تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 28 اسفند 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شوخى مى‏كردند ولى جز حقّ چيزى نمى‏گفتند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید پرینتر سه بعدی

سایبان ماشین

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

بانک کتاب

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

خرید از چین

خرید از چین

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

خودارزیابی چیست

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

مهاجرت به استرالیا

ایونا

تعمیرگاه هیوندای

کاشت ابرو با خواب طبیعی

هدایای تبلیغاتی

خرید عسل

صندوق سهامی

تزریق ژل

خرید زعفران مرغوب

تحصیل آنلاین آمریکا

سوالات آیین نامه

سمپاشی سوسک فاضلاب

بهترین دکتر پروتز سینه در تهران

صندلی گیمینگ

دفترچه تبلیغاتی

خرید سی پی

قالیشویی کرج

سررسید 1404

تقویم رومیزی 1404

ویزای توریستی ژاپن

قالیشویی اسلامشهر

قفسه فروشگاهی

چراغ خطی

ابزارهای هوش مصنوعی

آموزش مکالمه عربی

اینتیتر

استابلایزر

خرید لباس

7 little words daily answers

7 little words daily answers

7 little words daily answers

گوشی موبایل اقساطی

ماساژور تفنگی

قیمت ساندویچ پانل

مجوز آژانس مسافرتی

پنجره دوجداره

خرید رنگ نمای ساختمان

ناب مووی

خرید عطر

قرص اسلیم پلاس

nyt mini crossword answers

مشاوره تبلیغاتی رایگان

دانلود فیلم

قیمت ایکس باکس

نمایندگی دوو تهران

مهد کودک

پخش زنده شبکه ورزش

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1866323686




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دست هایی پر از نرگس


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
دست هایی پر از نرگس
دست هایی پر از نرگس نويسنده: سکینه قدیمی شبي مرد، خواب عجيبي ديد. ديد كه دستهايش از بدنش جدا شده.آنها مثل يك موجود زنده عمل مي‌كردند و خودشان تصميم مي‌گرفتند.دستها تند‌تند حركت مي‌كردند. بالا و پايين مي‌رفتند، حركتهاي عجيب و غريبي انجام مي‌دادند. يك‌دفعه حالت نوشتن داشتند، چند لحظه بعد انگار كه چيز ارزشمند و ظريفي را در خود دارند، آرام بودند. گاهي حركتشان سريع مي‌شد. مثل اينكه در هوا مي‌رقصيدند. گاهي مشت مي‌شدند و خود را تكان مي‌‌دادند.دستها حركت ديگري آغاز كرده بودند، انگار كه كسي را در آغوش دارند.لحظه به لحظه حركت و حالتشان عوض مي‌شد. او از اين حركات چيزي نمي‌فهميد ولي آنها برايش آشنا بودند. شايد خودش قبلاً اين حركات را انجام داده بود. از اين سردرگمي احساس بدي داشت. دلش مي‌خواست آن دستها باز هم براي او مي‌شدند. نمي‌دانست اين وضع تا كي ادامه خواهد داشت. حركت دستها كند شده بود و معطل مانده بودند. كم‌كم دستها كاملاً بي‌حركت شدند، مثل دستهاي مرده. نمي‌دانست آنها بعد از اين چه مي‌كنند. ديگر با فكر او يكي نبودند و حركاتشان تابع ذهن او نبود. تأسف مي‌خورد از اينكه وقتي آنها مال او بودند به قدرت آنها پي نبرده بود.دستهايش؛ هيچ‌وقت آنها را اين‌طور مجسم نكرده بود. حالا اين دستها مثل يك موجود زنده حيات داشتند. گاهي حركاتي را كه او قبلاً انجام مي‌داد تقليد مي‌كردند و گاهي خودشان تصميم مي‌گرفتند.حركت كوچكي در انگشت اشاره دست چپ، او را از افكارش بيرون آورد. مطمئن نبود كه واقعاً اين حركت را ديده باشد. حركت انگشتان بعدي به او ثابت كردند كه اشتباه نكرده است. دستها كم‌كم جان گرفتند.مثل موجودي كه چشم دارد، اطراف را مي‌پائيدند. هوا را لمس مي‌كردند، به چپ و راست متمايل مي‌شدند و جلو مي‌آمدند.احساس عجيبي داشت. نمي‌خواست باور كند. چه كسي مي‌توانست باور كند او از دستهايش مي‌ترسد. خودش را عقب كشيد. دستها ترس او را احساس كردند و جلوتر آمدند.مثل گربه‌اي كه در كمين باشند آرام و با طمأنينه حركت مي‌كردند. يك‌دفعه با يك جهش خود را به او رساندند و دور گردنش حلقه شدند. كم‌كم فشاري بر گردنش احساس كرد. حلقه تنگ‌تر شد. حركت دستها سريع‌تر شده بود. انگار از اين‌ كار لذت مي‌بردند. تا حالا اين كار را نكرده بودند.نااميدي و ياس؛ اين احساس بعدي بود كه به سراغش آمد. سعي مي‌كرد فرياد بزند اما نمي‌توانست. دستهايي كه هميشه به او كمك مي‌كردند، اين‌بار تصميم به قتل او گرفته بودند.نمي‌دانست چه‌ كار بايد بكند. ديگر چيزي نمانده بود. اگر دست داشت حتماً از آنها استفاده مي‌كرد. يك‌دفعه چيزي به ذهنش آمد. هميشه در اوج نااميدي كه ديگر چيزي به فكر انسان نمي‌رسد، ته قلب نوايي هست كه ما را به خود مي‌خواند.چشمهايش را بست و از ته قلبش صدا كرد. فرياد زد: «خدا ....»از اعماق وجودش با هر ذرّه از هستي‌اش.ناگهان احساس سبكي كرد. قلبش آرام شده بود. انگار كه دستها هم متوجه اين صدا شده بودند.حالت عجيبي در خودش احساس مي‌كرد. دلش مي‌خواست اين حالت تا ابد ادامه داشته باشد. ديگر حواسش متوجه دستها نبود. ديگر مردن برايش مهم نبود. او به معرفت هستي رسيده بود.دستها به او زل زده بودند. آنها هم تا به حال اين حالت را نديده بودند.يك تجربه تازه. يك حس تازه، آنها هم دلشان مي‌خواست در اين تجربه شريك باشند. سرجايشان برگشتند.حالا دستها همراه دل مرد بالا مي‌رفتند. اين حس تازه هردويشان را سرشار كرده بود.وقتي برگشتند، دستها پر از نرگس شده بود.صبح وقتي مرد از خواب بيدار شد، دست ها را به سوي آسمان گرفت و خدا را شكر كرد كه يك روز ديگر فرصت جبران دارد. بعد از آن، اتاق مرد هميشه پر بود از بوي نرگس. منبع: سوره مهر / ادبیات داستانی / ش 82
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 674]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن