واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: «عین شین قاف»(2)قسمت اول ، قسمت دوم :
عشق یا مترادف آن «حب » غالباً بر اساس اثری که بر عاشق یا محب میگذارد تعریف میشود و کمتر در تعاریف ماهیت ذاتی آن مدنظراست. همچنین وجه تسمیهی کلمه عشق یا حب نیز یکی از روشهای تعریف این ویژگی است هجویری در کشف المحجوب کلمه حب را این گونه تعریف کرده است. « ... گویند محبت مأخوذ است از حبه به کسرحا و آن تخمهایی بود که اندر صحرا برزمین افتد پس حب را حب نام کردند از آنک اصل حیات اندر آنست چنانک اصل نبات اندر حب چنانک آن تخم اندر صحرا بریزد و اندر خاک پنهان شود و بارانها بر آن میآید و آقتابها بر آن میتابد و سرما و گرما بر آن میگذرد و آن تخم به تغییر ازمنه متغیر نمیگردد، چون وقت وی فرا رسد بروید و گل بر ارد و ثمره دهد و همچنین «حب» اندر وی چون مسکن گیرد به حضور و غیبت و بلا و محنت و راحت و لذت و فراق و وصال متغیر نگردد. و نیز میگویند مأخوذ است از « حبی » که اندروی آب بسیار باشد و آن نیز پرگشته باشد... همچنین دوستی چون اندر دل طالب مجتمع شود و دل وی را متحمل گرداند بجز حدیث دوست اندر دل وی جای نماند... و نیز گویند حب آن چهارچوب باشد در هم ساخته که کوزه آب را بر آن نهند پس حب را بدان معنی حب خوانند که محب، عزو ذل و رنج و راحت و بلا و جفای دوست را تحمل کند. و آن بروی گران نباشد از آنک کارش آن بود چنانکه کار آن چوبها و ترکیب و خلقتش مر آنرا ... و نیز گویند که مأخوذست از حب و آن جمع حبه دل بود و حبه دل محل لطیفه و قوام آن باشد که اقامت آن بدان بودست پس محبت را حب نام کردند به اسم محل آنک که قرارش حبه دل است و عرب نام کنند چیزی را به اسم موضع آن. و نیز گویند مأخوذ است از حباب الماء و غلیانه عندالمطرالشدید آن غلیان آبی بود اندر حال بارانی عظیم پس محبت را حب نام کردند لانه غلیان القلب عند الاشتیاق الی لقاء المحجوب پیوسته دل دوست اندر اشتیاق رویت دوست مضطرب باشد و بیقرار چنانکه اجسام به ارواح مشتاق باشند دلهای محبان به لقاء احباب مشتاق باشد و چنانک قیام جسم به روح بود قیام دل به محبت بود و قیام محبت به رویت و وصل محبوب. و نیز گویند که حب اسمی است مر صفاء مودت را موضوع، از آنچ عرب مر صفاء بیاض انسان چشم را (مردمک چشم) حبة الانسان خوانند چنانک صفاء سویداء دل را حبة القلب پس این یکی محل محبت آمد و آن یکی محل رویت از آن معنی بود کی دل و دیده اندر دوستی مقارن بودند... »نیز میگویند مأخوذ است از « حبی » که اندروی آب بسیار باشد و آن نیز پرگشته باشد... همچنین دوستی چون اندر دل طالب مجتمع شود و دل وی را متحمل گرداند بجز حدیث دوست اندر دل وی جای نماند...هجویری در معرفی عشق مترادف آن یعنی حب را در نظر دارد و آنرا بر مبنای لغوی 6 گونه تعریف میکند. البته بعضی از لغت شناسان بین عشق و حب افتراق قائلند اما تا آنجا که تعاریف نشان میدهد مترادف بودن این دو کلمه بسیار منتطقیتر به نظر میرسد تا اینکه یکی را از انواع دیگری محسوب کنیم. تعریف اول هجویری به ویژگی توامان صبر و حیات در عشق اشاره دارد و میگوید همانگونه که سبزی و ثمره درخت و گیاه در دانه آن است ثمره وجود انسان در محبت است انسان از محبت میروید و آنچه این رویش را به نتیجه میرساند صبر محبت بر دوری و خشم و بلای محبوب است تا آنکه بعد از مشقات، راحتی فرا رسد و دانه استعداد روییدن بیابد و خود را نشان دهد. محب با صبر در برابر لذت و رنج محبوب در حقیقت توانمندی روح خود را برای بالیدن افزایش میدهد. معنای دوم اشاره به همخوانی شکل کلمه حب به معنای ظرف بزرگ آب و کلمه حب به معنای محبت است.
هجویری میگوید همانگونه که ظرف انباشته از آب دیگر قدرت پذیرش هیچ چیز دیگر را ندارد قلب پر از محبت نیز غیر از دوست هیچ چیز را نمیپذیرد. این معنا اشاره به استنعنا در دوستی دارد و یکی از ویژگیهای مشترک عاشقان همین است که از همه چیز الا معشوق مستغنی هستند. معنای سوم اشاره تحمل بلا شرط و تسلیم در عشق دارد و آن تشابه دلالت چهارچوب نگهدارنده کوزه و کلمه حب است. و علت این دلالت آن است که پایه کوزه در پذیرش وزن و حالت کوزه هیچ مقاومتی ندارد چرا که اساساً برای تحمل و حمل کوزه ساخته شده است و عاشق هم هر چقدر هم بار عشق سنگین شود و هر چه درد آن غیرقابل تحمل باشد دم بر نخواهد آورد چرا که اساساً آمده است تا تحمل کند و این وظیفه اوست. معنای چهارم کاملاً مجازی است یعنی محل حب قلب یا حبه دل است و حب را به واسطه محل آن که سینه است نامیدهاند.معنای پنجم دلالتی بسیار بعید و در عین حال بسیار شاعرانه دارد و لب این دلالت اشاره به حالت التهاب و اضطراب که در تمامی عاشقان مشترک است دارد. وقتی باران شدید به سطح آب بر خورد میکند حبابی ایجاد میشود که همین تصویر بهانه این معناست. یعنی هنگامی که اشتیاق رسیدن به محبوب به واسطه دیدن او، شنیدن از او، تصور او و ... در عاشق ایجاد شود قلبش مانند آب ساکنی که باران شدیدی بر آن ببارد به غلیان میآید و این غلیان حب است. «قیام دل به محبت بود و قیام محبت به رویت و وصل محبوب»...معنای ششم مأخوذ است از شباهت حبه به معنای مرکز و نقطه اصلی و ذاتی اجسام مانند مردمک چشم با دلالت حبة الانسان و اصل و ریشه و مرکز قلب (باطنی یا ظاهری) با دلایت حبة القلب همانگونه که دیدن برای انسان وابسته به مردمک است دل شدن و انسانی شدن قلب نیز به واسطه محبت است. چشم بودن چشم به مردمک است و قلب شدن قلب به محبت. البته این چندان جنبه معنایی برای محبت ندارد و تنها ارزش آنرا با چنین مجازی متبادر میسازد اما از گفته هجویری به این نتیجه میرسیم که عشق آن احساس حیاتی برای انسان است که او را از هر چه غیرمحبوب مستغنی میسازد و در برابر محبوب تسلیم و صبور و متواضع. حالتی که برای قلب رخ میدهد و بدن را ملتهب و ناآرام میسازد و در طولانی مدت باعث بروز استعدادهای روحانی عاشق میشود.معنای سوم اشاره تحمل بلا شرط و تسلیم در عشق دارد و آن تشابه دلالت چهارچوب نگهدارنده کوزه و کلمه حب است. اگر این ویژگیها را برای عشق بپذیریم طبیعتاً لازم است برای عاشق شدن و عاشق ماندن تعریفی دقیق از معشوق و سلوکی صحیح برای وصول نیز داشته باشیم. این امر نیز از دید اندیشمندان پنهان نمانده و به اطلاع شما خواهیم رساند! مریم امامی – تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 314]