واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: آزمون رهایی ناممکنقسمت اول ( کتاب های من رویاهایم هستند)قسمت دوم :
گرین در دورهی دوم فعالیتهای ادبی خود به سبک منحصر به فردی دست پیدا میکند که به گفتهی منتقد برجستهی آثارش، ژاک پتی ، گونهای «رمان گرینی» است و برای هر مخاطب اهل ادبیاتی مهر شخصی نویسنده را بر خود دارد.رمان وارونا که مربوط به دوران دوم نویسندگی او است و در میانسالی نویسنده خلق میشود، شاید دشوارترین کتاب ژولین گرین باشد. این کتاب شامل سه قسمت است، یکی اسطورهی «هوئل» یک داستان افسانهای (هلن) و خاطرات یک بانوی رماننویس (ژان) که در واقع رمانی در باب آفرینش رمان است؛ در جایی از رمان ژان میگوید: «نوشتن یک رمان ماجرای عجیبی است، هرگز نمیتوان از پیش دانست که این ماجرا به کجا خواهد انجامید و من فکر میکنم عمل نوشتن به خودی خود رمانی است که نویسنده قهرمان آن است.» در سال 1948 ژولین گرین اعلام میکند که دیگر تمایلی به نوشتن رمان ندارد و حقیقت این است که او دوباره به آیین کاتولیک روی آورده است و قصد دارد راه و روشی مذهبی در پیش گیرد. اندیشهی کاتولیسم و تأثیر فراوانی که بر ادبیات فرانسه در قرن بیستم گذاشته است خود مبحث مفصل و جامعی است که بررسی آن مکان و زمان دیگری را طلب میکند، اما همین مقدار اشاره کنیم که در نیمهی اول قرن بیستم در ادبیات فرانسه شاهد ظهور و درخشش نویسندگان بزرگی چون پل کلودل، فرانسوا موریاک، ژرژ برنانوس، شارل پگی، سیمون وی و همین ژولین گرین هستیم.نویسندگانی که به واسطهی عمق و غنای اندیشههای مذهبی و متافیزیکی و بازتاب دغدغههای هستیشناسانهی خود در آثارشان موفقیتهای فراوانی کسب کردند. دو تن از این دسته نویسندگان کاتولیک، یعنی فرانسوا موریاک و روژه مارتن دوگار، موفق به دریافت جایزهی ادبی نوبل نیز شدند و خلاصه این که کاتولیکها در نیمهی اول و حتی در سالهایی از نیمهی دوم قرن بیستم مهر خود را بر ادبیات فرانسه زدند.«نوشتن یک رمان ماجرای عجیبی است، هرگز نمیتوان از پیش دانست که این ماجرا به کجا خواهد انجامید و من فکر میکنم عمل نوشتن به خودی خود رمانی است که نویسنده قهرمان آن است.»در این میان ژولین گرین به واسطه تغییر مذهبی و فکری از پروتستانیسم به کاتولیسم در میان این دسته از نویسندگان از موقعیت ویژهای برخوردار است.او در کتاب خاطراتش مینویسد: «باید در پی یافتن جادهای بود که به ژرفای وجود ما راه دارد.» این عبارت از کتاب خاطرات گرین را شاید بتوان به نوعی مقدمهی رمان مهم موئیرا (1950) دانست، رمانی که در میان دیگر رمانهای این نویسنده بیشک بیش از همه گویای شرح حال و زندگی شخصی او است.موئیرا در لغت یونانی به معنای سرنوشت است و به راستی این سایهی شوم سرنوشت است که در این کتاب و تمامی آثار گرین لحظهای قهرمانان داستان را به خود رها نمیکند. جوزف دی ملقب به «موسرخه» در واقع جوانی نویسنده و پروتستانی عمیقاً معتقد است که برای ادامهی تحصیلاتش به دانشگاه شارلوت وبل آمده است. این پروتستان رادیکال و منزوی به زودی خصومت همکلاسیهای خود را برمیانگیزد و تنشهای فراوانی بین او و جوانی به اسم بروس پرلو رخ میدهد.
دوستانش توطئه ترتیب میدهند تا او را به دام دختر جوانی به نام موئیرا بیندازند. جوزف در مقابل این دختر به زانو در میآید و سپس او را خفه میکند و پس از تردیدی طولانی خود را به پلیس معرفی میکند. گرین در کتاب خاطراتش مینویسد: «رمان موئیرا چیزی نیست جز به تصویر کشیدن یک رویداد واقعی با تمام اغراقهای ممکن.» ژاک پتی در رابطه با این کتاب تعبیر بسیار ظریف و زیبایی دارد. او میگوید: «سقوط جوزف دی در این کتاب در واقع سقوط نویسندهای کاتولیک است که خود را به وسوسهی رماننویسی میسپارد، در حالی که کاملاً واقف است که سرچشمهی رمان پلیدی و ناپاکی است.»آرزوی رهایی و آزادی در تمامی آثار ژولین گرین به چشم میخورد. قهرمانان داستانهای او همواره در جستوجوی پاکی مطلق به ورطههای هولناک دوزخ میافتند، اما همچنان سیزیفوار آزمون رهایی ناممکن را تجربه میکنند. منابع:1- سنتهای کاتولیک در ادبیات معاصر فرانسه، ژروم آمیده، مینو ذاکری، نشر اطلس2- مکتبهای ادبی، رضا سیدحسینی، انتشارات نگاه آرش نقیبیانتنظیم برای تبیان : زهره سمیعی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 209]