا بعض ديگر امکان وجوديافتن موقوف‏عليه را در آينده در وقف عام کافي مي‏دانند.معين باشدمقصود از اين شرط آن است که موقوف‏عليه مبهم نباشد و اسم و وصف و خصوصيات او صريح ذکر شده باشد به نحوي که تشخيص آن ممکن باشد. بنابراين وقف بر يکي از دو نفر بدون تعيين يا وقف بر يکي از مساجد و يا معابر بدون تعيين باطل است؛ دليل بطلان را چنين گفته‏اند که تمليک به غيرمعين و مجهول امکان ندارد. به ظاهر هم فقها و هم قانون مدني آن را لازم دانسته‏اند. (رجوع شود به کتاب شرايع‏الاسلام محقّق حلّي کتاب وقوف و صدقات. و نيز ماده 71 قانون مدني که مي‏گويد: (وقف بر مجهول صحيح نيست.)مسأله ديگر اينکه آيا وقف بر معيّن و مجهول صحيح است يا باطل؟ نظر فقهاي اسلام و قانون مدني از نظر صحت و عدم آن مانند وقف بر موجود و معدوم در يک وقف است، که آن را نسبت به معيّن صحيح و نسبت به مبهم باطل مي‏دانند. به نظر آنان عقد به اعتبار متعلق منحل به عقود متعدّد مي‏شود.اهليت تملک داشته باشدموقوف‏عليه بايد بتواند قانونا و شرعا تملک نمايد. درواقع اين شرط عقلي است؛ زيرا عقلاً کسي که نتواند تملک کند به هر دليل به حکم عقل ممکن نيست مالي را به او تمليک نمود. بنابراين وقف بر فرد خارجي از اين نظر منوط است بر اينکه قانون حق مالکيت براي اجنبي قائل شده باشد يا نه؟ اما از نظر فقهي وقف بر اجنبي مسلمان صحيح است، و همچنين وقف بر مصالح عامه؛ مانند راهها و پلها هم از نظر فقه و قانون صحيح است؛ زيرا درحقيقت بر مسلمانان و اهل بَلَد وقف شده است.شرايط عين موقوفهمورد وقف يا عين موقوفه بايد مالي باشد که با بقاي عين بتوان از آن منتفع گشت. به تعبير روشن‏تر عين موقوفه بايد واجد چهار شرط باشد:1ـ عين باشد نه دَين يا منفعت.2ـ ملک واقف باشد نه ملک غير.3ـ با بقاي عين بتوان از آن انتفاع برد.4ـ به قبض‏دادن آن ممکن باشد (شرايع کتاب وقف شرايط موقوف).توضيح آنکه موقوفه بايد عين مال باشد؛ خواه منقول يا غيرمنقول، چه مفروز و چه مُشاع. پس وقف همه اقسام اموال مذکور در صورت امکان انتفاعِ از آن با بقاي عين مال صحيح است.البته منظور از اين شرط امکان انتفاع از عين موقوفه است نه انتفاع بالفعل؛ مثلاً زميني را که نه مزروع است و نه بنائي در آن احداث شده مي‏توان وقف کرد؛ زيرا امکان انتفاع از آن در آينده وجود دارد، و همچنين نبايد متصور شود که چون اکثر موقوفات غيرمنقول و مفروز هستند بنابراين مال غيرمنقول يا مشاع را نمي‏توان وقف کرد، بلکه هم وقف‏کردن مال مشاع و غيرمفروز صحيح است و هم وقف‏کردن مال منقول که بتوان با بقاي عين از آن استفاده کرد، امّا منظور از اينکه مورد وقف بايد عين باشد، آن است که دَين يا حق انتفاع را نمي‏توان وقف کرد؛ زيرا از دَين نمي‏توان استفاده کرد و حق انتفاع هم با استفاده از آن باقي نمي‏ماند؛ مثلاً اگر کسي خانه‏اي را به مدت دو يا ده‏سال اجاره کرده باشد، مستأجر نمي‏تواند حق انتفاع خود را از مورد اجاره وقف کند؛ زيرا در اجاره، مستأجر تنها مالک حق انتفاع است و اگر آن را وقف کند استفاده از آن حق انتفاع سبب مي‏شود به‏تدريج از ميان برود و مالي باقي نمي‏ماند. مقصود از اينکه مورد وقف ملک واقف باشد اين نيست که وقف فضولي صحيح نيست، بلکه صحّت و نفوذ آن منوط به اجازه مالک اصلي مال است.و مقصود از اينکه امکان به قبض‏دادن آن باشد؛ آن است که مال غيرقابل‏قبض را نمي‏توان وقف کرد؛ خواه طبيعت مال چنين باشد که نتوان آن را قبض کرد؛ مانند دَين و منفعت يا بر اثر حوادثي امکان به قبض‏دادن آن نباشد؛ مانند مالي که غرق شده يا غصب گرديده است و مالک قدرت به قبض‏دادن آن را نداشته باشد، امّا در صورتي که موقوف‏عليه بتواند آن را قبض کند، هرچند واقف قادر به اقباض نباشد وقف صحيح است؛ و چنانچه مال در تصرّف موقوف‏عليه ـ ولو غاصبانه ـ باشد همان تصرّف به عنوان قبض کفايت مي‏کند و به همين اندازه که واقف قصد کند که به عنوان وقف در تصرف او باشد قبض حاصل مي‏شود؛ هرچند خود غاصب نداند و يا قصد آن را نکند، و نيز ممکن است در مورد مال غرق‏شده موقوف‏عليه قادر باشد آن را نجات داده و تصرف نمايد.بايد توجه داشت که مالک نمي‏تواند اموالي را که متعلقِ حق غير است وقف کند؛ مثلاً مالي که در رهن است يا اموال شخص مفلّس که متعلق حق طلبکاران است را نمي‏توان وقف کرد، زيرا موجب تضييع حق طلبکاران و مرتهن مي‏شود. به طور کلي قاعده و ضابطه در مورد وقفآن است که مالي باشد که با بقاي عين آن بتوان از منافع مشروع و قانوني آن استفاده کرد. شرايط يادشده در مورد عين موقوفه هم در قانون مدني مواد 58 و 67 آمده و هم در کتب فقهي از جمله شرايع‏الاسلام و تبصره علامه حلّي و ديگر کتابهاي معتبر فقهي ضبط شده است. در اين خصوص فقه و قانون با هم اختلافي ندارند.ادله وقفادلّه وقف مانند ساير احکام و موضوعات شرعي در درجه اول قرآن و سپس سنت است و پس از آن به عقل و اجماع استناد مي‏شود. از جمله آياتي که در احکام وقف (وقف بر کفار) به عدم جواز آن استناد شده آيه «لا تَجدُ قوما يُؤمنونَ باللّه‏ واليَومِ الاخِرِ يُوادّونَ مَن حادَّ اللّه‏َ و رسولَهُ و لَو کانوا آبائَهُم اَو اَبنَائَهم...» است و نيز اين روايت از معصوم(ع) است: «حَبّس الاصل و سَبّل الثمرة»آيا نيت قُربت در صحت وقف شرط است؟ روايات معتبر متعدد از ابي‏عبداللّه‏(ع) آمده است که «لا صدقة و لا عتق الا ما اريد به وجه‏اللّه‏...» و هم از آن حضرت روايت شده است که «لايرجع في الصدقة اذا ابتغي بها وجه‏اللّه‏ عزوجل...»از اين يکي دو نمونه مي‏توان نتيجه گرفت: که قصد قربت شرط صحّت تحقق وقف است؛ زيرا صدقه طبق مستفاد از آيات و اخبار وارد در باب، بدون نيّت قربت ماهيتا تحقق نمي‏يابد نه اينکه نيت تقرب شرط کمال باشد. البته جاي سخن در اين باب بسيار است و اصل آن است که تصرفات مالک در مال خودش شرعا و هم قانونا نافذ است و بنابراين مالک حق دارد قسمتي از اموال خود را براي منظور خاصي حبس نمايد تا از منافع آن در آنچه مقصود او بوده صرف شود، امّا سخن در اينجا در جهت حدود اختيارات و حقوق مالک در اموال خودش نيست. جاي اين بحث در بررسي قاعده «الناس مسلطون علي اموالهم» است. در اينجا سخن درباره وقف يا شرايط و حدود مقرّر آن در شرع و قانون است و قبل از بررسي نکات يادشده بايد ديد در موردي که شک در وقفيت پيدا شود چه اصل عملي بايد جاري شود. در اين مورد مي‏گوييم که طبق اصول و قواعد در هر مورد ترديد شود که مصداق وقف موردنظر شرع است يا نه؟ اصل عدم وقفيت جاري است چون احراز شرايط و جامعيت آن لازم است، بنابراين در موردي که نيت قربت نباشد اصل عدم تحققِ وقف به معناي خاص شرعي جاري است.نکته دوم اينکه همان‏گونه که قبلاً گفته شد به نظر اينجانب وقف عقد نيست، چنان‏که صدقات نيز از عقود نيستند و اگر شک شود که قبول در تحقق وقف شرط است يا نه؟ اصل شرط‏نبودن قبول است، چنان‏که در صدقات هم قبول لازم نيست، بنابراين وقف هم عقد نيست مگر اينکه دليل خاصي بر لزوم قبول داشته باشيم که در آن صورت دليل مقدم بر اصل است و هم قصد قربت در تحقق وقف به معناي خاص موردنظر شرع است. نتيجه آنکه با عنايت به جهات يادشده مي‏توان گفت: وقف از عبادات است نه معاملات، بخصوص با عنايت به آيه شريفه «لاتجد قوما يؤمنون باللّه‏ واليوم الاخر يوادّونَ مَن حادّاللّه‏...» علاوه بر اين آيا نمي‏توان فرض کرد که وقف نوعي خاص از عبادات است که نتيجه آن اخراج عين مال از ملکيت واقف و ايجاد حق انتفاع است براي موقوف‏عليهم، بنابراين وقف شبيه نذر است؛ نه عقد است به معناي متعارف آن نه ايقاع و نه عبادت به معناي مصطلح آن، بلکه نوعي خاص از اعمال عبادي مالي است که خود شرايط و ضوابط و ماهيتي خاص دارد.در اينجا اشاره به يکي دو نکته ديگر ضرورت دارد: يکي اينکه در آيات و اخبار به طور عام بر مشروعيت صدقات و شرايط و احکام آنها اشاره شده است. ما وقف ـ بما انّه وقف ـ نداريم و ادلّه مشروعيت وقف همان ادلّه مشروعيت صدقات است.نکته مهمّ ديگر اينکه تقسيم و حَصر احکام فرعيِ شرعي يعني مسائل فقهي در چهار دسته عبادات، عقود، ايقاعات و احکام يا به تعبير ديگر حصر فقه در معاملات و عبادات به‏نظر نه منطقي و نه قابل توجيه است و لازم است معاني دقيق اصطلاحات عبادت و عقد و ايقاع و احکام به صورت مشخص و روشن معلوم شود، سپس معلوم گردد چه مسائل و احکامي را بايد تحت کدام‏يک از آن عناوين قرار داد و آيا تمام مسائل فقهي و استنباطات را مي‏توان در اين چهار عنوان گنجانيد يا نه؟ و آيا لازم نيست که ملاک و مناط اين تقسيم‏بندي را معلوم کرد تا دانسته شود پيروي از آن الزامي است يا مي‏توان طبق يک نظم صحيح و دقيق منطقي تقسيم‏بندي تازه‏اي ارائه کرد که شامل همه احکام فقهي بشود و حدود و مرز هر باب و عنوان به طور دقيق روشن و معلوم گردد تا براي هميشه به اين بحثهاي جنبي که آيا مثلاً وقف عقد است يا از احکام و يا ايقاع است ـ مانند عتق و جعاله و نظائر آنها ـ و اينکه وقف جزء کدام‏يک از ابواب فقه است خاتمه داده شود و بررسي مصاديق لازم نباشد.ادله مشروعيت وقفبراي اينکه مشروعيت وقف از نظر فقهي و قانوني معلوم شود لازم است به منابع و مآخذي که شرعا و قانونا در استنباط احکام معتبر شناخته شده‏اند رجوع کنيم. مي‏دانيم که معتبرترين و قطعي‏ترين ادلّه استنباط احکام فقهي کتاب خدا يعني قرآن است و از نظر عرفي نيز قانون تنها دليل معتبر حاکم بر روابط اجتماعي است. ترديد نيست که منابع استنباط احکام فقهي بعد از قرآن مجيد سنت و اجماع و عقل و سيره مسلّم فقهاست و از نظر عرفي نيز عرف و رسوم و آداب در پاره‏اي موارد معتبر شناخته شده است. در اينجا طبيعي‏تر آن است که دليل مشروعيت وقف را از نظر فقهي در قرآن جستجو کنيم؛ در اين خصوص متذکر مي‏شويم که نه «کلمه وقف» و نه هيچ‏يک از مشتقات آن در قرآن شريف نيامده و از وقف ـبما هو وقف با ماهيت و شرايط خاص و قانوني آن ـ به صورت موضوع يک حکم شرعي در قرآن ياد نشده است. البته نبايد تصور شود که وقف از نظر قرآن مشروعيت ندارد و يا مسکوت مانده است. در قرآن هم دليل مشروع‏بودن وقف وجود دارد، ولي وقف بما انّه مصداق الصدقات نه بما انّه وقف. وقف يکي از مصاديق بارز و مسلّم صدقه است و صدقات به حکم آيات متعدد قرآن نه‏تنها مشروعيت بلکه رجحان دارند.علاوه بر آيات يادشده در سنت هم صدقات مورد ترغيب قرار گرفته، بلکه صدقه در عمل ائمه(ع) به صورت گسترده‏اي صورت مي‏گرفته است. بنابراين مشروعيت وقف از باب فرد و مصداق صدقه از جهت سنّت نيز مسلم است و در سيره مسلمين هم از صدر اسلام تا زمان حاضر وقف وجود داشته و مورد عمل بوده و هست، از نظر اجماع هم مي‏توان ادعا کرد که فقهاي فرق مختلف اسلام بر مشروعيت وقف اتفاق دارند. به حکم عقل نيز وقف و صدقه عمل مستحسن و نيکويي است.بر روي هم با عنايت به مطالب يادشده مشروع‏بودن وقف را از نظر شرعي مي‏توان از ضروريات دين شمرد. از نظر عرفي نيز هم قانون و هم عرف و عادات، وقف و صدقات را مشروع دانسته‏اند. ازاين‏گذشته از قاعده «تسليط» نيز مي‏توان بر مشروع‏بودن وقف استدلال کرد، اما اينکه کلمه وقف از چه زمان و از جانب چه کسي به آنچه امروز به اسم وقف نزد ما مشهور است اطلاق شده موضوعي است قابل بحث و بررسي.آنچه از اخبار فراوان و کلمات بزرگان اصحاب بخصوص قدماء فقها استفاده مي‏شود آن است که وقف را «صدقه» مي‏گفتند و در کلام بسياري از قدما مثلاً در کلام ابوالصلاح کلمه «وقف» به کار نرفته است؛ همچنين در مورد اوقافي که از جانب ائمه(ع) برقرار مي‏شده است کلمه وقف به کار نرفته است و همواره کلمه «صدقه» را به کار برده‏اند. بنابراين صدقه يا به طور حقيقي در معناي وقف به کار مي‏رفته است يا به قرينه معيّنه.(4)خاتمهاينک که اجمالاً بررسي مباحث مربوط به وقف را از نظر فقه و قانون به پايان برديم، بي‏ثمر نيست که تأثير وقف در اجتماعيات را از نظر بگذرانيم. اين موضوع از جنبه‏هاي مختلف درخور بررسي است. نخست از جنبه تأثير موقوفات در کمک به طبقات مختلف اجتماع از قبيل طالبان علم و بيماران و مستضعفان و مستمندان. اين نوع وقف را مي‏توان نوعي بيمه اجتماعي به حساب آورد. به اين معني که واقف درواقع براي تأسيس نوعي بيمه خصوصي سرمايه‏گذاري مي‏کند و به‏واقع اگر تاريخ اين صدقات جاريات از آغاز تاکنون به صورت تحليلي و دقيق بررسي گردد، معلوم خواهد کرد که چه ثمرات فرهنگي و بهداشتي و تأميني در جوامع اسلامي داشته و چه عالمان بزرگي از رهگذر همين موقوفات به مقامهاي بلند علمي نائل آمده و چه خدماتي در پيشرفت فرهنگ و تمدن بشري انجام داده‏اند.از جهت ديگر مشاهده مي‏کنيم که همين موقوفات چه آثار شگفت‏انگيز و جاودان هنري پديد آورده‏اند و چه بناهايي را با چه تزئيناتي ايجاد کرده‏اند که همواره مورد تحسين و اعجاب نسلها بوده و خواهد بود. از نظر عبادي وقف يکي از عبادتهاي بسيار مؤثر در تهذيب نفس و پاکي روح است. بي‏ترديد دل از مال دنيا کندن کاري است بسيار سخت تا آنجا که علاقه بعض افراد به مال دنيا به جايي مي‏رسد که ممکن است از سلامت خود دل برکند، اما از مال خود دل نمي‏کند. آيه شريفه: «خذ من اموالهم...» و آيات و اخبار ديگر همه حکايت از آن دارند که انسان آن‏چنان به مال و منال خويش دل بسته است که دل‏کندن از آن نياز شديد به مبارزه سخت با هواي نفس دارد. دل‏کندن از اموال و تجملات دنيوي يکي از بارزترين مظاهر جهاد با هواي نفس است. با عنايت به اين مطلب مي‏توان حدس زد که وقتي فردي قسمت قابل توجهي از دارايي خود را از ملکيت خويش خارج مي‏سازد چه شجاعت اخلاقي قابل تحسيني از خود نشان داده است. علاوه بر همه آنچه ياد شد، اخبار و احاديث در مورد اجر و ثواب صدقات جاريه بسيار است و شايد مضمون بيشتر آنها در اين خلاصه شود که «من سن سنة حسنة فله اجر من عمل بها...» هرکس بنيان خيري استوار کند مادام که به آن عمل شود اجر آن به بنيان‏گذار مي‏رسد. چه نيکوست که فردي بي‏آنکه کاري انجام دهد از کار ديگران بهره بگيرد. چه تجارتي از اين پرسودتر که آدمي با خداي بزرگ در کاري خير سرمايه‏گذاري کند که بيم زياني در آن نباشد و سود آن پيوسته باشد.پی نوشت:1- ر.ک: مفتاح الکرامة، ج9، ص1.2- مأخوذ از حقوق مدني، دکتر سيدحسن امامي، ج1، ص43 به بعد و شرايع الاسلام، کتاب وقف و جواهر الکلام، ج9، ص1.3- مفتاح الکرامة، ج9 و حقوق مدني دکتر امامي، ج1، ص43.4- مفتاح الکرامة، ج9، ص15-16.منبع:ميراث جاويدان





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 681]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن