واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: خواندن این متن برای زیر بیست ساله ها ممنوع می باشدحتما یادتان هست که مجموعه ای را درباره همه ی چیزهای مربوط به اردوهای مدرسه ای شروع کردیم و قرار شد که با همراهی شما و استفاده از خاطرات مربیان اینجا یک مجموعه ی قوی از تجربیات بسازیم و خلاصه وارد دنیای مدیریت دانش شویم. مجموعه فوت کوزه گری از همین سری بود و اگر یادتان باشد قرار شد مسیر را با نقل خاطرات ادامه دهیم.از شما چه پنهان، یک بار که اردو برده بودیم یا رفته بودیم! خبر آوردند که فلانی خیلی مریض است و دارد ناله می کند و گریه می کند و... پریدیم رفتیم بالا سرش، گفت سمت راست دلم درد می کند. خلاصه با چایی نبات و ناز و نوازش از دلش در آوردیم، درد را می گویم! دفعه ی بعد همین قضیه تکرار شد، آمدم که بپرم بروم بالا سرش، اون یکی مربی گفت دیشب هم که شما نبودید، گفته درد دارم و بردیمش دکتر و آمپول زده و... آن یکی مربی هم گفت: آره، فلان ساعت هم گفتند داره گریه می کنه و من رفتم بالا سرش و بچه ها گفتند: خانم، احتیاج به محبت داره! این قضایا تکرار می شد تا اینکه...
خبر آوردند که دوستش و خودش دارند گریه می کنند و بچه ها هم می گویند که چرا مربی ها برای این ها کاری نمی کنند و این چه وضعی است؟! نگاهی به مربی ها انداختم و به یکی شان گفتم بیا برویم دارالشفا ی حرم. اینچنین بود که بیمار و دوستِ مریضِ بیمار را به همراه دو مربی راهی مریض خانه شدند! من هی با خودم فکر کردم چی کار کنم؟ اصلا از تمام حالاتش معلوم بود که دردش درد نیست و با همین دو چشمم می دیدم تا مربی ها را می بیند بیشتر داد می زند و تا دورش را می گیریم و به اصطلاح بهش محل می گذاریم، بهتر می شود، کم کم داشت با این کارها فضای اردو را متشنج می کرد.
با خودم گفتم قضیه ی این بچه، قضیه ی اون کشتی نشینیه که تو کشتی نشسته بود و مدام گریه زاری می کرد که حالا غرق می شیم و حالم بده و... همه را خسته کرده بود. ناخدا کاری که کرد این بود که او را انداخت توی دریا حسابی که حالش جا اومد کشیدنش بیرون، و او تا آخر آرام گرفت و دید که ناامنی واقعی اونجاست نه تو کشتی. طی یک اقدام انتحاری، توی راه که می رفتیم دارالشفا، کشیدمش کنار و گفتم: ببین عزیزم، بچه ها یک بار بردنت دکتر و دارو هم مصرف کردی و مثل اینکه بهتر نشدی، من هم دستم به جایی بند نیست، تو هم داری درد می کشی، این بار که بردمت دکتر اگه بهتر نشدی ـ چاره ای ندارم، نمی خوام اذیت بشی ـ برات بلیط می گیرم، احتمالا خونواده ات بیشتر سیستمت را بدانند و بتونند کمکت کنند. فقط ببین اگه خوب نشدی زود خبرم کن که بروم آژانس برای بلیط گرفتن چون این روزها شلوغ است و می ترسم بلیط گیرمان نیاید و اذیت بشی!
از شما چه پنهان رفتیم دکتر و دکتر بچه ها را دید برای دوستِ مریضِ بیمار، دارو نوشت. نوبت که به خود بیمار رسید هی دکتر سوال می کرد کجات درد می کنه و چقدر درد می کنه و جواب های ضد و نقیض می شنوید، دکتر هم انگار از خودمان بود، نگاهی معنی دار به من کرد و دو تا قرص “بچه آروم کن نوشت و از مریض خانه راهی مسافرخانه شدیم. سکانس بعدی، مسافرخانه پایین پله ها:ناگهان دیدم که بیمار به دو دارد از پله ها پایین می آید. رسید به من و مدام تکرار می کرد: دست شما درد نکند دکتره هم خیلی خوب بود ما خیلی خوب شدیم...
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 169]