تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):منزلت مردم را در نزد ما، از اندازه روايتشان از ما بشناسيد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816990878




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خواندن این متن برای زیر بیست ساله ها ممنوع می باشد


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: خواندن این متن برای زیر بیست ساله ها ممنوع می باشدحتما یادتان هست که مجموعه ای را درباره همه ی چیزهای مربوط به اردوهای مدرسه ای شروع کردیم و قرار شد که با همراهی شما و استفاده از خاطرات مربیان اینجا یک مجموعه ی قوی از تجربیات بسازیم و خلاصه وارد دنیای مدیریت دانش شویم. مجموعه فوت کوزه گری از همین سری بود و اگر یادتان باشد قرار شد مسیر را با نقل خاطرات ادامه دهیم.از شما چه پنهان، یک بار که اردو برده بودیم یا رفته بودیم! خبر آوردند که فلانی خیلی مریض است و دارد ناله می کند و گریه می کند و... پریدیم رفتیم بالا سرش، گفت سمت راست دلم درد می کند. خلاصه با چایی نبات و ناز و نوازش از دلش در آوردیم، درد را می گویم! دفعه ی بعد همین قضیه تکرار شد، آمدم که بپرم بروم بالا سرش، اون یکی مربی گفت دیشب هم که شما نبودید، گفته درد دارم و بردیمش دکتر و آمپول زده و... آن یکی مربی هم گفت: آره، فلان ساعت هم گفتند داره گریه می کنه و من رفتم بالا سرش و بچه ها گفتند: خانم، احتیاج به محبت داره! این قضایا تکرار می شد تا اینکه...
خواندن این متن برای زیر بیست ساله ها ممنوع می باشد
خبر آوردند که دوستش و خودش دارند گریه می کنند و بچه ها هم می گویند که چرا مربی ها برای این ها کاری نمی کنند و این چه وضعی است؟! نگاهی به مربی ها انداختم و به یکی شان گفتم بیا برویم دارالشفا ی حرم. اینچنین بود که بیمار و دوستِ مریضِ بیمار را به همراه دو مربی راهی مریض خانه شدند! من هی با خودم فکر کردم چی کار کنم؟ اصلا از تمام حالاتش معلوم بود که دردش درد نیست و با همین دو چشمم می دیدم تا مربی ها را می بیند بیشتر داد می زند و تا دورش را می گیریم و به اصطلاح بهش محل می گذاریم، بهتر می شود، کم کم داشت با این کارها فضای اردو را متشنج می کرد.
خواندن این متن برای زیر بیست ساله ها ممنوع می باشد
با خودم گفتم قضیه ی این بچه، قضیه ی اون کشتی نشینیه که تو کشتی نشسته بود و مدام گریه زاری می کرد که حالا غرق می شیم و حالم بده و... همه را خسته کرده بود. ناخدا کاری که کرد این بود که او را انداخت توی دریا حسابی که حالش جا اومد کشیدنش بیرون، و او تا آخر آرام گرفت و دید که ناامنی واقعی اونجاست نه تو کشتی. طی یک اقدام انتحاری، توی راه که می رفتیم دارالشفا، کشیدمش کنار و گفتم: ببین عزیزم، بچه ها یک بار بردنت دکتر و دارو هم مصرف کردی و مثل اینکه بهتر نشدی، من هم دستم به جایی بند نیست، تو هم داری درد می کشی، این بار که بردمت دکتر اگه بهتر نشدی ـ چاره ای ندارم، نمی خوام اذیت بشی ـ برات بلیط می گیرم، احتمالا خونواده ات بیشتر سیستمت را بدانند و بتونند کمکت کنند. فقط ببین اگه خوب نشدی زود خبرم کن که بروم آژانس برای بلیط گرفتن چون این روزها شلوغ است و می ترسم بلیط گیرمان نیاید و اذیت بشی!
خواندن این متن برای زیر بیست ساله ها ممنوع می باشد
از شما چه پنهان رفتیم دکتر و دکتر بچه ها را دید برای دوستِ مریضِ بیمار، دارو نوشت. نوبت که به خود بیمار رسید هی دکتر سوال می کرد کجات درد می کنه و چقدر درد می کنه و جواب های ضد و نقیض می شنوید، دکتر هم انگار از خودمان بود، نگاهی معنی دار به من کرد و دو تا قرص “بچه آروم کن نوشت و از مریض خانه راهی مسافرخانه شدیم.  سکانس بعدی، مسافرخانه پایین پله ها:ناگهان دیدم که بیمار به دو دارد از پله ها پایین می آید. رسید به من و مدام تکرار می کرد: دست شما درد نکند دکتره هم خیلی خوب بود ما خیلی خوب شدیم...
خواندن این متن برای زیر بیست ساله ها ممنوع می باشد





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 169]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن