تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 17 دی 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر که خوش نیت باشد روزیش زیاد می شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1851512181




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عوامل تربیت: محبت – تقویت حس حقیقت جویی – مراقبه و محاسبه


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عوامل تربیت: محبت – تقویت حس حقیقت جویی – مراقبه و محاسبه
عوامل تربیت: محبت – تقویت حس حقیقت جویی – مراقبه و محاسبه از جمله مسائلی که در مورد تعلیم و تربیت اسلامی مطرح است مسئلۀ محبت و نقطۀ مقابل آن، خشونت است. البته نقطۀ مقابل محبت معمولا بغض است ولی اثر محبت، احسان و نرمی است و اثر بغض، خشونت و سخنگیری . می¬دانیم که بعضی¬ها به چشم انتقاد به این تعلیم و تربیت اسلامی نگریسته و گفته¬اند که در اسلام آنچنان که باید و به قدر کافی روی مسئلۀ محبت و اثرش که نرمی و احسان است تکیه نشده است و اگر در اسلام مسئلۀ محبت به انسانها و مسئلۀ احسان به انسانها و نرمش در مقابل انسانها مطرح است، در مقابل مسئلۀ دشمن داشتن انسانها و خشونت به خرج دادن و به یک معنا بدی کردن هم مطرح است. باز می¬دانیم که آنها که زیاد روی محبت تکیه می¬کنند مسیحیها و کشیشهای مسیحی هستند. اینها خیلی دم از محبت می¬زنند و می-گویند عیسای مسیح تنها به محبت دعوت می¬کرد؛ در محبت هم استثنا نمی¬کرد میان اینکه افرادی که باید به آنها محبت بشود خداپرست باشند یا نباشند، پیرو عیسی باشند یا نباشند، بلکه می¬گفت به همه محبت کنید. در یکی از کتابهای تاریخ ادیان – و شاید در یک مقاله¬ای که ترجمه شده بود – خواندم که یک جمله است که در همۀ ادیان بزرگ دنیا آمده است و متحد المآل همۀ ادیان است؛ در مسیحیت هست، در دین یهود هست، در دین زردشت هست، در دین اسلام هست، در دین بودا هست، و آن این است که «برای دیگران همان را دوست بدار که برای خود دوست می¬داری، و همان را دشمن بدار که برای خود دشمن می¬داری» که ما به این مضمون در اسلام زیاد داریم، مانند احبب للناس ما تحب لنفسک و اکره لهم ما تکره لنفسک .این دستور که در اسلام نیز هست، یک دستور کلی و مطلق است. حال آیا اسلام در این قاعدۀ عمومی، استثنایی آورده است و در ادیان دیگر استثنایی نیست؟ در مسیحیت استثنایی نیست ولی در اسلام استثناست؟ که درواقع اسلام می¬گوید برای مردم دوست بدار آنچه را که برای خود دوست می¬داری مگر بعضی از مردم؟ یا: برای مردم دوست بدار آنچه را که برای خود دوست می¬داری مگر در بعضی از امور؟ آیا در اسلام استثنایی هست؟ یا نه، آنچه در اسلام با مسیحیت اختلاف هست، در تفسیر محبت است نه در این اصل کلی.دو نوع محبت ما از همین جمله¬ای که می¬گویند متحدالمآل همۀ ادیان است شروع می¬کنیم. آیا دوست داشتن چیزی برای خود، همیشه منطقی است؟ ممکن است بگویید: اصلا ما به این مطلب ایراد داریم، زیرا می¬گوید برای دیگران همان را دوست بدار که برای خود دوست می¬داری. ممکن است انسان برای خودش چیزی را دوست بدارد که نباید دوست بدارد؛ یعنی مسئلۀ محبوب و مطبوع بودن یک چیز برای انسان غیر از مسئلۀ مصلحت بودن آن چیز برای انسان است. اگر یک کسی بیماری قند دارد و عسل برایش بد است ولی خودش عسل را دوست دارد، به او بگویند چون تو عسل را برای خودت دوست داری با اینکه برایت بد است، برای همۀ مردم دوست بدار حتی برای کسانی که برای آنها هم بد است. آیا مقصود چنین چیزی است؟ یا اینکه نه، اینجا محبت، محبت عاقلانه و منطقی است که مساوی با مصلحت است، و مقصود این است که از نظر آنچه که واقعا خیر و سعادت است، همین طور که همیشه خیر و سعادت خودت را می¬خواهی، خیر و سعادت عموم مردم را نیز بخواه. خیر و سعادت مردم را خواستن، با این محبتی که ما عموما می¬گوییم و مسیحیها می¬گویند، با محبت ظاهری یعنی کاری کردن که طرف خوشش بیاید، متفاوت است. مثلا مادر وپدری به فرزند خودشان محبت دارند، خیر و سعادت او را می¬خواهند . این خواستن خیر و سعادت فرزند، دوجور ممکن است تجلی داشته باشد: پدر و مادرهای نادان که بچه¬شان را دوست دارند و می¬خواهند به او محبت کنند، مقیاس محبت کردنشان این است که این بچه چه را می خواهد ، همان را به او بدهیم ؛یعنی محبتشان به این شکل ظهور می کند که این بچه چه را دوست دارد ، هرچه را که او دوست دارد همان را به او بدهیم و هرچه را که این بچه دوست ندارد و دشمن دارد آن را به او ندهیم. فلان غذا را بچه دوست دارد، من هم بچه¬ام را دوست دارم و نمی¬توانم او چیزی را دوست داشته باشد و به او ندهم. اما یک دوایی را، یک آمپولی را که این بچه اساسا دشمن دارد و نمی¬خواهد، من هم چون بچه¬ام را دوست دارم بگویم چون بچه¬ام نمی¬خواهد من هرگز او را ناراحت نمی¬کنم.این یک گونه محبت کردن است. و گونۀ دیگر، محبت مقرون به منطق است، یعنی محبت موافق با مصلحت که شامل زمان حال و زمان استقبال هرد و می¬شود. آن محبتی که واقعا احسان و محبت است، ممکن است مطابق خوشایند این بچه باشد و ممکن است مطابق خوشایند او نباشد.پس اگر ما بخواهیم این دستور کلی را که در همۀ ادیان آمده است این جور تفسیر کنیم که واقعا مقصود همۀ ادیان از محبت کردن همین بوده که با مردم به گونه¬ای رفتار کنید که آنها دوست می¬دارند ]و به عبارت دیگر[ همیشه با مردم طوری رفتار کنید که مردم دوست دارند شما با آنها آن طور رفتار کنید، در این صورت باید بگوییم این دستور ادیان – العیاذ بالله – یک دستور غلطی است، در همۀ ادیان این دستور غلط بوده. محبت کردن و احسان نمودن و خیر رساندن به افراد و به جامعه نمی¬تواند بر این مقیاس باشد که اینها چه را دوست دارند. این مثل را مکرر گفته¬ایم: طبق این منطق باید بگوییم که ادارۀ رادیو این عمل را خیلی به اصطلاح منطقی و درست انجام می¬دهد؛ همیشه از مردم می¬پرسد که شما چی دوست دارید که من همان چیزی را که شما دوست دارید پخش کنم ،هرصفحه ای را که شما دوست دارید همان را بگذارم. ممکن است اکثریت مردم چیزی را دوست داشته باشند که وقتی آن را بگذاری، آنها را بیشتر به بدبختی و فساد بکشاند. ولی او اگر می¬خواهد محبتش محبت واقعی باشد نباید تابع آمار باشد که اغلب بچه¬ها ، جوانها، پسرها و دخترها هستند که تقاضا می¬کنند فلان صفحه را بگذار. بعد هم می¬گوید: ما در خدمت مردم هستیم، ما داریم به مردم خدمت می¬کنیم ، هرچه دلشان می¬خواهد همان را می¬گذاریم. نه، موافق میل رفتار کردن غیر از مطابق مصلحت رفتار کردن است. آن پدر و مادر هم محبت عمیق و عاقلانه و منطقی شان نمی¬تواند محدود باشد به خواست فرزند و به زمان حال؛ آینده را هم باید در نظر بگیرند. مصلحت جمع مقدم بر مصلح فرد است بعلاوه، یک وقت هست پای فرد در میان است و یک وقت هست پای جمع در میان است. باز مثال به همان پدر و مادر می¬زنیم که چند پسر و دختر در خانه¬شان هست و همه را هم دوست دارند. یکی از این بچه¬ها نسبت به افراد دیگر متعدی و متجاوز است. پدر و مادر، تنها این بچه را دوست ندارند که بگویند مطابق میل او رفتار می-کنیم. اگر میل هم مقیاس باشد،میل افراد دیگر را نیز باید در نظر بگیرند؛ یعنی آن کسی که می خواهد از روی کمال محبت با بچه های خودش رفتار کند ، گذشته از اینکه میل نباید مقیاس باشد بلکه مصلحت باید مقیاس باشد، همچنین مصلحت جمع باید مقیاس باشد نه مصلحت فرد. و چقدر موارد ما می¬بینیم که مصلحت جمع با مصلحت فرد جور درنمی¬آید؛ یعنی اگرمصلحت یک فرد را در نظر بگیریم ، مصلحت افراد دیگر و بلکه مصلحت آن سازمان و جامعه¬ای که این فرد جزء آن است از بین می¬رود و در نهایت، خود آن فرد هم صدمه می¬بیند. این است که در مواردی مصلحت فرد فدای مصلحت جامعه می¬شود. و از اینجاست که در مواردی خود محبت – که گفتیم ریشه¬اش قصد خیر و احسان داشتن است – ایجاب می¬کند عدم نرمی را، ایجاب می¬کند خشونت را، ایجاب می¬کند حداکثر آنچه را که طرف آن را برای خودش بدی تلقی می¬کند مثلا اعدام را، آنجا که پای مصلحت جمع در میان است.فلسفۀ قصاص ببینید این تعبیر قرآن راجع به مسئلۀ قصاص چه تعبیر جامعی است! می¬دانیم قرآن در قانوان جزایی خود طرفدار قصاص است. در مواردی که کسی به عمد و بدون هیچ عذری بیگناهی و نفس محترمی را از بین می¬برد، اسلام اجازۀ قصاص می¬دهد که او را به مجازات آن شخص اعدام کنند.در اینجا این مسئله پیش می¬آید که حالا او یک نفر را کشته، ما چرا یک نفر دیگر را اضافه کنیم و بکشیم؟! اگر کشتن کار بدی است ما چرا به عنوان قصاص، این کار بد را تکرار کنیم؟! او کار بدی کرده که یک نفر را کشته، آیا ما هم خود او را بکشیم که باز یک انسان کشته باشیم؟! قرآن می¬گوید: ولکم فی القصاص حیوة یا اولی الالباب ؛ کشتن اینچنین را، کشتن و اماته و میراندن تلقی نکنید، این را حیات و زندگی تلقی کنید ولی نه حیات این فرد، حیات جمع. یعنی با قصاص یک نفر متجاوز، حیات جامعه و حیات افراد دیگر را حفظ کرده¬اید. شما اگر جلو قاتل را نگیرید، فردا او یک نفر دیگر را خواهد کشت، و فردا دهها نفر دیگر پیدا می¬شوند و دهها نفر دیگر را خواهند کشت. پس این را کم شدن افراد جامعه تلقی نکنید، حفظ بقای جامعه تلقی کنید؛ این را میراندن تلقی نکنید، زندگی تلقی کنید؛ یعنی قصاص معنایش دشمنی کردن با انسان نیست، دوستی کردن با انسان است.انسان دوستی یک مطلب دیگر را هم اینجا باید عرض بکنیم و آن این است: می¬گویند «انسان دوستی». البته سخن درستی است، ولی این مطلب باید شکافته شود. به قول طلبه¬ها انسان در «انسان دوستی» انسان بماهو انسان است؛ یعنی انسان را از آن جهت که انسان است باید دوست داشت، و به اصطلاح امروز انسان با ارزشهای انسانی. یک وقت ما در تعریف انسان می¬گوییم: یک حیوان یک سر و دو گوش مستقیم القامه که حرف هم می¬زند . اگر انسان این است ، چومبه همان قدر انسان است که لومومبا انسان بوده ،آنهایی که خواستند عیسی را به دار بکشند همان قدر انسانند که خود عیسی؛ آنها هم مثل عیسی حرف می¬زدند و از این جهات فرقی با او نداشتند.یک وقت می¬گوییم «انسانم یعنی این هیکل خاص که در همۀ این افراد مشترک است و «انسان را دوست داشته باشیم» یعنی هرکسی را که از نسل آدم هست دوست داشته باشیم و خلاصه منظور از انسان، انسان زیست شناسی است، آن که زیست شناسی او را انسان می¬داند. آیا مقصود این است؟ یا نه، مقصود انسان بما هو انسان است؛ یعنی انسان به خاطر ارزشهای انسانی، به خاطر انسانیت، و انسان دوستی یعنی انسانیت دوستی. اینجاست که وقتی چومبه و لومومبا را کنار همدیگر می¬گذاریم، دو نوع ازآب درمی¬آیند: این یک چیز ازآب درمی¬آید، آن چیز دیگر؛ یعنی ممکن است این یک انسان از آب در بیاید، یک انسان درست با ارزشهای انسانی، و آن نه تنها یک انسان نباشد بلکه حیوان هم نباشد و به تعبیر قرآن از حیوان هم چند درجه پایین¬تر باشد. انسان را باید دوست داشت به خاطر انسانیت نه به خاطر همین هیکلش، و به عبارت دیگر انسانیت را باید دوست داشت.حال اگر انسانی ضد انسان و ضد انسانیت شد، مانع راه انسانهای دیگر و مانع تکامل انسانهای دیگر شد، آیا باز ما باید این انسان را که در واقع اسمش انسان است و در معنا انسان نیست (و به تعبیر امیرالمؤمنین: الصورة صورة انسان و القلب قلب حیوان ظاهر، ظاهر انسان و باطن، باطن یک حیوان) دوست بداریم؟ آیا به نام انسان دوستی باید به انسانیت خیانت کنیم و با انسانیت دشمنی بورزیم؟! پس گذشته از این مسئله که محبت صرفا رعایت میلها نیست بلکه عبارت است از رعایت مصلحت و خیر و سعادت طرف، و گذشته از اینکه مصلحت فرد به تنهایی نمی¬تواند مقیاس باشد بلکه مصلحت جمع باید در نظر گرفته شود، اساسا مسئلۀ انسان دوستی مسئلۀ انسانیت دوستی است، و الا اگر مراد از«انسان» انسان به معنای همین جنس و انسان زیست شناسی باشد، از نظر زیست شناسی فرقی بین انسان و حیوان نیست. چرا ما گوسفندها را به اندازۀ انسانها دوست نداشته باشیم؟ چرا اسبها و الاغها را به اندازۀ انسانها دوست نداشته باشیم؟ او یک جاندار است، این هم یک جاندار است. اگر ملاک، جانداری و ادراک لذت و الم است و «میازار موری که دانه کش است» این در انسان همان مقدار است که در اسب و الاغ. پس مسئله باید به انسانیت دوستی برگردد. وقتی که انسان دوستی معنایش انسانیت دوستی شد و انسانیت دوستی هم معنایش رعایت مصالح انسانی (و نه تنها رعایت میلها) شد، معلوم می¬شود که ]این تفسیر از[ دستور محبت به انسانها – که قطع نظر از همه چیز، فقط طوری رفتار کردن که این خوشش بیاید و آن دوست داشته باشد – یک منطق غلطی است، بلکه محبت منطقی در مواردی طبعا توأم با خشونتها، جهادها، مبارزه¬ها و کشتنهاست و انسانهایی را که خار راه انسانیت هستند باید از بین برد.نیکی به کافردر قرآن کریم می¬بینیم که به محبت و به احسان و نیکی نسبت به همۀ مردم حتی نسبت به کفار توصیه شده است، اما در حدودی که این محبت کردن و این نیکی کردن اثر نیک ببخشد. آنجا که نیکی کردن اثر نیک نبخشد، آن نیکی نیست بلکه بدی است به صورت نیکی.مثلا در آیۀ مبارکه¬ای که در سورۀ ممتحنه است می¬فرماید:لاینهیکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم ان الله یحب المقسطین. انما ینهیکم الله عن الذین قاتلوکم فی الدین و اخرجوکم من دیارکم ...یعنی خدا شما را نهی نمی¬کند (اول می¬گوید نهی نمی¬کند، بعد امر هم می¬کند) که نسبت به کافرانی که به خاطر دین با شما نجنگیده¬اند، با شما در حال نبرد آنهم به خاطر دین نیستند، آنها که شما را از خانه¬هایتان بیرون نکرده¬¬اند – که در آن وقت مصداقش قریش بودند که هم به خاطر دین با مسلمین می¬جنگیدند و هم مسلمین را از خانه-هایشان خارج کردند – آری، خدا شما را نهی نمی¬کند که نسبت به این کافران نیکی کنید. یعنی اگر ما می¬گوییم به کافران نیکی نکنید، آنها را می¬گوییم. نیکی کردن به آنها عین بدی کردن به خود شماست، تقویت بنیۀ دشمن است که طبعا علیه شما به کار می¬رود.بعد می¬فرماید: ان الله یحب المقسطین خدا کسانی را که خوبی کنند و به قسط و عدالت رفتار نمایند، دوست می¬دارد؛ یعنی این کار را بکنید. انما ینهیکم الله عن الذین قاتلوکم فی الدین و اخرجوکم من دیارکم ]خدا شما را نهی می¬کند از نیکی کردن نسبت به کافرانی که به خاطر دین با شما جنگیده¬اند و شما را از خانه¬هایتان بیرون کرده¬اند.[رفتار عادلانه با کافر بعلاوه راجع به عدل و به عدالت رفتار کردن و حق واقعی هر فردی را به او دادن، حتی نسبت به همین کافرانی که با شما می¬جنگند و شما را ]از خانه هایتان[ بیرون کردند، نیز می¬گوید از عدل خارج نشوید. آن، مسئلۀ احسان بود. فرمود: به اینها احسان نکنید. اما مسئلۀ عدل چطور؟ اینکه می¬خواهیم حق آنها را به ایشان بدهیم. آیا می¬توانیم به آنها ظلم کنیم؟ می¬گوید: نه. در اوایل سورۀ مبارکۀ مائده است: و لا یجرمنکم شنآن قوم علی الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی .هرگز کینه و دشمنی یک قومی شما را وادار نکند که بر آنها ظلم وستم کنید، یعنی آنچه را که مستحق آن نیستند به آنها برسانید؛ با آنها هم به عدالت رفتار کنید که عدالت به تقوا نزدیکتر است.در آیات دیگر قرآن نیز هست که با کافر جنگیدن هم یک حدی دارد؛ یعنی جایی می-رسد که اگر بیش از آن جلو بروند، به تعبیر خود قرآن اعتداء و تجاوز از حد است، که در آیۀ دیگر می¬فرماید:و قاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم و لاتعتدوا ان الله لایحب المعتدین .در راه خدا با مردمی که با شما می¬جنگند بجنگید، ولی از حد تجاوز نکنید. مثلا آن وقت که دشمن اسلحه¬اش را زمین می¬گذارد و می¬گوید تسلیم، آنگاه که دیگر تسلیم شد و شمشیرش به روی شما کشیده نیست دیگر او را نکشید. یا مثلا متعرض بچه¬هایشان نشوید، متعرض زنهایشان نشوید، متعرض پیرمردهایشان نشوید؛ متعرض آبادی شان، درخت و چشمه¬هایشان نشوید (همان دستورهایی که پیغمبر اکرم غالبا وقتی که مسلمین به جنگ می¬رفتند، به صورت متحدالمآل به آنها می¬فرمود).بنابراین وقتی که پای عدالت و نقطۀ مقابل آن، ظلم در میان باشد می¬گوید در مورد کافران هم از حد تجاوز نکنید، به آنها ظلم نکنید، با آنها هم به عدالت رفتار کنید.پس عدالت به هر حال باید رعایت بشود. احسان به کافر را در جایی اجازه می¬دهد که اثر خوب داشته باشد، اما آنجا که اثر بد می¬بخشد (یا برای خود او و یا برای مسلمین) مسلم اجازه نمی¬دهد. مثلا می¬گویند اسلحه به کافر نفروشید . ولی ذکر می¬کنند که این در صورتی است که شما بدانید یا احتمال بدهید که اگر این اسلحه را به او بفروشید، او را تقویت کرده¬اید و با همین اسلحه فردا به جنگ شما می¬آید و شما را از بین می-برد. پس این درواقع تقویت غیرمستقیم دشمن علیه خودتان است؛ این کار را نکنید، و الا فروختن چیزی به کافران که هیچ اثر نامطلوبی ازآن پیدا نمی¬شود مانعی ندارد.امام صادق و مرد کافر حضرت صادق در راه سفر کسی را که در کنار جاده و در زیر سایه یا کنار درختی دیدند که خودش را به یک وضعی انداخته که معلوم است که ناراحت است و حالش حال عادی نیست. به کسی که همراهشان بود فرمودند: برویم این طرف، گویا این مرد گرفتاری دارد. هیچ صدایش هم درنمی¬آمد که از کسی استمداد کند. رفتند و مردی را دیدند که از لباسش شناخته می¬شد که مسلمان نیست و غیرمسلمان است. طیلسانی داشت و ... (لباسهای مخصوصی می¬پوشیدند که از آن لباس شناخته می¬شدند). معلوم شد که بیچاره در این بیابان، تنها و تشنه و گرسنه گرفتار شده. حضرت فورا دستور دادند ]که به او آب و غذا بدهند[ و خلاصه نجاتش دادند. آن شخصی که همراه حضرت بود گفت: آخر این کافر است، مگر ما به کافر هم می¬توانیم محبت کنیم؟! فرمودند: بله، صرف محبت که فقط خیری به این آدم می¬رسد، این که دیگر به جایی ضرر نمی¬زند. آیا اگر به این محبت کنید، به مسلمین دشمنی کرده¬اید؟ نه. در این گونه موارد باید هم محبت کرد.نیکی در مقابل بدی دو آیه به یادم هست. در یک آیه محبتهایی را که اثر نیک دارد توصیه می¬کند، می-فرماید: ولاتستوی الحسنة ولا السیئة نیکی و بدی – قرینه نشان می¬دهد که یعنی نیکی کردن به مردم و بدی کردن به مردم – هرگز مانند یکدیگر نیست، یعنی اثر نیکی با اثر بدی یکی نیست. ادفع بالتی هی احسن آن که به تو بدی می¬کند، تو به نیکوترین وجهی به او نیکی کن. او به تو بدی کرده، تو به او نیکی کن. فاذا الذی بینک و بینه عداوة کأنه ولی حمیم همان کسی که با تو دشمنی دارد، او که بدی می¬کند تو اگربخشایش و عفو داشته باشی و بلکه متقابلا به او نیکی کنی، خواهی دید که دشمنی او تبدیل به دوستی شد. سعدی می¬گوید (مضمون همین آیه است): ببخش ای پسر کآدمیزاده صید به احسان توان کرد و وحشی به قید البته بدیهی است که دستورهای اخلاقی کلیت ندارد. موردش مشخص است. در جایی می¬گویند نیکی کن که با نیکی بتوانی قلب طرف را تغییر دهی، عوض کنی و خوب نمایی. پس اگر در جایی ما بخواهیم محبت کنیم، محبتی که طرف را خوشایند هم باشد و بدانیم که اثر این محبت این است که یک دشمنی را از میان می¬برد، می¬گوید محبت کن. مخاطب، پیغمبر است. دشمن پیغمبر، دشمن دین هم هست.مسئلۀ «مؤلفة قلوبهم» در اسلام چیست؟ یکی از مصارف زکات، مؤلفة قلوبهم است. مؤلفة قلوبهم یعنی کافرهای ظاهر مسلمان ضعیف الایمانی که اینها را با محبت کردن و حتی با احسان مالی باید نگاه داشت.این یک آیه بود، که به این مضموم ما خیلی داریم؛ در کلمات امیرالمؤمنین و در جاهای دیگر زیاد داریم.صبر درمقابل بدیهای مشرکانآیۀ دیگر این است: و لتسمعن من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم و من الذین اشرکوا اذی کثیرا و ان تصبروا و تتقوا فان ذلک من عزم الامور . اینجا صحبت صبر و تقواست نه صحبت احسان. ولی اجمالا نشان می¬دهد: شما از مشرکان، از اهل کتاب آزار زیادی خواهید دید، ولی ای مسلمین! شتاب نکنید، تحمل و صبر داشته باشید، تقوا داشته باشید، فورا در مقابل بدیهای مشرکان و اهل کتاب عکس العمل بد نشان ندهید. اینجا جلوگیری از عکس العمل بد است، و این یک کار غیرمنطقی و غیرمحتاطانه تلقی شده. و انی تصبروا و تتقوا فان ذلک من عزم الامور اگر خویشتندار و بردبار باشید و تقوا داشته باشید، خود جلوگیر و خوددار و بر خود مسلط باشید – تعبیر قرآن در این جور جاها این است – من عزم الامور ، یعنی ازآن کارهایی است که از روی عقل و منطق و عزم و تصمیم انجام داده¬اید نه کارهایی که از روی خواهش و میل و احساسات و هیجانهای بی منطق انجام می¬شود.تفسیر صحیح محبت در عین حال آنجا که مورد ادفع بالتی هی احسن نیست و اگر ما نیکی کنیم بدی او را دفع نکرده و تبدیل به خوبی ننموده¬ایم و دشمنی او را تبدیل به دوستی نکرده¬ایم بلکه اگر به او خوبی کنیم به جامعۀ انسانیت بدی کرده¬ایم، در اینجا اسلام دستور انواع خشونتها را می¬دهد که حد اعلایش همان مسئلۀ جهاد است در مسائل جمعی، و قصاص است در مجازاتها و در مورد افراد . ولی همۀ اینها از خیرخواهی و از مصلحت خواهی و از سعادت خواهی برمی¬خیزد. اینها در آن قانون کلی همۀ ادیان که «احبب للناس ما تحب لنفسک و ابغض لهم ما تبغض لها» استثناء نیست، نوع تفسیر است. یک کسی محبت را بچه گانه تفسیر می¬کند، می¬گوید: وقتی می¬بینی که این بابا بت پرست است و مشغول بت پرستی هم هست، تو چکار داری؟! به او محبت کن. تو می¬بینی که اگر به او بگویی این کار را نکن بدش می¬آید، این کار را نکن، به او محبت کن، چیزی نگو که او بدش بیاید، جلویش را نگیر، با او مبارزه نکن، ناراحتش نکن.این، دشمنی کردن است و مثل این است که عده¬ای سخت مریض باشند ولی خود این مریضها اصلا دوست ندارند معالجه شوند و از معالجه بدشان می¬آید. وقتی مردم جاهل باشند همین جور است. در سابق که هنوز دهاتیها عادت نکرده بودند مزارعشان را سمپاشی کنند، و نیز روی یک سابقه¬ای که داشتند که همیشه مأمور دولت که می¬آمد به چشم یک دشمن به او نگاه می¬کردند، وقتی مأمورین کشاورزی که قصدشان خیر و احسان بود می¬رفتند که زراعتها را سمپاشی کنند – که این کار، خیر و مصلحتشان بود – به آنها رشوه می¬دادند که از آنجا بروند، دواهای آنها را می-خریدند و بعد در جایی دفن می¬کردند. حال اگر مردمی این جور بودند، ما بگوییم، ما نباید مردم را ناراحت کنیم، حالا که اينها ناراحت مي¬شوند از اينجا برويم؟! نه،‌مسئلۀ ناراحتي نيست. اينجا بايد اين مردم را به زور شلاق هم شده آگاه كرد و خير و مصلحت را به آنها رساند، بعد هم خودشان متوجه آن خير و مصلحت خواهند شد.پس مسئلۀ محبت يكي از مسائل تربيتي اسلامي و بلكه در همۀ اديان است، ولي با اين تفاوت كه در تفسير محبت بايد دقت كنيم كه اين محبت را با آن محبتهاي سطحي اشتباه نكنيم.تقويت حس حقيقت جوييمسئلۀ ديگر در باب تربيت مسئلۀ تقويت حس حقيقت جويي است. مي¬گويند كه در هر انساني كم و بيش اين غريزه وجود دارد كه كاوشگر و حقيقت جوست،‌ و به همين دليل انسان دنبال علم مي¬رود. اين جزء احساسها و غرايزي است كه در انسانها بايد تقويت بشود.در اين مورد جاي اينكه بخواهيم بحث زيادي بكنيم نيست، چون هركس مي¬داند كه در اسلام دعوت به علم زياد شده و تحصيل علم فوق العاده تشويق گرديده است و خود تاريخ اسلام حكايت مي¬كند – و اشخاص بي غرض،‌همه تأييد كرده¬اند – كه پيداي تمدن عظيم اسلامي كه از همان قرن اول پايه گذاري و آغاز شد – بلكه از زمان پيغمبر اكرم خواندن و نوشتن و با سواد شدن و تعليم دادن و زبانهاي مختلف ياد گرفتن شروع شد و از علوم ديني آغاز گرديد و بعد به علوم طبيعي و علوم فلسفي، طب و غيره رسيد – ريشه¬اش تشويق فوق العاده¬اي بود كه اسلام به تحصيل علم كرد و اين براي مسلمين يك امر مقدس بود.تعصب، سد راه علم آنچه كه مانع اين مطلب است مسئلۀ تعصب است، انواع تعصبها كه جلو علم را مي-گيرد . و مي¬دانيم كه در اسلام با تعصب و عصبيت، شديد مبارزه شده. در نهج¬البلاغه خطبه¬اي است به نام خطبۀ «قاصعه» كه بزرگترين خطبه¬هاي اميرالمؤمنين است. اصلا محور اين خطبه تعصب و تكبر است، چون عرب تعصب زيادي دارد. اميرالمؤمنين با اعراب راجع به اين خصلت تعصبشان شديد مبارزه مي¬كند و بديهاي تعصب را ذكر مي¬نمايد كه تعصب چنين و چنان است، و در آخر مي¬گويد: اگر بناست انسان نسبت به چيزي تعصب داشته باشد. فليكن تعصبكم لمكارم الخصال تعصبتان در مورد خوبيها و فضيلتها باشد؛ نسبت به فضيلتها تعصب داشته باشيد، نه نسبت به اين امور كه مثلا من چرا بروم پيش فلان كس درس بخوانم، درصورتي كه او پسر فلان شخص است و من پسر فلان كس و باباي او مثلا نوكر خانۀ باباي من بود؛ اين جور تعصبهاي احمقانه كه در ميان اعراب زياد وجود داشته است. به قول مولوي تعصب، سختگيري است و سختگيري از خامي است:اين جهان همچون درخت است اي كرام ما بر او چون ميوه¬هاي نيم خام تا آنجا كه مي¬گويد:سختگيري و تعصب خامي است تا جنيني كاز خون آشامي استعوامل تربيت حال بعد از اينكه شناختيم كه انسان از نظر اسلام بايد چگونه باشد؛ از نظر عقل بايد چگونه باشد، از نظر اراده بايد چگونه باشد، از نظر حس عبادت بايد چگونه باشد، از نظر پرورش و سلامت بدن بايد چگونه باشد، از نظر محبت بايد چگونه باشد، چگونگي را كه شناختيم روي عوامل بحث كنيم. چه عواملي اين چگونگيها را به شكل خوبي در انسان تأمين مي¬كند و چه عواملي ضد اين چگونگيهاست؟ ما بيشتر، توجهمان به عوامل خاصي است كه در خود اسلام روي آنها تكيه شده. قبلا عرض كرديم كه اصلا خود عبادت از نظر اسلام يك عامل تربيتي است . از نظر اسلام عبادت، خودش يك پرورشگاه است.مراقبه و محاسبهمسئلۀ ديگري كه بايد عرض كنم مسئله¬اي است كه در تعليم و تربيت¬هاي ديني و مذهبي وجود داردو در تعليم و تربيت¬هاي غيرمذهبي وجود ندارد و نمي¬تواند هم وجود داشته باشد مطلبي را علماي اخلاق مي¬گويند و عرفا فوق العاده روي آن تكيه دارند و در متون اسلامي توجه زيادي بدان شده است، و آن چيزي است به نام «مراقبه و محاسبه». در آموزش و پرورش¬هاي غيرمذهبي اين گونه مفاهيم پيدا نمي¬شود، مراقبه و محاسبه اصلا مفهوم ندارد و طرح نمي¬شود، ولي در تعليم و تربيت ديني چون اساس، مسئلۀ خدا و پرستش حق است، قطعا اين مسائل مطرح است.در قرآن كريم آيه¬اي داريم كه من اين آيه را شايد مكرر طرح كرده باشم (چون آن دوره¬اي كه ما قم بوديم، عالم بزرگي كه اخلاق مي¬گفت يك مدتي روي اين آيه تكيه كرده بود، و چون اين آيه بيشتر به گوشمان خوره و بيشتر روي آن فكر كرده¬ايم، گويي يك جلوۀ ديگري در ذهن من دارد). از آيات آخر سورۀ مباركۀ حشر است؛ قبل از آن آيات توحيدي، اين آيه است:يا ايها الذين امنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون. و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون .اي اهل ايمان!‌تقواي الهي داشته باشيد. و لتنظر نفس ما قدمت لغد (منظورم در مراقبه و محاسبه،‌اين كلمه است) و همانا قطعا و شديدا هركس دقت كند در آنچه كه براي فردا پيش مي¬فرستد؛ يعني تمام اعمال انسان در منطق قرآن «پيش فرست» است. در اين زمينه يك آيه و دو آيه هم نيست: و ما تقدموا لانفسكم من خير تجدوه عندالله . سعدي هم اين شعر را از همين جا گرفته:برگ عيشي به گور خويش فرست كس نيارد ز پس، تو پيش فرستتعبير «پيش فرستادن» از خود قرآن است. تمام اعمال انسان پيش فرستادهاست؛ يعني جايي كه انسان در آينده خواهد رفت، قبل از اينكه خودش برود يك كالاهايي به آنجا مي¬فرستد و بعد خودش ملحق مي¬شود. اي انسانها در اين پيش فرستاده¬هاي خودتان كمال دقت و مراقبت را داشته باشيد و نظر كنيد. وقتي شما مي¬خواهيد چيزي را به جایي بفرستيد اول وارسي مي¬كنيد، دقت مي¬كنيد و بعد مي¬فرستيد.بار ديگر كلمۀ واتقوا الله تكرار مي¬شود، و آنگاه مي¬فرمايد: ان الله خبير بما تعملون. اول مي¬گويد شما خودتان دقت كنيد ]بعد مي¬گويد: خدا به آنچه عمل مي¬كنيد آگاه است.[ كأنه مي¬خواهد بگويد اگر شما دقت نكنيد، يك چشم بسيار دقيقي به هر حال هست، او كه مي¬بيند. يك وقت انسان يك چيزي را قبل از خودش مي¬¬فرستد ، بعد مي¬گويد: خوب حالا هرچه شد شد كي مي¬آيد نگاه كند؟! مي¬گويد: نه، مسئله اين نيست، خدا به تمام آنچه شما عمل مي¬كنيد آگاه و خبير است.برخي افراد كه چند روز قبل از فوت مرحوم آقاي بروجردي (رضوان الله عليه) خدمت ايشان بودند گفتند: خيلي ايشان را ناراحت ديديم و ايشان گفتند كه خلاصه عمر ما گذشت و ما رفتيم و نتوانستيم خيري براي خومان پيش بفرستيم، عملي انجام بدهيم. يكي از كساني كه آنجا نشسته بود، طبق عادتي كه هميشه در مقابل صاحبان قدرت شروع مي¬كنند به تملق و چاپلوسي، خيال كرد كه اينجا هم جاي تملق و چاپلوسي است، گفت: آقا،‌شما ديگر چرا؟! ما بدبختها بايد اين حرفها را بزنيم، شما الحمدلله اين همه آثار خير از خودتان باقي گذاشتيد، اين همه شاگرد تربيت كرديد،‌ اين همه آثار کتبی از خودتان به يادگار گذاشتيد، مسجد به اين عظمت ساختيد، مدرسه ها ساختيد. وقتي اين را گفت، ايشان يك جمله فرمود كه حديث است: خلص العمل فان الناقد بصير بصير. چه مي¬گويي؟!‌ عمل را بايد خالص انجام داد. نقاد آگاه آگاهي آنجا هست. تو خيال كرده¬اي اينها كه در منطق مردم به اين شكل هست، حتما در پيشگاه الهي هم همين جور است؟! ان الله خبير بما تعملون. اينجاست كه علماي اخلاق اسلامي با الهام از اين آيه مسئله¬اي را مطرح مي¬كنند كه مي¬گويند ام المسائل اخلاق است، مادر همۀ مسائل اخلاقي است و آن «مراقبه» است. مراقبه يعني با خود معاملۀ يك شريكي را بكن كه به او اطمينان نداري و هميشه بايد مواظبش باشي، مثل يك بازرسي كه در اداره است؛ يعني خودت را به منزلۀ يك اداره تلقي كن و خودت را به منزلۀ بازرس اين اداره ]تلقي نما[ كه تمام جزئيات را بايد بازرسي و مراقبت كني.مراقبه چيزي است كه هميشه بايد همراه انسان باشد، يعني هميشه انسان بايد حالش حال مراقبه باشد.گفتيم يك دستور ديگري هست كه نام آن را «محاسبه» مي¬گذارند. اين هم در خود متن اسلام آمده است. در نهج البلاغه است (ببينيد اين جمله¬ها روح و معنا دارد! يعني چقدر حكايت مي¬كند از اينكه اين روحهايي كه اين جمله¬ها را گفته¬اند اصلا خودشان مال اين دنياها بوده¬اند). مي¬فرمايد: حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا وزنوها قبل ان توزنوا پيش از آنكه از شما حساب بكشند – كه در قيامت خواهند كشيد – خودتان همين جا از خودتان حساب بكشيد، و خودتان را اينجا وزن كنيد و بكشيد پيش از اينكه آنجا شما را بكشند. آنجا شما را به ترازو خواهند گذاشت و خواهند كشيد. اينجا خودتان، خودتان را بكشيد ببينيد سنگينيد يا سبك. اگر سبك هستيد يعني هيچ چيز نيستيد، و اگر سنگين هستيد يعني پر هستيد. نگوييد انسان ممكن است پر باشد از گناه. مطابق قرآن ترازويي كه در قيامت هست ترازويي است كه فقط سبك سنگيني خوب را مي¬سنجد؛ اگر خوب در آن هست سنگين است، اگر نه سبك است. من خفت موازينه ، و من ثقلت موازينه . كسي كه ميزانهايش سبك است امه هاوية ]جايگاهش جهنم است.[ كسي كه ميزانهايش سنگين است فهو في عيشة راضية ]او در بهشت،‌زندگاني آسوده¬اي خواهد داشت.[خودتان را اينجا وزن كنيد، ببينيد سبكيد يا سنگين. اينجا حضرت به طور كلي دستور محاسبه مي¬دهد، ولي در روايات ما تفسير بيشتر اين مطلب اين است كه فرموده¬اند:ليس منا من لم يحاسب نفسه في كل يوم .هركسي كه هر شبانه روز يك بار به حساب خودش رسيدگي نكند، او از ما نيست.چون اغلب شما پزشك هستيد،‌به شما مثال ذكر مي¬كنم. شما كه كار پزشكي داريد، با اينكه كسي از شما حساب نمي¬كشد ولي آخر شب آن صندوقتان را يك حسابي مي¬كنيد كه امروز چقدر درآمد داشتيد، و اگر در كار بيمارهايتان دقيق باشيد يك صورتي از بيمارهايتان داريد، يك حسابهايي داريد، حساب مي¬كنيد كه امروز چقدر و چگونه كار كردم. همين جور بلبشو كه هيچ حسابي در كار انسان نباشد نيست.يكي از مفاخر دنياي اسلام در اخلاق اين است كه به الهام همين دستورها ما يك سلسله كتابها داريم در زمينۀ محاسبة النفس . سيد بن طاوس محاسبة النفس نوشته، كفعمي محاسبة النفس نوشته، و در اغلب كتب اخلاقي اسلامي – و شايد در همۀ كتب اخلاقي كه خواسته¬اند استيفا كنند – اين مسئلۀ مراقبة النفس و محاسبة النفس را مطرح كرده-اند.مشارطه، معاتبه، معاقبه از نظر اسلام اگر كسي بخواهد خودش را تربيت كند، اولين شرط مراقبه است، منتها مي¬گويند قبل از مراقبه و محاسبه يك چيز هست و بعد از مراقبه و محاسبه نيز يك چيز. قبل از مراقبه «مشارطه» است؛ يعني اول انسان بايد با خودش قرارداد امضا كند، كه اينها را اغلب روي كاغذ مي¬آورند. روي كاغذ با خودشان شرط مي¬كنند و پيمان مي¬بندند كه اين گونه باشم؛ چون اگر مشارطه نشود و اول انسان با خودش قرارداد نبندد، موارد را مشخص نكند و براي خودش برنامه قرار ندهد، نمي¬داند چگونه از خودش مراقبه كند.مثلا اول با خودش يك قرارداد مي¬بندد كه خوراك من اين جور باشد، خواب من اين جور باشد، سخن من اين جور باشد، كاري كه بايد براي زندگي خودم بكنم اين جور باشد، كاري كه بايد براي خلق خدا بكنم اين جور باشد، وقت من اين جور بايد تقسيم بشود. اينها را در ذهن خودش مشخص مي¬كند يا روي كاغذ مي¬آورد و امضا مي¬كند، و با خودش پيمان مي¬بندد كه بر طبق اين برنامه عمل كند و بعد هميشه از خودش مراقبت مي¬¬كند كه همين طوري كه پيمان بسته رفتار كند. همچنين در هر شبانه روز يك دفعه از خودش حساب مي¬كشد كه آيا مطابق آنچه كه پيمان بستم عمل كردم؟ آيا از خود مراقبت كردم يا نكردم؟ اگر عمل كرده بود بعدش شكر و سپاس الهي و سجدۀ شكر است، و اگر عمل نكرده بود مسئلۀ «معاتبه» در كار مي¬آيد (يعني خود را ملامت كردن) اگر كم تخلف كرده باشد ،‌و «معاقبه» در كار مي-آيد،‌(خود را عقوبت كردن) اگر زياد تخلف كرده باشد، كه آن عقوبت كردن¬ها با روزه¬ها و با كارهاي خيلي سخت بر خود تحميل كردن و مجازات كردن خود است.اينها از اصول مسلم اخلاق و تربيت اسلامي است.
#اجتماعی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2615]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن