واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تلخ اما حقیقت! نويسنده:یاسر آیین آلبرت شواتیزر از جمله کسانی است که به وضعیت بحران امروزی بشر اشاره کرده و میگوید: بر همه آشکار است که ما در راه خود نابود کردن فرهنگی هستیم.نفی عظمتها و آرمانهای متعالی انسانی و تنزل دادن انسان تا حد زنبوران عسل، حکم به نابودی انسان و انسانیت دادن است. همچنین اگر از حقایق ضروری زندگی مانند علم، معرفت و دیگر فعالیتهای فکری برای تنظیم حیات نیز آن جنبه آرمانی و فرهنگی حذف شود به طوری که به جدا کردن حس کمال یابی از متن زندگی منتهی می شود، این جدایی موجب دوگانگی در وضع روانی انسان در ارتباط با زندگی طبیعی و معنوی او میشود. در اوایل قرن بیستم، بشریت شاهد تلاشهای بسیار جدی تعدادی از بزرگترین جوامع دنیا بود که تصمیم گرفته بودند واقع گرایانه ترین مکتب اقتصادی و اجتماعی و حقوقی و اخلاقی را در جوامع خود پیاده کنند، مکتبی که به کلی هرگونه واقعیت و هدف متعالی و آسمانی را نفی میکرد و تنها به زندگی طبیعی انسانها نظر داشت که ظاهرا بهترین گزینه برای این مفهوم کمونیزم بوده است. آنها نه تنها موفقیتی کسب نکردند بلکه همان گونه که پیش بینی میشد، به ناتوانی آن مکتب در پاسخگویی به نیازهای زندگی بشر اعتراف صریح نمودند. این اعتراف به ضروری بودن فرهنگ و آرمان برای انسان و زندگی او معلول یک یا چند عامل قراردادی و سیاسی نبوده است. بلکه معلول انسانیت انسان است که بدون آن انسانیتی وجود نخواهد داشت که لازمهاش خروج انسان از غارهای ماقبل تاریخ و وارد شدن در دندانههای ناخودآگاه ماشین باشد. اینجاست که باید گفت تا بشر بوده، فرهنگ و آرمان هم بوده تا زندگی انسان را لطافت بخشد و پاسخگوی آرمانهای عالی و روحی او باشد. آمیختگی انسان با فرهنگ به همه شوون فکری و طبیعی زندگی او از اخلاق و هنر گرفته تا آزادی و مذهب و علم و معرفت واقعی و حتی به رسوم و قوانین حقوقی کیفیت خاصی بخشیده و آنها را باردار ارزشهای فرهنگی کرده است. به عبارتی دیگر پذیرش این قضیه که با از بین رفتن فرهنگ معنوی (شامل اخلاق والای انسانی هنر به عنوان نمایانگر احساسات عمیق انسان در قلمرو چنان که باید باشد، آزادی به معنای شخصیت متکامل و فعال انسانی و مذهب) انسان حیات را داع خواهد گفت: سهل است و نیاز به تفکر زیاد ندارد. هر آن چه که در خصوص ویژگیهای اخلاقی از انسان انتظار داریم، میتوانیم در مقیاس مهمتری از حکومتها، دولتها، پارلمانها و سیاستهای احزاب نیز انتظار داشته باشیم. اگر چنان چه سیاست بر مبنای اخلاق استوار نباشد باید گفت که برای انسانیت آیندهای وجود نخواهد داشت. متاسفانه در بعضی کشورها بعد از سالیان سال خفقان و فشارهای ناباورانه، نوعی آزادی عمل کنترل نشده در بین طبقه فقیر به وجود آمده و انسانهای زیادی را از مسیر وجدان جدا کرده، اما نباید این مشکل را به بعضی کشورهای جهان محدود کرد چرا که در اواخر دومین هزاره میلادی، این مشکل مسئله تمام انسانیت خواهد بود. تمدن بشری پیشرفت میکند اما در چه موردی؟ درباره پیشرفت چه چیزی صحبت میکنیم؟ پیشرفت فقط در سایه تمدن تکنولوژیک و تسهیل شرایط زندگی و اکتشافات نظامی به وجود میآید؟ انسان امروز با اشتهای کامل در حال بلعیدن طبیعتی است که به او تقدیم شده است اما در میان یک چنین پیشرفتی معیارهای اخلاقی او رشد نمیکنند آن چنان که احتیاجات مادی او با چنان سرعت بی حساب و کتاب در حال گسترش و پیشرفت است که نمیداند باید چه کار کند. انسان امروز به واقع اشباع نمی شود بلکه بی وقفه در حال هدر دادن سرمایه و هویت انسانی خویش است و این وضعیت حیات درونی انسان را تهدید میکند یعنی انسان به صورت واسطه منفعت پرش و استثمار در میآید. هر چند نقل و انتقالات و ارتباطات فوق العاده انسان آسان شده است و انسانها نتوانستهاند از درون خانه خود، با پیچاندن یا فشار دادن بر روی یک دکمه تلویزیون تمام دنیا را سیر کنند، اما در اقیانوس اطلاعات سطحی، روح انسان نه رو به ترقی بلکه رو به زوال و انحطاط نهاده است. هر چقدر که رفاه مادی و آسایش، افزایش پیدا میکند. از حیات معنوی کاسته میشود. پیشرفت علم، تکنولوژی و اقتصاد ما را به بردگی سوق میدهد. همواره در پی اکتشافات جدیدی هستیم، اهداف را نادیده میگیریم و همواره از این سوال اساسی فرار میکنیم که واقعا هدف از زندگی چیست؟ تلفن و تلویزیون تمامیت عصر انسان امروز را متحول کرد تا آنجا که رشته ارتباطات بین انسانها رو به گسستن نهاد؛ افراد و سالخوردگان تک زیستی میکنند و انسان که در حال تبدیل شدن به اسباب بازی تکنولوژی هستند و قادر نیستند از آن در جهت همگونسازی و همانندسازی و انجام کارهای پسندیده و نیک استفاده کنند. به علاوه این که برای سرو کار داشتن یا مسئولیتهای بزرگ زندگی، جامعه انسانی در حال حاضر بیشتر از گذشته در وضعیت تفرقه آمیز به سر میبرد و فاقد آمادگی است و آهنگ خود را از دست داده است با آهنگی که بافطرت و وجود فیزیک یا عجین بوده است و مفاهیم بدونیک هم درپرده ابهام گرفتهاند. شرایطی که رفاه مادی را تامین میکند. هر چند هم افزایش مییابد اما به همان اندازه ترس از مرگ باعث جاری شدن عرق سرد بر وجودمان میشود. زندگی اشباع ناپذیر و پرجنجال، به شکل بی سابقهای یک نگرانی و ترس از مرگ را به وجود آورده است. انسانها رفته رفته تلاش میکنند خود را در مرکز طبیعت قرار داده و به جای آن که وجود خود را جزئی از وجود و هستی کاینات بدانند، وجود کائنات را همانند جزئی از وجود خود میبینند. این برداشت یعنی مرگ پایان هر چیزی است، در وجود انسان به یک نیروی برتر مبدل شده است چنان که اواسط قرن بیستم در شرایط تهدید هستهای سپری شد و در پی این تهدید همه چیز بی اهمیت جلوه داده شد در پایان قرن بیستم کمونیزم به دلیل پوسیدگی درونی و ایدئولوژی و یا از دست دادن قدرت حیاتی خود، به خودی خود از بین رفت. فروپاشی کمونیسم با سرعتی پیشبینی نشده در یک سری از کشورهای موجب از بین رفتن تهدید هستهای نیز شد اما دنیای انسانها هستند در یک موقعیت و وضعیت مطمئن قرار نگرفته است. آلبرت شواتیزر از جمله کسانی است که به وضعیت بحران امروزی بشر اشاره کرده و میگوید: بر همه آشکار است که ما در راه خود نابود کردن فرهنگی هستیم. آن چه باقی مانده دیگر ایمن و محفوظ نیست و اگر هنوز بر یاد نرفته است بدین جهت است که در معرض فشار مخرب قرار نگرفته است اما پایهاش سست است و با یک لرزش فرو خواهد ریخت. ظرفیت فرهنگی انسان مدرن کاهش یافته است زیرا شرایط محیط سبب تنزل آدمی و صدمه روحی وی شده است. (داشتن یا بودن، اریک فروم، صص ۲۱۸ ـ ۲۲۱).
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1290]