واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ستارهی عجیب و غریب
آخر شب بود. وقت خوابیدن رسیده بود. پدر و مادر مهربان فرزند کوچکشان را بوسیدند و راهی اتاق خوابش کردند.مادر به او گفت: «برو بخواب عزیزم، امیدوارم خواب خوبی داشته باشی.»کوچولوی نازنازی با لباس خوابش به اتاق رویایی و قشنگش رفت.اتاقش در طبقهی بالا بود. پنجره هم داشت. او هر شب عادت داشت موقع خوابیدن به اسباببازیهایش شب بخیر بگوید و بعد روی تختش برود. او آن شب خوابش نمیآمد، بنابراین شروع به شمردن ستارهها کرد. یک، دو، سه، چهار. ناگهان چشمش به یک ستارهی شبیه اسب افتاد. اما یک اسب کوچولویی که دو تا شاخ هم داشت. اسب کوچولوی شاخدار هم مانند دیگر ستارگان به او چشمکی زد. کوچولوی نازنازی هم به او چشمک زد. با چشمک او اسب کوچولو پرواز کنان به سمت پنجرهی اتاق او حرکت کرد تا به پنجره رسید.اسب کوچولو گفت: «پنجره را باز کن و بیا تا با هم به یک جای خوبی برویم.» کوچولوی نازنازی با لباس خوابش سوار ستاره شد و با هم حرکت کردند.کوچولوی نازنازی گفت: «کجا میرویم.»اسب کوچولو هم جواب داد: «به یک ستارهای که در آن جا هر چه دوست داشته باشی هست. اسم این ستاره؛ ستارهی بچههای خوب است.»در حال حرکت، کوچولوی نازنازی از بالا به شهرشان نگاه میکرد. او هم چنین ابرها را با دستش میگرفت. به خفاشها سلام میکرد. او حتی برای مسافران یک هواپیما دست تکان داد.ناگهان یک شهاب پر نور، خندان، در دست کوچولوی نازنازی افتاد. کوچولوی نازنازی اول ترسید. اما بعد با او مثل عروسکهایش بازی کرد. سپس شهاب را بالای سر اسب کوچولو قرار داد تا راهشان را بهتر ببینند و پیدا کنند. بالاخره آنها به ستارهی بچههای خوب رسیدند. کوچولوی نازنازی از اسب پیاده شد تا از دری که روی آن نوشته بود: «خوش آمدید هر چه دوست دارید در اینجا هست» بگذرد. اما ناگهان کوچولوی نازنازی بیاختیار شروع به تکان خوردن کرد تا عاقبت سقف اتاقش را دید. این پدرش بود که او را بیدار کرده بود. او تا چهار ستاره را که شمرده بود؛ خوابش برده بود و پنجمین ستاره اسب کوچولوی شاخدار و بالدار بود.آن روز کوچولوی نازنازی هر چه زودتر به انتظار شب بود تا بتواند یک بار دیگر اسب کوچولوی شاخدار را ببیند. آخر او خداحافظی نکرده بود. شب که او به تخت خوابش رفت، دوباره شروع به شمردن ستارهها کرد. یک ، دو ، سه ، چهار. اما این دفعه ماهیای دید که هم چشمک میزد و هم دمش را برای او تکان میداد. راستی! امشب آنها به کجا خواهند رفت؟ مصطفی فتاحی ثانیتنظیم: بخش کودک و نوجوان********************************************مطالب مرتبطمخفیگاه مریم ماجراجویی در سطل آشغال درنای یک پا مادر خوانده قوچ سفید با کلاه یا بی کلاه؟ پرواز پرستو وقتی بابا گم شد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 317]