تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 7 دی 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سخن گفتن درباره حق، از سكوتى بر باطل بهتر است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1845350648




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دل نوشته هایی در ولادت امام رضا(ع)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
دل نوشته هایی درولادت امام رضا(علیه السلام)
دل نوشته هایی در ولادت امام رضا (ع) سپيده هشتمين درود بر تواى هشتمين سپيده- اگر از سايه ساران درود مى پذيرى-باران نيز به اِزاى تو پاك نيست.و بر ما درود- اگر فاصله خويشتن تا تو را ،تنها بتوانيم ديد-اى آفتاب،ما آن سوى ذرّه مانده ايم!* * *من آن پرنده مهاجرمكه هزار سال پريده استاما هنوز،سواد گنبدتپيدا نيست.آوخ كه بال كبوتران حَرَمتاز چه تيرهاى زهرآگين خسته استشكسته است.* * *اى عرش !اى خون هشتم !نيرويى ديگر در پرم نه !كه ما را هزار سالنه رهتوشه اى بر پشت بودو نه شمشيرى در دست !و مگر در سينه ،عشق مى افروختمى سوخت ،كه چراغ تو ،روشن ماند.* * *رشته اى از زيلوى حَرمتزنجير گردن عاشقانو سلسله وحدت استو خطى كه روستاها را به هم مى پيوندد.* * *گل مُهره هاى ضريحتدلهاى بيرون تپيده ماتبلور فلزى ايمان است.چنان گسترده اىكه جز از حلقه ضريحت نمى توان ديد !تو را بايد تقسيم كردآن گاه به تماشا نشستخاك تو ، گستره همه كائناتو پولاد ضريحتقفسى ستكه مايارايى خود رادر آن به دام انداخته ايمتو سرپوش نمى پذيرىطلاى گنبدَتروى زردى ماستاز ناتوانى ادراكمان از توكه بر چهره مى داريم* * *تو مركز وُفورىكِشتهاى ما از تو سبزپستانهاى ما از تو پر شير است.تو مَدار نعمتىسيبستانهامانسرخى چهره رااز زردىِ قبّه تو وام دارندو گنبد توتنها و آخرين آشتى مابا زر استهر چند اگرفريب زراندوزان تاريخ باشد* * *شتر از مسلخبه فولاد تو مى گريزدآهن توپيوند جماد و نبات و حيوانبخشش تو ،اعطاى خداى سبحان استوقتى تو مى بخشىدست مريخ نيزبه سوى سقاخانه اتدراز است.ناهيد و كيوان و پروين ،ديروز ، صف در صفدر كنار من و آن مرد روستا ،در مضيف خانه توكاسه در دستبه نوبت آشايستاده بوديم.* * *كاش ( ايستاده) بوديم !تو ايستاده زيستىهر چندبا ميوه درختى گوژ و نشستهمسمومت كردند.اما ،شهادتتو را ايستاده ، درود گفت.و اينك جايى كه تو خوابيده اىهمه كائنات به احترام ايستاده است.* * *من با اشك مى نويسمشعر منعشقى استكه چون مورچهبر كاغذ راه افتاده استاى بلند !سليمان وارپيشِ روى رفتار مندرنگ كن !سپاه مهرت را بگونيم نگاهى به جاى مورچگان بيفكند.* * *تو امامى !هستى با تو قيام مى كنددرختان به تو اقتدا مى كنندكائنات به نماز تو ايستادهو مهربانىتكبيرگوى توستعشقبه نماز توقامت بسته استو در اين نمازهر كس مأموم تو نيست(مأمون) است !درست نيستشكسته است.تاريخ چون به تو مى رسدطواف مى كند.* * *يا كلمة الله !عرفان در ايستگاه حَرمتپياده مى شودو كلمهچون به تو مى رسدبه دربانى درگاهتبه پاسدارى مى ايستد !شعر من نيزكه هزار سال راه پيمودههنوز ،بيرون بارگاه تومانده است.على موسوى گرمارودى يا ضامن آهو! در بند هواييم، يا ضامن آهو!در فتنه رهاييم، يا ضامن آهو!بی تاب و شکيبيم، تنها و غريبيمبی سقف و سراييم، يا ضامن آهو!عريانی پاييز، خاموشی پرهيزبی برگ و نواييم، يا ضامن آهو!سرگشته‌تر از عمر، برگشته‌تر از بختجويای وفاييم، يا ضامن آهو!آلوده‌ی بدنام، فرسوده‌ی ايامبا خود به جفاييم، يا ضامن آهو!آلوده مبادا، فرسوده مبادااين گونه که ماييم، يا ضامن آهو!پوچيم و کم از هيچ، هيچيم و کم از پوچجز نام نشاييم، يا ضامن آهو!ننگينی ناميم، سنگينی ننگيمدر رنج و عناييم، يا ضامن آهو!بی رد و نشانيم، از ديده نهانيمامواج صداييم، يا ضامن آهو!صيد شب و روزيم، پابند هنوزيمدر چنگ فناييم، يا ضامن آهو!چندی است به تشويش، با چيستی خويشدر چون و چراييم، يا ضامن آهو!با دامنی اندوه، خاموش‌تر از کوهفرياد رساييم، يا ضامن آهو!مجبور مخيّر، ابداع مکررتقدير قضاييم، يا ضامن آهو!افتاده به عصيان، تن داده به کفرانآلوده‌رداييم، يا ضامن آهو!حيران شده‌ی رنج، طوفان‌زده‌‌ی درددريای بکاييم، يا ضامن آهو!تو گنج نهانی، ما رنج عناييمبنگر به کجاييم، يا ضامن آهو!با رنج پياپی، در معرکه‌ی ریبی قدر و بهاييم، يا ضامن آهو!نه طالع مسعود، نه بانگ خوش عودزندانی ناييم، يا ضامن آهو!در غربت يمگان، در محبس شروانزنجير به پاييم، يا ضامن آهو!رانده ز نيستان، مانده ز ميستانتا از تو جداييم، يا ضامن آهو!سودای ضرر ما، کالای هدر مااوقات هباييم، يا ضامن آهو!دل‌خسته و رسته، از هر چه گسستهخواهان شماييم، يا ضامن آهو!روزی بطلب تا، يک شب به تمنانزد تو بياييم، يا ضامن آهو!در صحن و سرايت، ايوان طلايتبالی بگشاييم، يا ضامن آهو!با ما کرم تو، ما در حرم توايمن ز بلاييم، يا ضامن آهو!چشم از تو نگيريم، جز تو نپذيريماصرار گداييم، يا ضامن آهو!در حسرت کويت، با حيرت رويتآيينه‌لقاييم، يا ضامن آهو!مشتاق زيارت، تا جبهه‌ی طاعتبر خاک تو ساييم، يا ضامن آهو!گو هر چه نبايد، گو هر چه ببايددر کوی رضاييم، يا ضامن آهو!آيا بپذيری، ما را بپذيری؟در خوف و رجاييم، يا ضامن آهو!مِهر است و اگر قهر، شهد است و اگر زهرتسليم شماييم، يا ضامن آهو!فريادرسی تو، عيسی‌نفسی تومحتاج شفاييم، يا ضامن آهو!هر چند گنه‌کار، هر قدر سيه‌کاربی رنگ و رياييم، يا ضامن آهو!ما بنده‌ی درگاه، در پيش تو، امادر عشق خداييم، يا ضامن آهو!در رنج و تباهی، وقتی تو بخواهیآزاد و رهاييم، يا ضامن آهو!ای چشمه‌ی خورشيد، مهر تو درخشيددر عين بقاييم، يا ضامن آهو!ما همسفر شوق، فريادگرشوقآوای دراييم، يا ضامن آهو!همخانه‌ی شبگير، همسايه تأثيرپرواز دعاييم، يا ضامن آهو!همراز به خورشيد، دمساز به ناهيددر شور و نواييم، يا ضامن آهو!هم‌صحبت صبحيم، هم‌سوی نسيميمهم‌دوش صباييم، يا ضامن آهو!ما خاک ره تو، در بارگه توگويای ثناييم، يا ضامن آهو!سوگند الستيم، پيمان نشکستيمدر عهد «بلی»ييم، يا ضامن آهو!يار ضعفا تو، خود ضامن ما توما اهل خطاييم، يا ضامن آهو!هم مسکنت ما، هر مرحمت تومسکين غناييم، يا ضامن آهو!از فقر سروديم، يا فخر نموديمفخر فقراييم، يا ضامن آهو!نه نقل فلاطون، نه عقل ارسطوجويای هداييم، يا ضامن آهو!هنگامه‌ی وهم آن، کجراهه‌ی فهم اينما اهل ولاييم، يا ضامن آهو!از گوهر پاکيم، از کوثر صافيمفرزند نياييم، يا ضامن آهو!چاووش شب رزم، سرجوش تب رزمشوق شهداييم ، يا ضامن آهو!ايمان به تو داريم، يونان بگذاريمتشريک‌زداييم، يا ضامن آهو!منشور نشابور، سرسلسله‌ی نوربا حکمت و راييم، يا ضامن آهو!تو راه مجسّم، گر راه به عالمجز تو بنماييم، يا ضامن آهو!تا صور قيامت، با شور ندامتشايان جزاييم، يا ضامن آهو!همراهی استاد آگاهی‌مان دادکز تو بسراييم، يا ضامن آهو!اين بخت سهيل است، کش سوی تو ميل استدر نور و ضياييم، يا ضامن آهو!زين نظم بدايع، وين اختر طالعاقبال‌هماييم، يا ضامن آهو!سهِيل محمودی کوچه‌های خراسان چشمه‌های خروشان تو را می‌شناسندموج‌های پريشان تو را می‌شناسندپرسش تشنگی را تو آبی، جوابیريگ‌های بيابان تو را می‌شناسندنام تو رخصت رويش است و طراوتزين سبب برگ و باران تو را می‌شناسندهم تو گل‌های اين باغ را می‌شناسیهم تمام شهيدان تو را می‌شناسنداز نشابور بر موجی از «لا» گذشتیای که امواج طوفان تو را می‌شناسندبوی توحيد مشروط بر بودن توستای که آيات قرآن تو را می‌شناسندگرچه روی از همه خلق پوشيده داریآی پيدای پنهان تو را می‌شناسنداينک ای خوب، فصل غريبی سر آمدچون تمام غريبان تو را می‌شناسندکاش من هم عبور تو را ديده بودمکوچه‌های خراسان تو را می‌شناسندقيصر امين‌پور پناه عاشقان عاشقان را کو پناهی غير توس؟ای دل! من آتشين آهی بر آرتا بسوزی دامن ايـن روزگارروزگـار مـردمی‌ها سوختهچهره‌ی نامــردمی افروخـتهکينه‌ها در سينه‌ها انباشتهپرچــــم رنگ و ريـا افراشتهدشت سبز اما ز خار و کاکتوسوز تبر شد هيمـه عود و آبنوسآب دريا تن به موج کف سپردمـوج دريا اوج را از يــاد بـردجان‌به‌لب شد از رياکاری شرفخوب بودن مرد و بودن شد هدفآب هم آييــنه را گم کرده اسـتسنگ در دل‌ها تراکم کرده استتيرگی انبوه شـد پشت سحـرصبح در آفاق شب شد دربه‌درنغمه‌های عشق هم خاموش شداين قلندر بـاز شولاپوش شدارغوان روی او کم‌رنگ شدپرنيانش هم‌نشين سنـگ شـدخاک را از خار و خس انباشتندياس را در کرت شبدر کاشتنـدنامرادی را دوا در کـار نيستمـهر دارو در دل بازار نيـستگـر دلی مجروح گردد از جفانيست گلخندی که تا يابد شفـانسخه‌ای نو در فـريب آورده‌اندبوسه، دارويی که پنهان کرده‌انددر دل اين روزگار پرفـسوسعاشقان را کو پناهی غير توسای شفابخش دل بـيمار ما!چاره‌ای کن از نگه در کار ماخيل صيادان که در هر پشته‌اندآهوان دشـت‌ها را کـشته‌اندتا نـهد دل در رهت پا در رکـاباشک پيش افتاد و دل را زد به آبسيدعلی موسوی گرمارودی آشناى غريبان كاش يك شب باز مهمان دو چشمت می‌شدمريزه خوار مشرق خوان دو چشمت می‌شدمكـاش يك شب می‌گذشتم از فراز چشم توگرم گلگشـت خـراسان دو چشمت می‌شدمكـاش يـك شب می‌سرودم گنبد زرد تو رافارغ از دنيا، غزلخوان دو چشمت می‌شدمكاش يك شب می‌نشستم بر ضريح چشم توبـاز هـم پـابـند پيمان دو چشمت می‌شدمصحن و ايوان تو را اى كاش جارو می‌زدمچـون كـبوترها نگهبان دو چشمت می‌شدمضـامن آهـوست چشمان دو شهد روشنتكـاش آهـوى بـيابان دو چشمت می‌شدمكاش يك شب معرفت می‌چيدم از چشمان توغـرق در درياى عرفان دو چشمت می‌شدمكـاش يك شب می‌شدم خيس نگـاه سبز توشـاهد اعـجاز بـاران دو چشمت می‌شدمكاش يك شب نور می‌نوشيدم از چشمان تومـی‌درخشيدم، چراغان دو چشمت می‌شدمسخت شيرين است طعم روشن چـشمان توكاش يك شب باز مهمان دو چشمت می‌شدمرضا اسماعيلی غريب آشنا تـو يـادگـار هـفتمين سپيده اى شـكـوه مـاندنى ترين قصيده اى اشـارتـى ز بـيـكران روشنى كـه از ديـار بى نشان رسيده اى سـتـاره حـريـم سـبز فاطمهز بـى نـهـايـت خدا دميده اى بـهـار سـبـز بـاغهاى آرزوامـام قـصـه هـاى ناشنيده اى گـل نـجـيـب بـاغ آفـرينشى كـه در دلـم بـهـار آفريده اى تـو قـلب عاشقان هر زمانه رابـه لـطف و بخششت خريده اى تـو مـنتهاى مهر و رحمت خداز هرچه غير اوست دل بريده اى زمـهربانى ات، ز دل ستانى اتچـه نقش ها به لوح دل كشيده اى مـيـان لالـه هـاى سـرخ آشناغريـب آشـنـا! تو برگزيـده اى ز سـاغـر كرامـت مـحمـدى زلال نـور مـعـرفت چشيده اى ز بـاغهـاى بـى زوال سرمدى سـبدسـبد گـل حضور چيده اى دلا! ز شـوق لـحـظـه زيارتى چـه عـاشقانه از قفس پريده اى!بـهـار شـد دوبـاره باغ باورمز عـشق تو كه روشناى ديده اى بـه شـام غـربـت سياه عالمى طـلـوع فجر هشتمين سپيده اى نسترن قدرتى * * * عشق بى نهايت دل به زيارت تو اوج مى گيرداى رضا!مى آيم به سوى توتو اى عشق بى نهايت!و توعاشقانه عقده هاى دلم را مرحمى مى شوى و هاى هاى اشكهايمبه زيارت تواز ديدگانم جارى مى شوداى ملكه دلهاى خسته!تو جام مرا پر از شراب معنويت مى سازى و منعاشقانه نامت را فرياد مى زنم:اى امام هشتمين!اى ضامن آهوان رميده!تو معيار سنجش صداقت هستى تو آسمان زلال دلها هستى * * *عشق،پنجره فولادت را معنا مى كندو دل به زيارت تو اوج مى گيرداى ضريح سراسر نور!با دلى آكنده از صداقتهاى توبا جامى تهى از عشقو چشمانى بر گل نشستهبه سوى تو مى آيمو پرندگان حرمتعروجت را معنا مى كنندو عاشقانه دانه از لانه نور برمى چينندو تو را مى ستاينداى بزرگ ترين واژه كلام!تو عروج آسمانى كرده اى و تمامى زائران ضريحت رابه سوگ عشق نشانده اى كه همه سينه ها و همه جانهاتو را مى طلبداى غريب الغربا!محبوبه باقرى آزاد رؤياى آسمانى شبى تنهاميان اين همه رؤياتو را ديدم...تو را با قامتى زيباميان دشتى از گلهاكنارت بحر آبى رنگو دستانت پر از گلبوته هاى نورپر از گلبرگ ياس و سوسن و مريمو من سر تا به پا حيرتدلم سنگين از اين غمهااز اين دنياكه ناگهآهويى رعنادر آغوش تو شد آرامصدايى از دل درياچنين مى خواند:به قربان پناه گرمت اى مولا!تمام صورتم را اشك ها پر كرده بود، آرى چنين رؤيا مرا واداشتكه بنويسم:به قربان پناه گرم تو آقا!مليحه طاهرى عمرانى بوى عطر عشق تـو مـثـل مـاه تـابون مى درخشى ز استـان خـراسـون مـى درخشى تـو خـورشـيـدى و نـورت آفتابهدل دشـمـن ز نـورت در عـذابـهتـو مولايـى ، امـامى ، جان فدايتگـشـوده بـال و پر، دل در هوايتخراسـون بـوى عطر عـشق دارهامـام هـشتـم اونـجـا شهـريارهدر جـنـت در آن جـا بـاز بـاشهخـدا آن جـا غـزل پـرداز بـاشههـنر آن جا، ادب آن جا، گل آن جاشراب و عشق و شمع و بلبل آن جاخـدا جـارى زچـشـم آسـمـونهزمـيـن بـا اهـل عـالـم مهربونهامـام هـشـتـمـيـن جـونم فدايتگـشـوده بـال و پـر دل در هوايتحـرم زيـبـاتـريـن جـاى جهانهبـراى هـر كـبـوتـر آشـيـانـهپـنـاه بـى پـنـاهـان اون امـامهكـه مـهرش بى حد و لطفش تمامهشـب آن جـا مـأمن راز و نيـازهدل پـاكـان ز عـالـم بـى نـيازهگـل و سرو و سمن مى رويد آن جازمـان، تن در سحر مى شويد آن جاامـام اون جـا بـهـار چـارفصلهكه دسـتونش به دست عشـق وصلهسيمين دخت وحيدى فيروزه ناب ... وچشمانتفيروزه نابچشمه هاى سبزچونان كبوتران سبزينه پوش گنبد طلاكه پرواز مى كنند،و چشم و نگاه تو رابه پنجره فولادگره مى زنند... و دستانتدر نشيب و فراز نيازنذر مى كنندراز عطشناك چشمهايتمى شكفند،تو باران مى شوى آيينه هاى حرمتو را تكرار مى كنندو توبه پاى بوسى عشق مى روى آن جا كهنيلوفران قد كشيده اندو برگ هاشان دست مناجات استتو سيلى از تمنا مى شوى تو زيباتوعذرامى شوى و ادراك ايمان را حس مى كنى اينك از آن همه سجاده و نيازبه بار نشسته اى گل و ريحان در وجودتجوانه دارندو ترنم آرزوهايتقشنگ ترين آوازهاستعزت خيابانى خنياگر آفتاب ضريح سينه به سينهبه لحظه هاى گرد گرفته شهرمانكه اشتياق صيدشان رادر خود مى پرورانيمما با وسيع ترين لحظه هاى سبز خويشدر پشت ابتدايى كه نيستيمدر حضور آفتاب گنبد شمابه سان كوهقطره قطرهجويبار مى شويمماقد سوخته ترينهيچ يك باغچه هستيمو دست تبركى از مابه ديدار سبز شما مصلوب مى ماندمولاى ما!خنياگر آفتاب ضريح شماييمو به تبرك ديوار باغتان، بوسه مى زنيمآخر، ماپلك باغچه مان رابه باغ آفتاب نگشوديمغريب ما!اماشما، غريب نيستيدعريب ماييمكه روشنايى پنجره هامان راروشنايى مى طلبيم* * * ماندگارترين ياد چنان آبشار فضايل تو رفيع استكه هر چه سر به فراتر فراز آورمديدگانم در نظاره ارتفاع توباز مى ماند!تو برترينى ، بلندترينى تو ماندگارترين ياد روزگارانى تو سايه سار نخل محبتتو چشمه زار تمامى خوبى تو را چه واژه اى درخور است و بايسته؟كلام در ستايش تو عقيم استو نيز كتابى كه بخواهد از تو بگويد، سترون!تو سبزى ، تو سروى صنوبرى ، شمشادى تو اصل و مايه نورى تو آن خورشيدى كه آسمان از تو نور به وام مى گيردو زمين را تو خلعت فروغ مى بخشى اى آفتاب!اين راز را چه كسى مى داند؟ج. قلم آرا بهترين انتخاب هـر سـحر آفتاب من مولاستهمه شب ها شهاب من مولاستبه خراسان كه جز كويرى نيستعـلـت انـتـساب من مولاستسـينه ام دست رد زعالم خوردآن كـه داده جواب من مولاستاز هـر آن چه به عمر دل بستمبـهـتـرين انتخاب من مولاستورشـكستم به دور از اين درگاهچـون تـمام حساب من مولاستمصطفى محدثى خراسانى حديث عشق تو مر به درگهت امشب به عشق خواندى و خوانى كـه هـر كـه سوى تو آيد شفيع او دو جهانى به يـمـن مـرحـمتت آمدم ز سر به سرايتتو خـواسـتى به عنايت نوازى ام كه چو جانى كرامـت از يـم عـشقت گرفته ام همه عمرمهر آن كه خواست بر او هم كريم دور و زمانى حديـث عـشـق تـو را با زبان جان بسرايمچرا كـه خامـه عاشق شكسته است و تو دانى ز رحمـتـت چه بگويم، ز حكمتت چه سرايم؟تو كـان فـيـضى و حكمت، مقام بخش جنانى هر آن كـه بـر سـر كويت سرى زند به تمنابه عـشـق گـشـتـه منور كه شاه نوررسانى به شـوق نـوش ز كوثر، سرود ايزدى از جانكه مـالـكـى تو بر اين يم، چرا كه وارث آنى سيد مهدى ايزدى دهكردى بارش مهر خـسـته، افـتـاده ز پـا، آمده زانو مى زدمـشـكلى داشت به آقاى خودش رو مى زدمى چكيد از سر و رويش عرق شرم به خاكمـشـت هـا واشده و پنجه به گيسو مى زددامـنـى داشـت پر از خاطره تيره و تـلخدسـت در دامـن آن ضـامـن آهو مى زدهـمنوا با در و ديوار در آن عصمت محضنـالـه يـا عـلـى و ضـجه ياهو مى زدنـم نمك بارشى از مهر به جانش مى ريختكـفـتـرى بـر سر ذوق آمده قوقو مى زدپـاك مـى شـد دلـش از غصه ناپاكى هاخـادمى داشت در اين فاصله جارو مى زدفـرصـتى بود و درنگى و بجا مانده هنوزشـعـله اى شعر كه در آينه سوسو مى زدعليرضا كاشى پور محمدى رواق زرنگار اى ستون هاى زمين، گلدسته هـاى سربلند!اى رواق زرنـگـار، آيـينه هـاى بندبند!اى مـقرنس هاى چوبى ، گنبد زرين كلاه!بـر سـر آن آسـتـان پـرشكوه بى گزندبـر سـر هفت آسمان آن مهربان افراشتهچـترى از بال كبوتر، از حرير و از پرنددسـت او ايـنـك پـناه آهوان خسته استبـال بـگـشـاييد از شوق، آهوان دركمند!كـفـتـران آسـمـانـى هـم اسير دام اومى كـشاند هر دلى را در رهايى ها به بنداى حضـور هـشـتـمين! افتادگان غربتيمدست ما را هم بگير از لطف، اى بالا بلند!يدالله گودرزى جوشش دعا كـمـى بـذر گـل گـنـدم بـكاريـمبـراى كـفـتـران سـبـز مـشـهدبـنـوشـيـم آب صـاف مـهربـانى شـبـيـه هـشـتـمين شعر (محمـد)اگـر چـه گـنبـدش دور است از ماولـى راه نـگـاهـش باز بـاز استدواى زخـم بـال كـفـتــرانــشدو ركعت عشق و يك قطره نماز استخـداى آرزوهـايـم كـمـــك كـنحـرم را تـوى خـواب خـوش ببينمضـريـح آشـنـايـش را بـبـوسـمگـل صـحـن نـگـاهـش را بـچينمكـمـك كـن كـفـتـرى بر شانه هايمبـسـازد لانـه اى از مـهـربـانـى كـمـك كـن تـا دعـايـم سـبز باشدبـسـازم يـك ضـريـح آسـمـانـى كـمـك كـن مـثـل مشهد، شهر رؤيادلـم پـر ازدحـام از نـور بـاشــدپـر از پـرواز كـفـتـرهـاى كوچكسـرم سـبـز و دلـم پـر شور باشدكـمـك كـن ضـامـن آهـوى قـلبمبـه رنـگ يـك دعـا در مـن بجوشدخــداى آرزوهــايــم كـمـك كنكـه يـك كـفـتـر دعـايـم را بنوشدنسرين راسخى وقت زيارت رقص قشنگ نورامشب چه ديدنى استآواز شاد بادامشب شنيدنى استعيد است و عطر گلپيچيده در هوابوى خوش گلابپر كرده سينه راگلبوته هاى شمعروييده هر كجامى ريزد اشك شوقيك غنچه بى صداگلدسته ها همهغرق ستاره هاستهر گوشه حرمفرياد (يا رضا) ستوقت زيارت استپر مى كشد دلمهمراه كفترانمن مى روم حرممهرى ماهوتى چلچراغ مشهد چون طلاگشته رخشان ز دورمثل رودپر ز خنده هاى نورگنبد رضاچون نگينبر فراز آسمانمثل گلتوى باغ اين جهانخوب و بهترينگشته امراهوار خاك اوتا رسمبر ضريح پاك اوبوسه اى زنممى تپدقلب من به سينه امچون رسمدل ز غصه ها و غمپاك مى شوداى رضا!اى رضايت خدا!لطف تو از عنايت خداخوب و آشنااى امام!اى امام هشتمين!پيشوا!اى تو مهربانترينبر تو صد سلامگنبدتچلچراغ مشهد استزايرت مى برد به روى دستخاك مرقدتشكوه قاسم نيا بوى زيارت دور سـقـاخـانه مى گردد (نسيم)دانـه مـى پـاشد كنار حوض آبچـادرش بـوى زيـارت مى دهدبـوى شمع نذرى و عطر و گلابآسـمـان چـشـم او پر مى شودبـاز از پـرواز شـاد كـفترانصـحـن را آهسته جارو مى كندخـادمـى بـا دسـتهاى مهربانمـى نـشـيند در كنار خيس آبمـثـل يـك گـل سايه فواره هاچون نسيمى شاد مى خواند (نسيم)آمـدم مـهـمـانـى تو يا رضا!مهرى ماهوتى غرق دعا غرق نور است و طلاگنبد زرد رضابوى گل، بوى گلابمى رسد از همه جامثل يك خورشيد استمى درخشد از دورشده از اين خورشيدشهر مشهد پر نورچشمها خيره به اوقلبها غرق دعاستبر لب پير و جوانيا رضا رضا رضا ستاى خدا كاش كه منيك كبوتر بودمروى اين گنبد زردشاد مى آسودممى زدم بال و پرى دور تا دور حرماز دلم ره مى زدماتم و غصه و غمشكوه قاسم نيا محرم همگان خــســتـه از راه كــنــار مـادرتــوى مــ اشــيـن پــدر خوابيدمپــلــكـهــايــم كـه به هم افتادندخــواب يــك صـحـن كـبوتر ديدمصـبـح، وقـتـى كـه دو چشمم وا شدشـادمـان مـثـل گـلـى خـنـديـدمآخـر از پــنــجــره پـشت اتـاقگــنــبــد زرد (رضــا) را ديـدمدل مــن مــثــل كـبـوتـر پر زدرفــت بــر شــانـه گلدسته نشستاشـك در چـشـمــه چشمم جوشيـدبـغـضـم آيـيـنـه شـد امـا نشكستپـدر آمـاده شـد از مـن پـرسـيـد:دوسـت دارى كه تـو را هـم بـبـرم؟گـفـتم: آرى ، ولـى آن جا چه كـنـممــادرم گـفـت: زيـارت پـســرم.گــرچـه زود آمـده بـوديـم ولــى در حـرم جــاى دل مـن كـم بــودهـر كـسى بـا او چـيـزى مـى گفتگـويـيا بـا هـمـه كـس مـحرم بودهـر كجـا رفـتـيـم آن جـا پـر بودپــر ز نـجــواى دل و دسـت دعـايــك طـرف قـصـه پـر غـصه درديـك طـرف ذكـر (غـريـب الـغربا)در رواق حـــرم پـــر نـــورشكـاش دسـت دل مـن رو مــى شـدمـى شـدم مـن، آن آهـوى غـريـببـاز او (ضـامـن آهـو) مــى شـدجواد محقق بوى رضا ماه در حوض بزرگ كاشى استآب، آيـيـنـه مـهـتـاب شـدهمـاه مـهمان قشنگ حوض استحـوض بـيـچاره دلش آب شدهچـشـم من منتظر خورشيد استپـيـك خـورشيد، سپيده پيداستاز حـرم بـانـگ اذان مـى آيدآه! ايـن مـنظره خيلى زيباست!كـفـتـرى از سر گنبد برخاستبـق بـقـو كرد و به پرواز آمدهـمـرهـش مـرغ نگاه من همرفـت و يـك بـار دگر باز آمدمـرغ بـى تـاب نگـاهم اكنونبـر سـر گـنبـد پـاگ آقاستچـشـمـهـايـم به دلم مى گويدراسـتـى گـنبـد آقـا زيباست!از حرم، از در و ديوار، اين جابـوى جـانـبخـش دعا مى آيدمـثـل بـوى خوش گلها در باغهـمـه جـا بـوى رضا مى آيدعلى اصغر نصرتى ضريح خورشيد صـحـن حـرم از نـسـيم پر بوداز پـرپـر (يـا كـريـم) پـر بودخورشـيـد دوبـاره بـوسه مى زدبـر چـهـره مـهـربـان گـنـبدگـنـبـد پـر از آفـتـاب مـى شدآهـسـته غـم مـن آب مـى شـدرفـتـم طـرف ضـريـح او بـازتـا پـر شـوم از هـواى پـروازاطـراف ضـريح گـريـه هـا بوددلـهـاى شـكـسـتـه و دعـا بوداز چـشـم هـمـه گلاب مي ريختبـاران رضـا رضـا رضـا بـوددل هـاى هـمـه ز بـارش اشـكمـانـنـد كـبـوتـرى رهـا بـودعـطـر گـل يـاس در دل مــنعـطـر صـلـوات در فضـا بودلب ها همه حرف و درد دل داشـتبـا او كـه غـريـب آشـنـا بودبـا يـك بـغـل آرزو و امـيــدرفـتـم طـرف ضـريـح خورشيدرفـتـم طـرف ضـريـح روشندر نـور و فـرشتـه گم شدم منسيد سعيد هاشمى داستان سبز التماس تو بـر زخـم دلـم باريده اى باران رحمت راتو را مـن مـىشناسم، مـنبع پاك كـرامت رامن ازچشمان آهوخوانده ام رخصت كه فرموديشكـه من حـس مىكنم درد درونسوز شكايت راازآن روزى كـه حلقه بر ضريحت بست دستانمدلم شـيدا شد و دادم زكـف دامـان طاقت راشـكوفه مـىدهد دسـتان سـبز التماسم، عشق!بـيـا تـفسير كـن آيـات زيـباى اجـابت راحوا جعفرى سرمه خاك تو شـاه شـوم، مـاه شـوم، زر شومدر حـرمـت بـاز كـبوتر شـوماى مـلك الـحاج! كـجا مىروى؟پشـت بـه اين قبله چرا مىروى؟سـعى در ايـن مروه صفا مىدهدخـاك بـهشت اسـت، شفا مىدهدسـنگ تو بر سينه زد ايران زمينسـرمه خـاك تو كشد هند و چينسـنگ بـه پاى تـو وفـا مىكندراز دل شـيـعـه ادا مـىكـنـدتـا اثـر پاى تـو جـا مانده استايـن دهـن بـوسه وامـانده استسـنگ سـياهى كه در اين جاستىســر سـويـداى نـظـرهاستىعـهد بـجز بـا لب پيمانه نيستجز تو ولى نيست، ولىعهد چيست؟مـشرق دل عـرصه شبديز نيستهر كه على نيست، ولى نيز نيستدام بچيــنـيـد ز دارالــسـلامصـيد حـرام است به بيت الحراممهدى بياتى ريزى حاجت سبز آمدم تا برايت بگويمرازهاى بزرگ دلم رابر ضريحت دخيلى ببندمتا كنى چاره اى مشكلم راآمدم با دلى تنگ و خستهتا به پاى ضريحت بميرميا كه اى ضامن آهو از توحاجتم را اجابت بگيرمحاجتم سبز چون روح جنگلحاجتم پاك و ساده چو درياستحاجتم آرزويى بزرگ استحاجتم مثل يك خواب زيباستمن كويرى عطشناك و خشكممن بلد نيستم راه درياتو بيا و نشانم ده از لطفسرزمينى كه سبز است و زيبايا شبى كه پر از غصه هستميك ستاره شود ميهمانممن ز دردم برايش بگويماو شود همدم و همزبانمآمدم با دلى تنگ و خستهبغض هم بر گلويم نشستهخواستم حاجتم را بگويمحرف من در زبانم شكستهعلیرضا حكمتى بوى خدا نام تو مثل نورمثل ستاره هاستياد تو اى رضا!آرام جان ماستنام تو مثل آبشفاف، ساده، پاكياد تو اى رضا!باران به قلب خاكنام تو باصفاستمثل بهار و باغيادت به راه ماروشن ترين چراغنام تو سرخ سرخمثل شهادت استياد تو سبز سبزمثل زيارت استنام تو مثل گلبوى خدا دهديادت امام ما!دل را صفا دهدنسترن قدرتى زائر نواز در كودكـى دستم به دست مـادرم بودوقتى به درگاهت رضاجان مـىرسيدمآواى هر گلدسته ات را گرم و پرشوربا گوش جـان از بيكرانها مـىشنيدمآن روز هم چون روزهاى خوب ديگرشور طوافت در دل من شعله ور بودگرم و سبكبال و رها، بىتاب بىتـابگويى مرا شوق حريمت بال و پر بودمادر تمام غصه ها را با تو مـىگفتاز رنج جانسوز و غم و درد نهـانشمىشد كه نقش غم زلوح سينه اش خوانداز گـريـه آرام و اشك ديـدگـانشهمچون كبوتر شاد و بىآرام و خرسندبر گرد بام روضـه ات پرواز كردمتـا بيكـران آسمـانهـا نـور ديـدموقتى كه چشم خـويشتن را باز كردمهمچون پرنده در قفس اين جا اسيرمدستى گشـا زائـرنـوازى كن اماما!مگذار بىروى تو بنشينم شب و روزنقش خـوش اعجـاز بازى كن اماما!مهرت هميشه در سرم، عشقت به جانمچون ريشه سرو وصنوبرپاگرفته استتـو هـشتمين نور شب يلداى مايـىعشق تو درجان ودل ما پاگرفته استتا بـار ديگر روى مـاهـت را ببينمبـا التـفاتى حاجت ما را روا كـنبستم گـره بر پنجره، چشـم انتظارمتا باز گردم، اين گره را نيز وا كنحوا جعفرى وسعت نگاه تو شـعـر زلال آبـى دريـا رادر وسعت نگـاه تـو مىبينمزيباتريـن بهار شكـوفـا رادر وسعت نگـاه تـو مـىبينمخورشيد مىدرخشـد ومىتابداز مشرق زلال نـگـاه تـوصبح اميد روشـن فـردا رادر وسعت نگـاه تـو مىبينماى بـاور همـيشه رؤيايـىگـل آيـه اى ز رازشكوفايىآيـيـنه زلال تـمـاشـا رادر وسعت نگاه تـو مـىبينميك لحظه هم دوديده نمىگيرماز آسمان روشـن چشمـانتيك آسمان حضور تـمـنا رادر وسعت نگاه تـو مـىبينمدرسايه سار روشن چشمانتبارانى ازحضور خداجارى استمـن قدرت خـداى توانـا رادر وسعت نگـاه تـو مىبينمتو از تبـار سبـز بهارانـىاز نسل سـرخ آينه دارانـىرنگين كمـان بـاور گلها رادر وسـعت نگاه تـو مىبينمآرامش است آنچه كه مىبارداز آيـه هاى آبـى ايمـانتآرامش تـمـامـى دنيـا رادر وسعـت نگاه تو مـىبينمدست نياز و درگـه والايتاى روشناى خلـوت شبهايمشوروشرار وشوق وتولا رادر وسعت نگاه تـو مىبينمجام جهان نماست نگـاه توآرام وسبز وساده ورؤيايىآبـىترين كـرانه دريا رادر وسعت نگاه تو مىبينمنسترن قدرتى شبى در حرم قدس ديـده فرو بسته ام از خاكيان تا نـگرم جلـوه افـلاكيـان شايد از ايـن پرده ندايى دهند يـك نفَسـم راه به جايى دهند اى كه بر اين پرده خاطرفريب دوخته اى ديده حسرت نصيب آب بزن چشـم هوسنـاك را بـا نظـر پاك ببين پـاك را آن كه دراين پرده گذريافته است چون سَحر ازفيض نظريافته است خوى سحر گير و نظرپاك باش رازگـشاينـده افـلاك بـاش * * *خـانه تـن جـايگه زيست نيست در خور جانِ فلكى نيست، نيست آن كه تـو دارى سرِ سوداى او برتر از اين پـايه بـوَد جاى او چشمه مسكين نه گهرپرور است گوهر ناياب به دريـا دَر است ما كه بـدان دريـا پيوسته ايم چشم ز هر چشمه فرو بسته ايم پهنه دريا چو نظرگـاه ماست چشمه ناچيز نه دلخـواه ماست * * *پرتو اين كـوكب رخـشان نگر كوكبه شـاه خراسـان نـگـر آينه غـيـب نـمـا را ببـيـن ترك خودى گوى و خدا را ببين هركه بر او نور رضا تافته است دردل خود گنج رضا يافته است سايه شه مايه خرسـندى است مُلك رضا مُلك رضامندى است كعبه كجا؟ طَوف حَريمش كجا؟ نافه كجا؟ بـوى نسيمش كجا؟ خاك ز فـيض قدَمش زر شده وز نـفسش نافه معطّر شـده مـن كيم؟ از خيلِ غلامان او دستِ طلب سوده به دامان او ذرّه سرگشته خورشيدِ عشق مرده، ولى زنده جاويدِ عشق شـاه خراسان را دربان منَم خـاك درِ شاه خراسان منَم * * *چـون فلك آيين كهـن ساز كرد شيـوه نـامردمى آغـاز كـرد چاره گر، از چاره گرى بازماند طـايـر انديشه ز پـرواز ماند با تن رنجـور و دل نـاصبور چاره از او خواستم از راه دور نـيمشب، از طالع خنـدانِ من صبـح برآمد ز گريبـان مـن رحمت شه درد مرا چاره كرد زنده ام از لطف دگربـاره كرد بـاده باقـى بـه سبـو يـافتم و ايـن همه از دولت او يافتم محمدحسن رهى معيّرىمنبع:www.imamreza.net    
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2670]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن