واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: شناخت اندک از سینما یا جنگ ؟نگاهی به فیلمنامه «به دنبال خورشید» نوشته سمیه طبری به طور معمول، وقتی فیلمنامهای در حوزه دفاع مقدس منتشر میشود آدم انتظار دارد كه قبلاً فیلم شده باشد چون این حوزه، دارای بیشترین امكان برای پیدا كردن تهیه كننده است اما «به دنبال خورشید» نوشته سمیه طبری، نشانهای را دال بر بدل شدنش به فیلم، با خود ندارد شاید هم در حال فیلم شدن باشد اكنون پس از انتشار، با این همه، اغلب این روند معكوس است و وقتی چنین میشود، «متن» به ما اعلام میكند كه برای «انتشار» شكل گرفته نه برای جلوی دوربین رفتن.
«شب ـ خارجی ـ همان منطقه » یونس بر روی خاكریزی نشسته و با خودش كلنجار میرود. صدای یونس در تصویر میآید كه با خودش صحبت میكند. یونس: خدایا من چرا اومدم اینجا!؟ اینجا انگار یه زمان دیگهایه. (یونس در فكر است و مقداری مكث میكند:) انگار زمان جنگه، ولی من چرا اینجام؟ شاید هم جنگی توی زمان خودمان داره اتفاق میافته و من خبر ندارم! توی اخبار كه زیاد از تهدیدهای امریكا علیه ایران میگن، شاید امریكا حمله كرده ... (و بعد خندهای میكند:) امریكایی كه من میخوام برم توی كشورش درس بخونم! ولی نه، امریكا نمیتونه، یعنی جرأتش رو نداره... اینجا شبیه اونجاییه كه تعریفش رو از زبون بقیه شنیدم؛ یعنی زمانی كه پدر توی جبهه بوده!؟ باورم نمیشه، پس یعنی توی تونل زمان، به زمان گذشته رفتم؟ ولی این بچه ها چرا من رو خیلی راحت پذیرفتند؟ من! اون هم با این لباسها!» خب، بعضی نشانهها یا ایدهها، بلافاصله مخاطب را یاد آثاری خاص میاندازد كه در ژانر خودشان شاخصاند. صحنهای كه شرحاش را خواندید شما را یاد چه فیلمی از سینمای دفاع مقدس میاندازد؟ در «سفر به چزابه» زندهیاد رسول ملاقلیپور، یک تونل زمان، دو شخصیت فیلم را به زمان جنگ برمیگرداند البته آنها جنگ را تجربه كردهاند اما در «موج مرده» حاتمی كیا، فرزند یكی از فرماندهان جنگ میخواهد برود امریكا! به نظر میرسد همین طور اگر بگردیم به موارد مشابه دیگری برمیخوریم كه به ما یادآوری میكنند كه چرا این فیلمنامه جلوی دوربین نرفته؛ اما از مشابهت ها كه بگذریم، بگذارید ببینیم كه در شكل و شمایل فیلمنامهای، این اثر تا چه حد موفق است؟ تا آنجا كه به یاد دارم، منولوگها یا دیالوگهای طولانی مختص تازه كارهاست؛ چون توانایی ندارند كه خرده روایات زیادی را وارد فیلمنامه كنند یا كشمكش را با جملههای متقاطع و كوتاه، عرضه كنند، هی پاراگراف های بلند را به جای دیالوگ و منولوگ میگذارند توی متن [البته هر قاعدهای، استثنا هم دارد.
لااقل میتوان یک دوجین فیلمنامه نویس شش دانگ نام برد كه در كاربرد دیالوگها یا منولوگهای طولانی استادند و این رویكرد، بخشی از سبك شخصیشان است اما حتی این فیلمنامه نویسان هم در آثار غیرتاریخی و امروزی، به طور كامل از چنین روشی استفاده نمیكنند و نسبت استفاده شان از این رویكرد، یك به سه است در مقابل دیالوگها و منولوگهای كوتاه] نمیخواهم بگویید ارج و قرب این فیلمنامه را نادیده گرفتهام! قدر مسلم، نویسنده تا آن حد با سینما آشنایی دارد كه قادر باشد نسخهبرداری قابل تشخیصی از آثار مشهور به عمل آورد. با این همه قادر نیست از مرحله «بازتولید» به مرحله «بازآفرینی» برسد. «شب ـ خارجی ـ همان منطقه» مصطفی و یونس در كنار هم نشستهاند. نسیم خنكی در حال وزیدن است. یونس: مصطفی ساعت چنده؟ مصطفی: (به ساعت نگاه میكند) ساعت 12 نصف شبه. یونس: (با تعجب و خنده) چطوریه كه اصلاً احساس خستگی نمیكنم و دیگه پلک هام سنگینی نمیكنه. انگار اینجا یک جذبه خاصی داره؛ خاكش، آدمهاش، حتی ستارههاش ... من فكر میكردم كه جنگ فقط تیر و تركش و تانكه؛ فكر میكردم همه چیزش خشن و بی رحمانه است، ولی اینجا یك طور دیگه است.» صرفنظر از مشكلات رفت و برگشت «زبان»، میان «شكسته» و «كتابت» [كه نشاندهنده تسلط اندك نویسنده بر «زبان» است] و این كه در چنین مواقعی، یك «گویش» و «زبان پارسی» نمیگوید: «ساعت 12 نصفه شبه» [میگوید «نصفه شبه» یا ساعت «دوازده س!»] سانتی مانتالیسم موجود در دیالوگها، نشان دهنده ذهنیتی جنگ ندیده است از همان ذهنیتهایی كه زندهیاد ملاقلیپور در «افق» یا «هیوا» با زبان طنز به سراغشان رفت. البته از «به دنبال خورشید» با نام شعاریاش، بیش از این هم نمیتوان انتظار داشت. به نظر میرسد این متن از همان دست آثاری است كه طبق قرارداد نوشته شده البته در مورد این دست آثار ـ كه تعدادشان هم متأسفانه كم نیست ـ از 1370 تاكنون، بسیار گفته و نوشته شده اما به نظر میرسد كه این گفتهها كمتر شنیده و آن نوشتهها، كمتر خوانده شدهاند.
«سؤال و جوابهایی بین یونس و پروانه رد و بدل میشود و در طول این تصاویر صدای هر دو كه به صورت پرسش و پاسخ است به گوش میرسد. گفت: دنیا چیست؟ گفتم: درختی است كه سایه آن بسیار تلخ است. گفت: بزرگترین آرزویت؟ گفتم: رفتن از زیر سایه این درخت. گفت: چه وقت از روز را دوست داری؟ گفتم: غروب! گفت: چرا؟ گفتم: چون همرنگ دلم است.» به گمانم هر اندازه بخواهیم سختگیری خود را در مورد یك «متن» كنار بگذاریم باز هم با دیالوگهایی اینچنین، دچار مشكل خواهیم بود. به نظر نمیرسد این جملات، حتی با یك تدوین خلاقانه و با كارگردانی یك سینماگر صاحبنام هم به سرانجامی برسند و به فیلمی موفق بدل شوند؛ و در انتها ... تنها یك سؤال خواهد ماند: آیا چنین متونی قبل از انتشار، مورد قضاوت كارشناسان قرار میگیرند یا به صرف موضوعی كه انتخاب كردهاند راهی مرحله چاپ و انتشار میشود. منبع :روزنامه ایران تنظیم برای تبیان :بخش هنرمردان خدا - سیفی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 256]