واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: درس بیست و پنجم داستان نویسیکلاس درس داستان نویسی تبیاد89- شخصیتهای تصادفی
نویسنده هنگام پرداخت شخصیتهای تصادفی باید از جزییات به موجزترین وجه استفاده و آنها را گلچین کند. شخصیتهای تصادفی صحنه را واقعی میکنند و تصاویری از حال و هوای صحنه بدست میدهند. ممکن است شخصیتهای تصادفی یک بار بیشتر در صحنه ظاهر نشوند و نقششان آنقدر جزئی باشد که اساساً ارزش نامگذاری نداشته باشند، اما وجودشان ضروری است. در حقیقت بدون آنها صحنه کامل نیست. شخصیتهای تصادفی تظاهرات سیاسی، صحنه نبرد، مسابقه اسبدوانی، رستوران، مراسم عروسی و صحنههای نظیر این را واقعی جلوه میدهند. نویسنده با یکی، دو خطی که درباره شخصیتهای تصادفی مینویسد، نحوه استفاده از جزییات خاص و تصاویر را میآموزد.مثال: صحنهپردازی: پیرزنی با دماغی عقابی، در خیابان ایستاده بود. تصویری از حال و هوا: جیغ گوشخراش بچهها اعصابش را خرد میکرد.وقتی قرار ست شخصیتهای تصادفی، کاری جزیی انجام دهند، نباید از اسمشان استفاده کرد. جملات «گونی وارد اتاق شد و گفت: مادر، تلفن کارت دارد» ، به گیرایی جملات «دختری تپل با مفی آویزان، داد زد: مادر تلفن کارت دارد» نیست. نام شخصیتها، تصویری نیست. به علاوه ذکر اسامی شخصیتهای پیش پا افتاده، خواننده را گیج میکند. اما تصاویر، زندهتر و واقعترند.و باز با اینکه نویسنده شخصیتهای فرعی را تک تک تصویر میکند، اما میتواند آنها را به نحوی با یکدیگر پیوند دهد.مثال: مرد مو خاکستری سیگاری روشن کرد. زنی که کنار او نشسته بود، دماغش را کج و معوج کرد. صدای سخنران شبیه قرچ قرچ چوبی که میشکند بود. هوای مرطوب بوی عرق میداد. راهنمای لاغر سالن به زنی گفت که خوردن مشروب موقع سخنرانی، ممنوع است. و زن در بطری قهوهای رنگ را بست و با عصبانیت توی کیف شل و ولش فرو کرد.در صحنهپردازی ترکیب و نکات مشترک چند شخصیت تصادفی، مهمتر از ویژگیهای فردی آنهاست. شخصیت تصادفی باید بر صحنه چیزی بیفزاید نه اینکه ربطی به صحنه نداشته باشد. نباید توصیفی چنان جاندار از او به دست داد که اهمیت وی بیش از هدف استفاده از او (= واقعی جلوه دادن حال و هوا یا صحنه داستان) شود. اگر چه نویسنده برای توصیف شخصیتهای تصادفی گلچینی از جزییات دقیق را به کار میگیرد، اما این جزییات باید در برابر اشخاص و جزییات مهم دیگر کمرنگ جلوه کند.صحنهپردازی: پیرزنی با دماغی عقابی، در خیابان ایستاده بود. تصویری از حال و هوا: جیغ گوشخراش بچهها اعصابش را خرد میکرد.90- اختیاری بودن برخی از گرهگشاییها
نویسنده میتواند از فن وسیله اختیاری نیز استفاده کند؛ بدین معنی که میتواند شخصیتها یا وضعیتهایی خلق کند که در صورت لزوم رشد کنند یا گسترش یابند و در صورتی که دیگر نیازی به وجودشان نبود، به حال خود رها شوند.مثال: نویسنده داری رمان مهیج یا پرماجرا مینویسد. قهرمان (مرد یا زن) کاری میکند تا آدمکشی دیوانه و کینهتوز دستگیر و روانه زندان شود. آدمکش قسم میخورد که انتقام بگیرد. قهرمان مدتی طولانی مضطرب است. ترس او هم علت دارد. آدمکش همیشه به قسمهایی که خورده عمل کرده است. البته آدمکش دیوانه، قاتل اصلی یا شخصیت پلید داستان نیست. نویسنده از او به عنوان تهدیدی احتمالی استفاده میکند تا خطر را برای مدتی تشدید کند. آدمکش صرفاً مانع دیگری سر راه قهرمان است تا در صورت لزوم نویسنده از او استفاده کند.میتوان از شخصیت اختیاری به عنوان عامل فشار استفاده کرد، تا باعث شود شخصیت اصلی دست به اعمالی غیرعادی بزند. شخصیت اصلی علاوه بر اینکه باید جهان را از نابودی نجات دهد، باید بارگران خطر دائم تهدیدهای آدمکشی دیوانه را نیز بر دوش بکشد. نویسنده میتواند با تشریح تلاشهای آدمکش برای فرار از زندان، صحنه را تغییر دهد (خواننده از اینکه مدتی طولانی در ضمیر خود آگاه شخصیت اصلی بوده، خسته شده است اما با این تغییر صحنه و زاویه دید، خستگیاش در میرود). به علاوه می تواند قهرمان را با خطری که وی تصور میکند توطئهای از جانب آدمکش است، مواجه و به نحوی منطقی خواننده را گمراه کند؛ که به این ترتیب شک و انتظار نیز ایجاد کرده است.اما استفاده با عدم استفاده مجدد از فرد آدمکش اختیاری است. در واقع آدمکش عنصری فرعی یا انحرافی است و لزومی ندارد نویسنده دوباره از او استفاده کند؛ بلکه میتواند پس از وقوع چند حادثه و هنگامی که شخصیت اصلی درگیر با وضعیتهای خطرناک دیگری شد آدمکش را کنار بگذارد یا بکشد؛ یا میتواند او را تا زمان آزادیاش در زندان نگه دارد؛ یا بگذارد از زندان فرار کند تا بعداً دوباره از او استفاده کند.و باز لزومی ندارد نویسنده همه مشکلات، وضعیتهای لاینحل و درگیریهای رمان را حل و رفع کند، بلکه میتواند گاهی از شخصیتهای اختیاری استفاده کند تا موقتاً مشکلاتی در داستان ایجاد کند. این مشکلات خود باعث مشکلات اولیه یا جدی میشوند که باید نویسنده آنها را حل و رفع کند. اما لازم نیست همه گرهها را بگشاید. مثال: ایبراهام لینگکن آدمی بلند پرواز است. و چون قصد دارد وکیل شود، شغل سوزنبانی را برای درسخوانی در پرتو نور شمع و آتش شومینه رها میکند.91- عمق بخشیدن به شخصیتهاشخصیت با مجموعهای از دروننگریها و ادراکات ظریف و تدریجی، عمق پیدا میکند. و این عمق با گسترش ادراک اولیه وی ایجاد میشود. این ادراک هم از درون (از طریق افکار، عواطف و عقاید باطنی شخصیت) گسترش مییابد و هم از بیرون (از طریق تاثیر حوادث بیرونی)؛ که البته گاهی این دو نوع گسترش ادراک همزمان و گاهی بهطور متناوب اتفاق میافتد.مثال: ایبراهام لینگکن آدمی بلند پرواز است. و چون قصد دارد وکیل شود، شغل سوزنبانی را برای درسخوانی در پرتو نور شمع و آتش شومینه رها میکند.اگر لینگکن به آرزویش برسد، فردی قابل ستایش است اما شخصیت عمیقی نیست. شخصیت هنگامی کمکم عمق پیدا میکند که حوادث بیرونی وی را در راه رسیدن به امیالش تحت فشار بگذارند و نیز وقتی که شخصیت مجبور شود تمایلات اولیهاش را تعدیل کند. ممکن است شخصیت دلسرد و مایوس شود و حتی به نحو غیر منتظرهای هدفش را تغییر دهد. وقتی ایبراهام مجبور شود از درون برای رویارویی با درگیریهای شخصیاش به ابتکارهای فردی بیشتری متوسل شود عمق پیدا میکند و به هدف بیرونیاش دست مییابد.مثلاً اگر زنی را که دوست دارد، بگوید: «نمیخواهم وکیل شوی، دوست دارم همان سوزنبان باشی!» ایبراهام باید به ناچار دست به انتخابی آگاهانه بزند و این انتخاب که باید از درون وی بجوشد، به دلایلی قابل پیشبینی است، اما چون او این دلایل را که از انگیزههایش ناشی میشود نمیدانسته، شگفت زده میشود. در حقیقت هنگامی که او ناچار میشود نقبی به درون شخصیت خویش بزند، عمق پیدا میکند و انتخاب او، وی را به پیش میراند.مثال: ایبراهام روابطش را با زن قطع میکند و وکیل میشود. و بعد با زنی دیگر آشنا میشود. زن او را تشویق میکند که وکالت را رها کند و رئیس جمهور شود. سناتوری در نزاعی تن به تن (دو ئل) تیر میخورد. ائتلافی سیاسی از نامزدی او برای سناتوری و اشغال جای سناتور قبلی حمایت میکند. ایبراهام غرق در فکر و عمیقاً مضطرب است.ایبراهام در اینجا هم دوباره باید برای رویارویی با هجوم حوادث، به کشف انگیزههای درونیاش بپردازد. در حقیقت باید برای مصاف با بیرون، هر چه بیشتر در عمق وجودش غرق شود. هر چه شخصیت عمیقتر شود، بزرگتر میشود. خواننده هنگامی متوجه عمیقتر و بزرگتر شدن شخصیت می شود که شخصیت تغییر کند. وقتی ایبراهام رئیسجمهور میشود شخصیتش تغییر میکند و همان آدم دوران سوزنبانی نیست. در واقع شخصیت وی، از درون، عمق و از بیرون، بسط مییابد. منبع: کتاب «درس هایی درباره داستان نویسی»- لئونارد بیشاپ/مترجم: محسن سلیمانیتهیه و تنظیم برای تبیان:زهره سمیعی - بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 416]