واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: گوركن قبرستان ده مرد را كه خاك مي كنند كسي گريه نمي كند. كسي نيست كه بخواهد گريه كند.…
گوركنِ قبرستان را همه مي شناختند. گاه و بيگاه كه در طايفه يا از محله اي كسي نوبتش مي رسيد و مي مرد، تا چند هفته بعدش همه به گوركن فكر مي كردند. پيرها داستان هاي هميشگي را كه بجاي افسانه هاي آبا و اجدادي شان در سينه ها نگه داشته بودند، براي جوان ترها تعريف مي كردند. از پسر كبلايي قاسم مي گفتند كه با خان سابق روستا سر بزرگترين گاو شيري اش شرط بست كه به چشمان گوركن خيره شود و اين كار را هم كرده بود. خيره شده بود به چشمهاي گوركن. بيچاره صبح همان فردا كه مي خواست برود گاو را بگيرد تمام تنش گر گرفته و تا شب نكشيده از تب شديد مرده بود و همان فردايش خود گوركن قبرش را كنده بود. و از دختر فاطمه باجي مي گفتند كه گوركن يك بار كه دختر داشته در حياط خانه رخت پهن مي كرده، داخل خانه را نگاه كرده و چشمش به چشمان او افتاده و دختر از فردايش جُزامي شده بود. پيرها از اين داستان ها زياد بلد بودند كه طي اين سالها خيلي هم پرو بال پيدا كرده بود. جوانها را مي نشاندند كنار دستشان و همه داستان ها را يك به يك برايشان مي گفتند. تاثيري نداشت اما، جوانها آخر شب سر كوچه ها كه جمع مي شدند دوباره سخن از چشمان براق گوركن به ميان مي كشيدند و شرط مي بستند بر سر زل زدن به آنها و قرار مي گذاشتند وقت خاكسپاري بروند براي شرط بندي. جوان ها حوصله نعش كشي و گريه زاري نداشتند. حضورشان در قبرستان و تشييع جنازه براي آن بود كه ببينند اين بار كسي شرط را خواهد برد يا نه؟ در تمام ده و دهات دور و بر هيچكس شرط را نبرده بود. اما هر بار كه حرف از گوركن قبرستان به ميان مي آمد، باز هم جوانها هوس مي كردند زل بزنند به چشمهاي گوركن و بر سرش چه شرط ها كه نمي بستند.موعد قرار، وقتي بزرگ و كوچك ميت را سر دست از غسالخانه بيرون مي آوردند و بعد ميان ميدانگاه جلوي قبرستان به نماز مي ايستادند، گوركن هم پيدايش مي شد. زودتر از همه بچه ها كه نماز نمي خواندند و دور تابوت و قاطي نمازگزاران مي لوليدند، مي ديدندش. جوانترها هم از سكوت و سكون ناگهاني بچه ها بو مي بردند و همانطور كه «اغفر لهذا الميت» مي خواندند تا آنجا كه جا داشت كره چشم را در كاسه مي گرداندند تا شبهي را كه در خارجِ ديدشان به سمت گورها در حركت بود، ببينند. گوركن پير قبرستان در سكوت و با آن نگاه هاي هميشه مات، بيل و كلنگ و سطل مي آورد و گودال قبر را استادانه و چالاك مي كَند. اگر نماز تمام نشده بود يا هنوز ميت را نياورده بودند پاي گور، همانجا داخل قبر مي ايستاد و دسته بيل را ستون بدن مي كرد، چانه را بر پشت دست هاي زمخت و دست ها را بر دسته بيل تكيه مي داد و چشم مي دوخت به كف قبر و همان شكل مي ماند تا ميت را بياورند. اگر هم نماز را خوانده بودند و دور قبر و ميت شلوغ بود كه اغلب بود، يكي از پيرانِ سرپاي جمعيت را به مدد مي خواست. دو نفري بندهاي كفن را مي گرفتند و ميت را كف قبر مي خواباندند.
تا تلقين خوانده شود، از جوانترها يكي را با همان چشمهاي نافذ نگاه مي كرد و با اشاره به سطل، دستور آوردن آب را مي داد. خودش ولي همانجا داخل قبر دو پا را طرفين ميت روي سكوهايي كه بعد لحد سيماني را بر آن مي چيد، مي گذاشت و منتظر مي ماند تا تلقين را بخوانند و دعايي، تربتي، چيزي اگر همراهان ميت براي علاج خوف شب اول آورده اند، لاي كفن بگذارند و «فاتحه مع الصلوات»ها آرامتر شود. آنگاه او كه تمام مدت نگاهش به صورت بي روح ميت و لبهاي تلقين كننده بود، رو مي گرداند به سمتي كه جوانك را فرستاده بود براي آب، كه البته او هم همان موقع ها ديگر پيدايش شده بود. در اين بين هيچكس جرات خيره شدن به چشم هاي او را نداشت و باز مثل همه خاكسپاري ها جوان ها به دنبال راهي براي فرار از شكست شرط بندي، مراسم را نيمه كاره رها مي كردند.آب كه مي رسيد گفته و نگفته چند نفر از مردها كنار همان گودال قبر به كار چاق كردن گِل مشغول شده بودند تا ثوابي در اين ميان براي خود برچيده باشند و يكي دو نفر هم لحدها را مي رساندند نزديك دست گوركن. خودش با آن سن و سال يك تنه روي ميت را لحد مي چيد و درز و سوراخ ها را مي گرفت. كار كه تمام مي شد خود را بالا مي كشيد و چندي نمي گذشت كه در ميان هياهوي ديوانه وار زنان و هق هق آرام مردها، گل روي تمامِ سطح و كناره هاي لحد را كامل مي پوشاند و هيچ راه نفس كشي باقي نمي گذاشت. روي گل هم همان خاك باقيمانده ي دور گودال را مي ريختند. تا چشم بر هم بگذاري سطح خاك روي لحد هم بالا آمده و تراز شده بود با زمين و بلكه بالاتر.همان وقتي كه مردها اطراف قبرِ تازه را براي نشستن زن ها خالي مي كردند، گوركن حق الزحمه اش را گرفته يا نگرفته بيل و كلنگ و سطل را برمي داشت و در سكوتي كه آمده بود، مي رفت.…اكنون اما، كسي گريه نمي كند. كسي نيست كه گريه كند. تنها پيش نماز مسجد جامع ده، بالاسر قبر ايستاده. مفاتيح كوچكش را كه هميشه به دنبال دارد مي بندد. نگاهي به دو افغاني مي اندازد. يكي شان با پشت بيل خاك بالا آمده قبر را صاف مي كند. خبر را صبح همو به پيش نماز رسانده بود. گوركن و افغاني ها شب ها يكجا مي خوابيدند. ايوانِ باغي آفت زده كه افغاني ها از آن براي انبار كردن آت و آشغال هاي ضايعاتي استفاده مي كردند كه هر روز از كوچه پس كوچه هاي شهر جمع مي كردند و غروب به آنجا مي بردند. گوركن را خيلي سال بود كه از ده بيرون كرده بودند و او همه اين سالها را
همانجا ،داخل باغ متروك مي گذارند و تا وقتي كسي نمي مرد و نمي فرستادند پي اش، پا از باغ بيرون نمي گذاشت. آن روز صبح يكي از افغاني ها، گوركن را پشت در مستراح نقش زمين ديده بود كه خون بالا آورده و تكان نمي خورد. خبر را به پيش نماز مسجد رسانده بود. پيش نماز خودش گوركن را غسل داده و كفن كرده بود. نماز را سه نفري خوانده بودند. نماز كه تمام شد پيش نماز چند تا اسكناس هزاري درآورده بود تا به افغاني ها بدهد كه براي دفن كمكش كنند. ولي نگاه پرمعني دو افغاني پيش نماز را شرمنده كرده بود. دو نفر در سكوت سر تابوت را به زحمت بلند كرده و همراه پيش نماز به سمت پرت ترين نقطه قبرستان برده بودند و خودشان قبر را ناشيانه كنده بودند. پيش نماز خوب مي دانست هيچكس ديگري از اهالي حاضر به انجام اين كارها نيست. همينطور هم بود. اهالي خبر را كه شنيده بودند، درِ خانه هاشان را بسته بودند و براي دوري ارواح خبيثه و جن و پري و هزار بلاي خانمان سوز ديگر، حرز مي خواندند و دعا مي نوشتند و نذر و نياز مي كردند. جوانترها در اين بين در حسرت اين بودند كه ديگر نمي توان شرط قديمي را برد و پيرها به دنبال افسانه هاي آبا و اجداديشان مي گشتند كه سالها از يادها رفته بود.…حالا تلقين تمام شده، لحد را چيده اند و قبر را پر مي كنند. هيچكس اما گريه نمي كند. هيچكس نيست كه گريه كند.سعيد نيريتهيه و تنظيم : بخش ادبيات تبيان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 594]