واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نوعي ساديسم ادبيبخش اول(سراب سادگي در شعر امروز) ، بخش دوم :
نمي دانم اين حرف جالب را چه کسي گفته است که : همه ي حرف ها زده شده اند ! شايد بتوان اين نقل قول را به صورت ديگري نيز مطرح کرد که ظاهرا به صحت نزديک تر است : همه ي حرف هاي بزرگ و کلي زده شده اند ! شاعر امروز اگر بخواهد حرف تازه بزند براي فرار از تکرار مکررات بايد از دريچه ي کوچک خود به جهان بزرگ ، نگاه بياندازد . ناگزير شعر او رنگ و بويي از فرديت خواهد داشت و خواه ناخواه شخصي خواهد بود . جزء نگر خواهد بود و به تبعيت از نگاه امروز بشر به جهان ، عيني گرا نيز خواهد بود . اين شعر بر فهمي متکي است که مختص شاعر است . حالا اگر مخاطب که لزوما تجارب بعضا پيشرو و آوانگارد شاعر را هم ندارد ، بخواهد با شاعر همذات پنداري نمايد و موفق به فرافکني خود به فضاي شعر شود ، کاري بس دشوار پيش رو خواهد داشت . او اگر پيش از اين با عوالمي از اين دست انس مستمر نداشته باشد ، احتمالا موفق نخواهد شد و به نتيجه نخواهد رسيد . ناگفته پيداست که شاعري موفق تر است که بتواند متني بيافريند که قابليت جذب و هدايت طيف وسيع تري از مخاطبان را به جهان غريب و ناشناخته ي شخصي اش داشته باشد . متني که با کد ها و کليد هايي کارآمد ، هم امکان تأويل و خوانش به مخاطب مي بخشد و هم در جهت تأمين اين امکان خواننده را به تلاش و تحرک ذهني فرا مي خواند . البته شاعر اين کار را ناخودآگاه انجام مي دهد . هيچ شاعري هنگام کار ، به مخاطب و سادگي يا صعوبت شعرش نمي انديشد . شايد به تعبيري بتوان گفت شاعر به هنگام سرايش شعر ، تنها و تنها ملاحظات زيبايي شناسانه دارد و بس . او انديشه ها ، باور ها ، تعهدات و التزامات انساني و اجتماعي و سياسي و ايدئولوژيک خود و البته دانش و تئوري هاي ادبي خويش را دروني کرده و به طور خودکار اعمال و اجرا مي نمايد .***آيا شاعري که دنيا را نه از دريچه ي ايدئولوژيک و کل نگر يک انسان ِ نوعي ، بلکه از دريچه ي فردي خود مي بيند ، با تقليل جهان به بخشي از آن به جاي ساده نويسي ( در روياي تازه نويسي ) در واقع ساده انديشي نکرده است ؟ به عبارت ديگر آيا جزء نگري او جزئي نگري نيست ؟ديديم که سادگي شعر مقوله اي نسبي است و به همين دليل به خودي خود يکي ويژگي مثبت يا يک فضيلت محسوب نمي شود .
از سوي ديگر ديديم که شعر به دنبال انتقال اطلاعات از راه نظام هاي معناشناسانه ي متعارف نيست بلکه تجارب حسي شاعر را با واسطه ي تکنيک ها و شگردهاي زباني ارايه مي دهد . " من " در شعر کلاسيک " من " متشخص فردي شاعر نيست . خود ِخود شاعر نيست . بلکه " من " نوعي و انساني اوست . لاجرم نگاه او نگاهي کل نگرانه است . نگاهي کل نگرانه به جهاني يکپارچه با قطب هاي دوگانه ي کاملا مشخص . خوب و بد ، خير و شر ، زشت و زيبا ، سياه و سفيد . اما امروزه اين دوگانه ها وجود خارجي ندارند ، يا حداقل وضوح سابق خود را از دست داده اند . يکپارچگي جهان جاي خود را به تکثر و تَشتت شگفت آوري داده است که انسان را دچار سردرگمي و سرگشتگي کرده است . او " من " نوعي و انساني خود را در غبارآلودي جهان شلوغ و پر سر و صداي امروز گم کرده است . جهاني پيچيده و گيج کننده . آنچه شاعر کلاسيک مي ديد به واسطه ي يکپارچگي جهان مي توانست نماينده ي کل جهان باشد . پس او جزءنگري هم که مي کرد انگار ِ کل را مي ديد . به همين خاطر ، يار و خانه و باغ و شهر و آسمان او هيچ تفاوتي با يار و خانه و باغ و شهر و آسمان شاعران ديگر نداشت . اما آنچه که امروز شاعري از دريچه خود ، از اين جهان پيچيده و تکه پاره مي بيند ، فقط مختص خود اوست و انگار ملک شخصي خود اوست و هرگز حتي با شاعر همسايه اش يکي نيست . پس به شدت شخصي است . به اين ترتيب شاعر امروز جهان را تقليل نداده است ، اين جهان علي رغم وسعت و پيچيدگي هاي شگفت آورش ، خود تقليل يافته است . شاعر امروز ساده انديش نيست بلکه تمام آنچه که مي بيند و حس مي کند و تجربه مي نمايد ، از اين که مي سرايد فراتر نيست اما چون بازآفريني مقوله ي پيچيده اي است ، خود نيز پيچيده از آب در مي آيد . شاعر امروز اجزاي جهان را مي بيند و به تجربه ي همين اجزا بسنده مي کند ، چرا که دستيابي به کل ديگر ممکن نيست . اصلا کدام کل ؟!البته گروهي از شاعران با تکيه بر آموزه هاي وحياني ، قادر به وحدت بخشي به اين کل پاره پاره مي شوند يا گمان مي کنند که شده اند . همين باعث ساده تر شدن شعر آنان مي شود . شعر نو شاعران انقلاب چون " قيصر امين پور " يا " سلمان هراتي " از اين رو ساده تر به نظر مي رسند . اما مثلا شعر " براهني " و شاگردانش که به طور طبيعي يا تصنعي برآمده از آموزه هاي پست مدرنيستي است نمي تواند به اين گونه سادگي تن دهد . پست مدرنيست و کليتي واحد ؟! پست مدرنيست و کلان روايت ؟ !و اگر سادگي يا پيچيدگي را به خودي خود فضيلتي به حساب نياوريم هر گروه از اين شعرها را بايد با توجه به گفتمان فکري حاکم بر آنها خواند و تأويل و نفسير نمود . بي آنکه پيش فرضي ذهني ، قضاوت را آلوده به جانبداري غير منصفانه و غير علمي نمايد . ***
بر خلاف آنچه در نظر اول به نظر مي رسد زبان نه محل تفاهم بلکه شاهراه سوءتفاهم است و اين از سرشت نشانه اي – استعاري کلمه برخاسته است . کلمه اي که حاصل لقاح تصادفي دال و مدلول و تولد نشانه است که تنها راه شناسايي آن تمايز با ديگر نشانه ها است . اما از آنجا که اين کلمات در بازي دايمي نشانه ها بر محورهاي همنشيني و جانشيني زبان در بافت هاي مختلف زماني و مکاني هويتي تازه و ديگرگون مي يابند ، تمايز آنها از يکديگر لزوما باعث شناسايي دقيق آنها نمي شود و سوءتفاهم پي ريزي مي گردد . حالا در چنين عرصه اي ، متني که خود نيتي جز لغزاندن مدلول ها ندارد و کلمات در آن سرخوشانه بين محور هاي همنشيني و جانشيني در حال تاب خوردن هستند ، حداقل در برخورد اول کمتر بامخاطب به تفاهمي سريع و بي واسطه تن مي دهد . متني بنام شعر :" همسايه ي تو طناب ! / جرياني باريک است / و در اين باريکي / کسي به چاه تو مي افتد / کسي به چاه تو بالا مي افتد " ترديدي نيست که شعر " يدالله رويايي " به نسبت شعر معاصر ايران شعري دشوار به حساب مي آيد . شعري پيچيده که روابط دور کلمات آن را شکل داده و مخاطب براي درک آن به جهشي در حجم شعر ، بين کلمات موجود و محذوف نياز دارد . کاري که غالبا چندان ساده نيست . در اين شعر طناب و همسايه اش ، جريان باريک با همدستي چاهي در بالا ، روي هم رفته تصويري از دار آفريده اند . همجوشي فوق العاده کلمات و سردي لحن شاعر ، حضور دار را اجرا نموده اند . از سوي ديگر وجود چاه در بالاي سر محکوم که قاعدتا بايد در آن " افتاد " ، مضمون يا تصوير زباني " بالا " افتادن را به خوبي جا مي اندازد . ضمنا " بالا افتادن " در اين شعر " عروج " را به ذهن متبادر مي سازد و مخاطب را تا حدي با موضع شاعر آشنا مي کند . ناگفته پيداست که شاعري موفق تر است که بتواند متني بيافريند که قابليت جذب و هدايت طيف وسيع تري از مخاطبان را به جهان غريب و ناشناخته ي شخصي اش داشته باشد . متني که با کد ها و کليد هايي کارآمد ، هم امکان تأويل و خوانش به مخاطب مي بخشد و هم در جهت تأمين اين امکان خواننده را به تلاش و تحرک ذهني فرا مي خواند . اما اين متن را ببينيد ( نگفتم بخوانيد ! ) :" من سي ساله بودم / پدر سي ساله / مادر سي / ولي خانه سال و همه سه شده بودند و در سي / و فرقي نداشت چه فرقي نداشت با نداشت در چه سالي نداشت / نخورده باور / نکرده کار و کتک خوري ؟ / مثل همين زمين فوتبال / افتاده بودم زير پاها لگد مي خوردم / يک لندهور که اين هوا پا داشت / پر بوي پا / با دهاني که در چکمه / آن ته زندگي .... داشت مي زد / در ها مغازه هاي را ريخته بودند توي پياده رو / و بوي زن را / از تن جوي آبي که آستين کوتاه .... در آوردند / تهران و دود / با هم دود مي شدند و مي رفتند اين هوا دور ! " زباني جنون زده و جان به در نبرده از تروري برنامه ريزي شده / نشده که ابهام را با پيچيدگي ذاتي شعر امروز اشتباه گرفته است . پازلي که در چينشي تصادفي ، در خوشبينانه ترين حالت نثري ساده حاوي روايتي شخصي از حادثه اي اجتماعي – سياسي است . دشواري اين شعر حاصل پيچيدگي ساختاري نيست ( چنانچه در شعر " رويايي " ديدم ) بلکه حاصل بي معنا کردن عبارات به طمع پر معنا کردن متن يا گل آلود کردن متن به منظور عميق نشان دادن متن است .در اين آثار که امروزه ، البته کمتر از دهه ي پر تلاطم 70 هنور رواج دارند ، زبان و حتي بيان شاعرانه کاملا به لحن محاوره اي نزديک شده است و درک بسياري از عبارات به مثابه رويارويي با جملات روزمره به هيچ وجه دشوار نيست . اما مقابله اي فاقد نظام مندي با صرف و نحو سالم در بعضي از سطرها و فقدان ارتباط ساختمند بين سطرها ، کليت متن را ناخوانا نموده است و دچار ابهام کرده است . تصنع و تکلف " علي عبدالرضايي " در برخورد با زبان ، آن هم در همان لايه ي اول زباني (حوزه ي دال ها) متن را آشکارا به سمت دشواري پيش برده است . برخوردي که نه به ضرورت پيچيدگي ذاتي شعر و نه به ضرورت پيچيدگي موضوع و نه حتي به دليل زاويه ي ديد خاص شاعر به جهان رخ داده است و به همين دليل تصنع و تکلف متن را برجسته مي کند . چنين دشواري در متن هيچ کمکي به ارتقاء سطح فرهنگي مخاطب نمي کند و از سوي ديگر چالشي است که به جاي افزايش زمان رويارويي مخاطب با اثر هنري ( طبق توصيه ي فرماليست ها ) به سرگيجه ي او منجر مي شود . ترديد ندارم که فلسفه ي دشواري شعر امروز در اين سرگيجه خلاصه نمي شود ! اما ترديد دارم که تمام شاعران امروز دچار نوعي ساديسم ادبي نباشند! حميد رضا شکارسريتنظيم:بخش ادبيات تبيان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 401]