واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: ناگفتههايي از زندگي امام خميني در نجف
امام به كربلا آمد و يك هفته ماند و هر روز ظهر و شب اطعام بود. سيد محمد كه امام جماعت صحن بود، جايش را در اين يك هفته براي اقامه جماعت به امام داد. يكبار امام براي بازديد از طلبهها به بعضي مدارس سر زدند. از جمله مدرسه بادكوبه كه آنجا سيد مجتبي شيرازي كه برادر سيد محمد شيرازي بود شعري در ستايش امام خواند با اين عنوان: الخميني العظيم رائد الشعب الكريم. الان ايشان در لندن است. اما نميدانم بعدها چه شد كه فاصله ميان او انقلاب افتاد.
حجتالاسلام رسول جعفريان گزارشي به روايت سفر اخير عمره خود پرداخته و از همين رهگذر، به بيان ناگفتههايي از سلوك امام خميني(ره) در دوران تدريس در نجف به نقل از آيتالله حائري پرداخته است.
در اين گزارش آمده است:
ساعت يازده و نيم با آقاي آيت الله سيد علي حائري قرار داشتيم كه تا يك و نيم طول كشيد. ايشان جزو مؤسسين مجلس اعلاست كه بعد از صدام به عراق نرفت و آخرين مشاركت ايشان در آن تحولات، در جريان جايگزيني آقاي سيد عبدالعزيز به جاي شهيد سيد محمدباقر پس از شهادت ايشان بود. قرار بود ايشان خاطراتش را از آن قضايا بگويد اما به مقدمات بيشتر نرسيديم. ايشان متولد كربلاست گرچه اصلا يزدي است، اما پدرش كه همگي با هم حوالي سال 52 به ايران آمدند در كرمان مقيم بود كه حدود چهار پنج سال گذشته رحلت كرد و همان جا دفن شد. وي حدود سال 46 از كربلا به نجف آمده و در درس امام و آقاي خويي شركت ميكرده است. درس ولايت فقيه امام را حاضر بوده و نوشته است.
ايشان ميگفت زندگي امام بسيار زاهدانه بود و حتي يك بار كه سخت مريض شد حاضر نشده بود به درخواست آيت الله محمد باقر صدر به خانهاي كه در كوفه در اختيار ايشان بود برود. با اين حال خيلي به طلبهها ميرسيد و عنايت داشت. ايشان گفت از سيد صالح خرسان شنيدم كه گفت: من گاهي و به ندرت به بيروني آقاي خميني ميرفتم. يكبار با همان فارسي شكسته درخواست طلبهاي را منتقل كردم كه ميخواست زيرزمين خانهاش را درست كند و كمك ميخواست. امام ساكت ماند. بعد كه بيرون آمدم آقاي فرقاني پاكتي را به من داد. ديدم خيلي زياد است. آن وقت بالاترين كمك آقاي خويي به يك طلبه هفتاد دينار بود. پولها را كه شمردم، ديدم هزار دينار است. از نيمه راه برگشتم و مسأله را گفتم. امام فرمود: بالاخره بنا بود من كمك كنم كه زيرزمينش را بسازد. نميخواهم دست طلبه پيش غير طلبه دراز باشد.
آيت الله سيد محمود هاشمي شاهرودي هم در درس امام بوده و مستشكل درس بوده است. همين طور آيت الله خاتم و حاج آقا مصطفي. ايشان گفت برخي اشكالات آقاي سيد محمود جوابش به فردا موكول ميشد و معمولا امام به آنها توجه داشت...
آقاي حائري گفت: من در مدرسه آيتالله بروجردي بودم كه توليت آن با مرحوم شيخ نصرالله خلخالي بود و محل انقلابيها. امام خميني شبها در آنجا اقامه جماعت ميكرد. بنابرين با بيت امام هم ارتباط داشتم. اطرافيهاي آقاي صدر كه گفته ميشود با انقلاب و امام ميانهاي نداشتند، چنين نيست. آنها معمولا خوف داشتند كه اين اقدامات در نهايت به دست كمونيستها بيفتد. كسي مخالف امام و نظريه حكومت اسلامي نبود. حتي آقاي هاشمي شاهرودي تا پيش از خروجش از عراق در درس شركت ميكرد. ايشان به اتهام حزب الدعوه در عراق دستگير و سخت شكنجه شد و بعد از آزادي از عراق خارج شد. حزب الدعوه را هم گرچه شهيد صدر با عدهاي ديگر بنياد گذاشت، خيلي زود از آن جدا شد، اما كمك فكري ميكرد. براي طلبههاي اطرافش هم تحريم كرده بود كه در آن شركت كنند. فقط آقاي سيد كاظم حائري در حزب مانده بود كه او هم به شهيد صدر نگفته بود و وقتي ايشان فهميد خيلي ناراحت شد. بعدها يعني همين اواخر آقاي حائري هم جدا شد. آقاي{شهيد محمدباقر} صدر پيش از انقلاب نامهاي براي يكي از شاگردانش فرستاده بود و خطاب به همه شاگردانش نوشته بود كه در امام خميني ذوب شويد همان طور كه ايشان در اسلام ذوب شده است. نامه به خط ايشان هست و تصوير آن هم چاپ شده است.
من چند سالي درس امام رفتم. يعني تا وقتي نجف بودم درس ميرفتم. شايد چهار يا پنج سال. آن زمان محل درس در مسجد شيخ انصاري مشهور به مسجد تركها بود كه دو سال پيش از ظهر درس فقه بود و موضوع مكاسب بود. تعداد شاگردها شايد نزديك به يك صد نفر بود و امام آن زمان بدون بلندگو درس ميگفت. درس آقاي خويي قدري شلوغ تر بود و ايشان با بلندگو درس ميداد. آن زمان درسهاي خارج بسيار زيادي بود و طبعا جمعيت تقسيم ميشد. اما شهريهاي كه امام ميداد، دايره وسيعي داشت. امام معمولا شهريه را زود به زود اضافه ميكرد كه بقيه هم به اجبار زياد ميكردند.
آقاي سيد علي حائري قدري هم درباره آيت الله سيد محمد شيرازي گفت. خود آقاي حائري طلبه كربلا بوده است. ايشان گفت: آن زمان بين كربلا و نجف اختلاف بود و طلبههاي كربلا معمولا به نجف نميآمدند. هر كسي ميآمد در مييافت كه نجف مركز اجتهاد است. اما با اين حال مرحوم سيد محمد شيرازي تنها كسي بود كه روي حوادث ايران در سال 42 حساس بود و آن را جدي گرفت. آن زمان در كربلا نشريه ديواري ميزدند و اخبار ايران در آنجا منعكس ميشد؛ مثلا «ما ذا يجري في ايران». ما كه بچه طلبه بوديم، اسم امام را از همان تبليغات شنيديم و آرزو ميكرديم كه ايشان را ببينيم. يك بار متوجه شديم كه اعلام كردند آقاي خميني به كربلا ميآيد. چون وقتي امام وارد بغداد شد و به كاظمين و سامرا رفت، از آنجا به كربلا آمد. با همين تبليغات و فعاليت سيد محمد، مردم زيادي تا شهر مسيب به استقبال رفتند. يادم هست اين دكتر محمد صادقي هم بود كه البته آن موقع نظريات نامتعارف را نداشت. بعدها در نجف اينها را مطرح كرد كه منزوي هم شد. بالاخره امام به كربلا آمد و يك هفته ماند و هر روز ظهر و شب اطعام بود. سيد محمد كه امام جماعت صحن بود، جايش را در اين يك هفته براي اقامه جماعت به امام داد.
يكبار امام براي بازديد از طلبهها به بعضي مدارس سر زدند. از جمله مدرسه بادكوبه كه بنده آنجا حجره داشتم و در جلسه عمومي سيد مجتبي شيرازي كه برادر سيد محمد شيرازي بود شعري در ستايش امام خواند با اين عنوان: الخميني العظيم رائد الشعب الكريم. الان ايشان در لندن است. در آنجا امام از بنده هم سوالي كردند. عكسي كه آقاي سيد حميد روحاني در كتاب نهضت امام خميني در اين زمينه چاپ كرده كه امام با يك بچه طلبه سيد صحبت ميكند تصوير اينجانب است. ما هر روز به محل اقامت امام ميرفتيم. امام در آنجا هيچ سخنراني نكرد.
بالاخره ما هرچه محبت به امام داشتيم بذرش از آن موقع در دل ما كاشته شده بود. اما نميدانم بعدها چه شد كه فاصله ميان او انقلاب افتاد. بعد از انقلاب مروج نظريه شوراي فقها بود. اما آن موقع، شايد همين نجف رفتن امام سبب شد كه امام دريابد كه نوعي حركت غير متعارف در زمينه مرجعيت در كربلا هست...
برادر شهيد ايشان سيد حسن شيرازي هم خيلي ضد بعث بود و يكبار در يكي از جشنهاي مهمي كه در كربلا به مناسبت ولادت امام علي عليه السلام برگزار ميشد قصيده از سرودههاي خود را خواند و در آن به شدت به حزب بعث و بنيانگذار آن ميشل عفلق تاخت و اصل و ريشه ميشل عفلق را بر ملا كرد:
و ابوه جاء لسوريا مستعمرا
و الام پاريسية عجماء
اين شعر خواني قبل از روي كار آمدن حزب بعث بود. بعد كه روي كار آمدند او را دستگيرش كردند. مدتي در زندان بود، در حالي كه هيچ كس از او خبر نداشت. بعد كه اجازه ملاقات دادند من جزو اولين كساني بودم كه به ملاقاتش رفتم. به سختي قابل شناختن بود. تمام موهاي صورت او را كنده بودند. ناخنها سياه بود. پوست بدن سياه بود. خيلي شكنجه شده بود. بعد از انقلاب؛ بعثيها سيد حسن را در لبنان در مسيري كه ايشان عازم مجلس فاتحه شهيد صدر بود، ترور كردند...
صبح عازم حرم شده محضر رسول الله (ص) و ائمه بقيع (ع) رسيده زيارات وارده و نماز خوانده شد. پيش از اين خبر رسيده بود كه كنترل در بقيع شديد شده است. به نظرم اوضاع چندان تفاوتي با گذشته نكرده بود. البته در جريان سفر آقاي هاشمي رفسنجاني، آزاديهايي داده بودند. مسلما به آن صورت تكرار نميشد، گرچه آثاري از آنها باقي مانده بود و عصرها زنها، تا پشت ديوار بقيع ميآمدند. صبح ها، در پايين ديوار بقيع، كاروانها روي زمين نشسته مشغول خواندن زيارت نامه بودند و كسي به آنان كاري نداشت. سالهاست كه داخل بقيع خواندن زيارت نامه به صورت گروهي مجاز نيست، گرچه گاهي به آرامي كسي شروع به خواندن زيارت يا روضه ميكند. امروز نيز همين طور بود كه مأموري از آن جلوگيري كرد. لحظهاي به طرف من گفت كه خواندن آداب الحرمين و مفاتيح ممنوع است. اين امر تازهاي بود، چون من براي خودم ميخواندم. اين مأمور عرب به من گفت: حجي! كتاب رو ببند لطفا. عقب تر آمدم و زيارات را خواندم و پس از آن به هتل برگشتم...
امشب يك ايراني مقيم سعودي را هم در كتابفروشي اسدي ديدم. اسمش سيد مهدي طباطبائي بود و ميگفت قبل از انقلاب در اينجا مقيم شده و عبدالله غنام خواهرش را به او داده است...
شغل اصلي او توزيع نقره و مرواريد است. او گفت پنج هزار ايراني در سعودي هست كه تابعيت سعودي دارند و همه از پيش از انقلاب هستند، اما ارتباطي با هم ندارند چنان كه هيچ مراسمي هم با يكديگر ندارند. او گفت كه فروشگاه باوارث هم از يك سرهنگ ايراني به نام عباس سلطاني است كه دفترش در رياض است. اين از آن فروشگاههايي است كه هر زائر ايراني كه به مكه بيايد و آنجا نرود حجش اشكال پيدا ميكند!...
ظهر به هتل رفتيم. از سابق اين پرسش بود كه چرا فندق الشهداء؟ به نام كدام شهداست. ميدانيم كه در مكه يك منطقهاي به نام شهداء هست كه علي القاعده مربوط به شهداي فخ ميباشد و تقريبا همان در نزديكي مزار آنهاست. اما اين بار با ديدن فهرستي از شهداء حرم مكي كه مربوط به ماجراي جهيمان در سال 1400 ق است كه به عنوان مهدي در مسجد الحرام قيام كرد، متوجه شديم كه اين فندق به ياد كساني ساخته شده است كه در آن ماجرا كشته شدهاند. نام 140 نفر در آنجا در دو قاب بزرگ در ده رديف چهارده تايي آمده است. معلوم نيست اينها نام سربازان سعودي است يا نام همه كشته شدگان. در اين چند سال من كتابي كه شرح آن واقعه را با دقت داده باشد نديدهام. اي كاش چنين چيزي بود. البته دو سه جزوه كوچك در كتابخانه در اين باره داريم كه از همان دوران است و بيشتر تبليغاتي است...
پنجشنبه 31 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 276]