واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: يك تراژدي پليسينگاهي به فيلم بلوك 16واقعا سخت است كه در فيلمي حدودا 100 دقيقه شاهد مسائلي تلخ و گزنده باشي! هرچند همه آنچه ميبيني، فرآورده بازي و قصهپردازي است، اما با آينهگيري ماهرانه در برابر يك نظام فاسد شهري، فيلمساز توانسته باشد باورپذيري قضيه را به حدي برساند كه با كنار زدن پرده، گوشهاي از حقايق تاريك جامعهاي هويدا شود.
«بلوك 16» محصول سال 2006 آمريكا نمونه خوبي از اين دست است، اين فيلم را ريچارد دانر ساخته است؛ او با پشتوانه ساخت آثاري مردمپسند مانند «طالع نحس»، «سوپرمن»، مجموعه فيلم پرفروش «اسلحه مرگبار» و «تئوري توطئه» از سال 1976 تا 1997 ميلادي، كارنامه موفقي از خود به جا گذاشته است؛ هر چند خط سير يك انديشه ناب در آثار اين فيلمساز هاليوودي مشهود نيست و آنها را با هيچ ملاطي نميتوان به هم چسباند! اما در اين كار اخير (بلوك 16) به كمك يك فيلمنامهنويس كپيكار به نام ريچارد ونك، اثري تهيه كرد كه شايد خود را از زوال هنري در هزاره سوم برهاند ولي مشكل بزرگ دانر اين بود كه داستان بلوك 16 قبلا در يك فيلم نسبتا موفق در سال 1988 ميلادي ديده شده بود. فيلم «فرار نيمه شب» با بازي رابرت دنيرو در نقش يك جايزهبگير در وضعيتي مشابه داستان بلوك 16 قرار ميگيرد. او بايد يك نفر را در مسير طولاني همراهي كند؛ در موقعيتي كه تبهكاران از يك سو و اف.بي.آي از سوي ديگر، آنان را محاصره ميكنند. ريچارد ونك فيلمنامهنويس براي كارگردان بلوك 16 خط داستان فوق را با كمي جابهجايي اين گونه ميچيند:به گزارش جام جم ، يك پليس كهنهكار ماموريت مييابد يك تبهكار سياهپوست را از زندان تا محل دادگاه كه 16 بلوك از هم فاصله دارند همراهي كند تا به اين ترتيب شاهد يك پرونده مرموز، سالم به مقصد برسد، اما چون دستگاه فاسد پليس دست خود را آلوده ماجرا ميداند با انتخاب موذيانه يك پليس دائمالخمر و به آخر خط رسيده تلاش ميكند با ظاهري گولزننده در بين راه، شاهد را از سوي پليس پنهان خود شكار كند تا اسرار پرونده برملا نشود. «بلوك 16» محصول سال 2006 آمريكا نمونه خوبي از اين دست است، اين فيلم را ريچارد دانر ساخته است؛ او با پشتوانه ساخت آثاري مردمپسند مانند «طالع نحس»، «سوپرمن»، مجموعه فيلم پرفروش «اسلحه مرگبار» و «تئوري توطئه» از سال 1976 تا 1997 ميلادي، كارنامه موفقي از خود به جا گذاشته است.بدنه داستان قبلا لو رفته و خود به خود بار اصلي فيلم به دوش كسي ميافتد كه قبلا با نظرسنجي نشريه توتال فيلم در انگليس به عنوان بهترين بازيگر نقش پليس در سهگانه «جانسخت» خود را ثابت كرده است. اين بازيگر كسي جز بروس ويليس نبود. او بلوك 16 را مجال مناسبي براي هنرنمايي خود يافت. تنها مشكل بروس بازيگر مكمل بود زيرا يك گزينش نامناسب ميتوانست به كار او لطمه بزند، انتخاب موس دف در نقش شاهد تبهكار در نظر اول خامدستي بود و بروس توقع بالاتري داشت و منتظر صاحبنامها بود. با اين شرايط نامطمئن پروژه بلوك 16 كليد خورد به شكلي كه تمام نگاهها به بروس ويليس دوخته شده بود؛ و كار نسبت به مشابه آن در فرار نيمهشب ميبايست متفاوت ميشد. ريچارد ونك حتي نام قهرمان (جك موزلي) را از فيلم دنيرو وام گرفته بود. خوشبختانه آقاي بازيگر كم نياورد و در نقش يك پليس از كار افتاده و در حال تحول، خوب جا افتاد. بروس ويليس از همه عوامل حتي از ميميك چهرهاش بويژه چين انداختن بر پيشاني در خدمت نقش كمك گرفت و جك موزلي را با هويتتر و جذابتر ساخت. به طور مثال در يكي از صحنههاي زيباي فيلم كه او به تماشاگر شناسانده ميشود و با پاي لنگان و چهره رنجور خانهاي را ميگردد و كشوها را جستجو ميكند در حالي كه پليس گوشزد كرده كه در صحنه قتل، چيزي جابهجا نشود؛ اما او بيتوجه به اين هشدار به دنبال آن است تا عطش دائمالخمري خود را فروبنشاند و اين 2 دقيقه كافي است تا مخاطب با او بسرعت ارتباط برقرار كند و با اين شخصيتمحور تا آخر كار را دنبال كند. او با ارائه شخصيتي زواليافته و افسرده موفق به ايفاي نقش پيچيدهاي ميشود كه نماد وجدان رو به مرگ يك جامعه است؛ جامعهاي كه از همه تباهيها در بدنه دستگاه حاكمه رنجور شده و به ستوه آمده است؛ اما غفلت او را از پاي انداخته است و كورسويي از اخلاق در او به زحمت ديده ميشود تا مسووليت سنگين خود را به انجام برساند.يك پليس كهنهكار ماموريت مييابد يك تبهكار سياهپوست را از زندان تا محل دادگاه كه 16 بلوك از هم فاصله دارند همراهي كند تا به اين ترتيب شاهد يك پرونده مرموز، سالم به مقصد برسد، اما چون دستگاه فاسد پليس دست خود را آلوده ماجرا ميداند با انتخاب موذيانه يك پليس دائمالخمر و به آخر خط رسيده تلاش ميكند با ظاهري گولزننده در بين راه، شاهد را از سوي پليس پنهان خود شكار كند تا اسرار پرونده برملا نشود. خوشاقبالي بروس ويليس زماني كامل ميشود كه بازيگر مقابلش در نقش ادي، سنگتمام ميگذارد و بازي درخشاني ارائه ميكند، بويژه صحنهاي كه اتوبوس از كوچهاي شلوغ عبور ميكند. ريچارد دانر براي درآمدن كار با فضاي شلوغ، هزينهاي معادل 55 ميليون دلار صرف ميكند تا بار ديگر خود را در سالهاي اخير ثابت كند. بروس ويليس در جاهاي متفاوتي، امتحان خود را پس داده بود. يك مشتزن حرفهاي در «پالپ فيكشن» يك آدمكش حرفهاي در «شغال»، يك ارتشي ناراضي در «حكومت نظامي» و يك روانشناس باهوش در «حس ششم» و سرانجام ايفاي كاراكترهاي پيچيده در آثار تخيلي 12 ميمون و عنصر پنجم. با اين سابقه خوب اين بازيگر دوباره به بازي برميگردد و با انرژي خلاق در نقش اول فيلم، فروش آن را تضمين ميكند.نهايت آن كه ريچارد دانر موفق ميشود با خراش يك زخم چركين، آن سوي پنهان وقايع را در يك جامعه بظاهر نشان دهد. انتخاب اين فيلم براي پخش در يك روز تعطيل از شبكه 3، انتخابي درست و آگاهانه به شمار ميرود. تنظيم براي تبيان : مسعود عجمي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 177]