تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 19 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خوشا بحال كسانى كه براى خدا گرسنه و تشنه شده‏اند اينان در روز قيامت سير مى‏شوند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805906386




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

قرار بود کربلا یک روز عقب بیفتد


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: قرار بود کربلا يک روز عقب بيفتد!
يا حسين
کربلا يک خصوصيت شگرف دارد و به قول امروزي ها يک پارادکسي شگفت، اين پارادکس عجيب در کربلا خواندن و راندن است، از يک طرف اباعبدالله(ع) مي خواند، از يک طرف مي راند. از يک طرف در پي کساني است که آن ها را به خودش متصل کند از يک طرف در را باز گذاشته که هر کس که مي خواهد برود. مي گويد، من بيعتم را از شما برداشتم. حتي توصيه مي کند که اگر مي توانيد دست اين ها را که اطرافم هستند بگيريد و ببريد. دشمنان با من کار دارند. جالب است از نظر تاريخي بدانيد، درست شب عاشورا، اباعبدالله (ع) شب عاشورا حضرت حبيب را مي فرستد که برويد اقوام نزديک بني اسد را اگر مي توانيد جذبشان کنيد. حضرت حبيب مي رود 90 نفر را جمع مي کند، 90 نفر آماده مي شوند که بيايند به حضرت اباعبدالله (ع) کمک کنند. امام (ع) به روي خود نمي آورد و زهير همراه با ايشان به همين منوال آمد و آمد و آمد و امام (ع) گذاشت تا کاملاً از مکه فاصله بگيرند و يک جايي برسد که ديگر امکان برگشتن نباشد، يک بار امام (ع) به يارانش گفت که بارها را پايين بياوريد، اما نشان بدهيد که مي خواهيد خيمه بزنيد، اما خيمه نزنيد، همين که خيمه ها را پايين گذاشتند و از اسب ها و شترها پياده کردند زهير در آن طرف خيمه خود را بر پا کرد، وقتي خوب خيمه اش را برپا کرد امام (ع) فرمود: خيمه ها را ببريد و نزديکش بزنيد. متاسفانه کسي در آن جا به عمرسعد خبر مي دهد و عمرسعد جمعي را مي فرستد که آن ها را سرکوب و فراري دهند. همين بني اسد هستند که از کربلا دور مي شوند و بعداً همه ي ما مي دانيم که برمي گردند و در تدفين شهداي کربلا شرکت دارند امام (ع) تا شب عاشورا دارد نيرو جذب مي کند اما عجيب اين است که در همين موقعيت درها را باز مي کند و مي گويد برويد، هر کس مي خواهد برود، خواندن و راندن با هم انجام مي شود، اما امام (ع) از هيچ کس مأيوس نيست، صحابه را اباعبدالله(ع) در روز عاشورا اجازه مي دهد که شما هم برويد ميدان حرف بزنيد. روش امام (ع) در جذب زهبر حضرت اباعبدالله(ع) آن قدر سخن مي گويد تا اگر در کسي استعدادي هست جذبش کند و جذبش هم مي کند، شايد اين سخن آقاي قرائتي سخن درستي باشد که «قرار بود کربلا يک روز عقب بيفتد تا يک نفر متصل بشود» روز تاسوعا قرار بود همه چيز تمام شود، يک روز عقب مي افتد تا يک حر که مستعد است برسد. اين شخصيت هنوز کال است، تا اين برسد به يک جايي که بتواند جذب شود زمان لازم است. مي دانيد کساني در آخرين لحظه ها جذب شده اند؟ وقتي که صداي مظلوميت حضرت اباعبدالله (ع) در  گودال قتلگاه بلند شده بود، لحن اباعبدالله(ع)، نحوه ي سخن گفتن او باعث شد سه برادر با همديگر به حضرت پيوستند. اگر کسي اجزاي تاريخ عاشورا را مطالعه کند اين مسئله خيلي برايش عجيب است، امام(ع) در هر کس استعدادي مي بيند با او کار مي کند تا جذبش کند با آن شيوه هاي لطيفي که حضرت اباعبدالله (ع) دارد. من يک موردش را چند بار گفته ام، حيفم مي آيد الان اين را نگويم و اين را حسن ختام برنامه خودم قرار بدهم. کسي در جريان کربلا است به نام زهيربن قين، زهير آدمي است که مي گفت: «انا علي دين عثمان» هر کس اين طرف بود مي گفت: «انا علي دين علي» در رجز بسياري از صحابه ي اباعبدالله (ع) اين را مي توانيد ببينيد، حتي گاهي اوقات رجزشان را با اين جمله آغاز مي کردند پس اين مرزبندي بود. هر کس آن طرف است عثماني است و هر کس اين طرف است علوي است. اين يک مرز در روز عاشورا بود، وقتي يکي مي آمد و رجز مي خواند ک «انا علي دين عثمان» حبيب گفت: «لا، انت علي دين شيطان» که بعد باعث شد که با همين درگيري به شهادت برسد و جالب اين که حبيب قبل از نماز به شهادت رسيد، روي همين يک جمله که گفت دعوا شد و بعد از دعوا به شهادت رسيد. زهير مي گفت: «انا علي دين عثمان» و جمله اي از اوست که مي گويد «منفورترين مسئله براي من بودن با حسين (ع) است.» اگر کسي اين جمله را به شما بگويد شما چه مي گوييد؟ من در سطح معمولي دارم حرف مي زنم، همين بچه هايي که ما مي بينيم يک وقت چيزي گفته اند که به ذائقه ي من خوش نمي آيد براي من تلخ است، شکننده است، جمله اي از اين جنس بگويد که زهير گفت، ممکن است برخوردي با او داشته باشيم. زهير چادري با خودش آورده بود که تمام چادرهاي اباعبدالله (ع) و صحابه اش يک طرف و اين چادر هم طرف ديگر. بسيار زيبا و عالي و بزرگ بود. وي آدم ماجراجو و کنجکاوي بود و مي خواست ببيند چه اتفاقي مي افتد؛ مثل سايه همراه اباعبدالله (ع) حرکت مي کردظ، هرجا اباعبدالله (ع) خيمه هايش را برپا مي کرد، او نيز خيمه برپا مي نمود. او چادر بزرگي داشت هرجا که اباعبدالله (ع) خيمه هايش را در منزلگاهي مي زد، اين هم مي رفت 500 متر آن طرف تر خيمه ي خودش را برپا مي کرد. فقط براي اين که ببيند چه اتفاقي در پايان مي افتد، قافله کجا مي رود؟ چه مي شود؛هنوز به دم در نرسيده بود ديد مردي که عبايش روي خاک کشيده مي شود و گرد و خاک در اطرافش برانگيخته شده دارد به طرفش مي آيد و آغوشش را از دور برايش باز کرده است و اين کسي جز حسين (ع) نبود.امام (ع) به روي خود نمي آورد و زهير همراه با ايشان به همين منوال آمد و آمد و آمد و امام (ع) گذاشت تا کاملاً از مکه فاصله بگيرند و يک جايي برسد که ديگر امکان برگشتن نباشد، يک بار امام (ع) به يارانش گفت که بارها را پايين بياوريد، اما نشان بدهيد که مي خواهيد خيمه بزنيد، اما خيمه نزنيد، همين که خيمه ها را پايين گذاشتند و از اسب ها و شترها پياده کردند زهير در آن طرف خيمه خود را بر پا کرد، وقتي خوب خيمه اش را برپا کرد امام (ع) فرمود: خيمه ها را ببريد و نزديکش بزنيد. حالا او يک دفعه متوجه شد که عجب دور تا دورش خيمه است و امام (ع) دورش حلقه زده است. امام (ع) هنگام ظهر، نماينده فرستاده؛ همسر زهير سفره شان را گذاشته بود و مي خواستند غذايشان را بخورند. زهير همسري داشت به نام دلهم بنت عمر و غلامش هم بود. زهير آدم ثروتمند و بانفوذي بوده است. سفره را انداخته اند و مي خواهند غذا بخورند تا آمد اولين لقمه را بردارد، هنوز لقمه را به دهان نرسانده بود که سفير حضرت اباعبدالله (ع) آمد و سلام کرد. حالا چه انتخابي هم کرده بود، خيلي جالب است اين ها لطايفي هستند که بايد ديد و خواند، گفت: فرزند زهرا به شما سلام مي رساند، مي توانست بگويد: فرزند علي يا فرزند پيامبر يا سيد جوانان بهشت؛ تمام اين تعبيرات را مي توانست بکار ببرد، اما در اينجا يک خانم نشسته پس بايد از عواطف اين خانم استفاده کرد، گفت: فرزند زهرا به تو سلام مي رساند، تا گفت فرزند زهرا به تو سلام مي رساند، زنش به او گفت: بلند شو برو، فرزند فاطمه تو را دعوت کرده است. حالا از اين طرف زن مي راند، از اين طرف زهير با خودش درگير است و از اين طرف هم قاصد دم در ايستاده است، مانده بود چه کار کند، لقمه را انداخت و بلند شد. اما هنوز به دم در نرسيده بود ديد مردي که عبايش روي خاک کشيده مي شود و گرد و خاک در اطرافش برانگيخته شده دارد به طرفش مي آيد و آغوشش را از دور برايش باز کرده است و اين کسي جز حسين (ع) نبود. کار تمام شد و درست همان اتفاقي که بايد بيفتد، افتاد. اگر شما عبا روي دوشتان داشته باشيد، وقتي کسي را خيلي خوب دوست داشته باشيد و مي خواهيد به طرفش برويد ديگر خودتان را جمع و جور نمي کنيد، وقتي او را ديديد بلند مي شويد با اشتياق مي رويد حتي اگر عبا از روي شانه ي شما هم سرازير باشد. امام (ع) با اين حرکت اشتياقش را براي به راه آوردن او نشان داد. امام (ع) برايش آغوش باز کرد، او را در آغوش گرفت، تمام شد، و مي گويند هيچي هم نگفت. فقط ماند نگاهش کرد، يا شايد يک جمله. زهير برگشت به خيمه، مي دانيد چه گفت؟ برگشت به زنش گفت: «انت طالق» در لسان عربي اين است که ديگر طالقه نمي گويند، انت طالقه يعني ديگر تو را طلاق دادم، تو برگرد، من مي خواهم با حسين (ع) بروم، زن گفت: عجب! من تو را راه انداخته ام، من تو را حرکت دادم من نيز خواهم آمد. دلهم با زهير به کربلا آمد. زهير در کربلا آمد و فرمانده ي جناح راست سپاه اباعبدالله (ع) شد. منبع: روز دهم2، سخنراني دکتر محمد رضا سنگريتنظيم براي تبيان: گروه دين و انديشه_شکوري





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 447]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن