واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: طعم ترس، رنگ عشق
«گرگ و ميش» چنان كه از نامش برميآيد، مجموعهاي از تناقضها را بازتاب ميدهد؛ تناقضهايي كه درواقع حاصل تلفيق ميان ژانرهاي مختلف سينمايي است.اينكه چگونه ميتوان عشقي پرتنش و احساساتي پرشور را در بستري از خشونتي فراواقعگرا به تصوير كشيد. فيلم ميان قراردادهاي سينماي پرحادثه با طعم و بوي آثار ترسناك و پرتعليق (آن هم در فضايي گوتيك) و عاشقانههاي نوجوانانه امروزين پيوند برقرار ميكند. استقبال مخاطبان و گيشه پررونق «گرگ و ميش»نشان ميدهد كه كاترين هاردويك رمز و راز برقراري ارتباط با تماشاگر امروزين را ميداند، هرچند تناقضهاي ذاتي اثر، در لحظاتي به نوعي اغتشاش مفهومي ميانجامد كه البته گريزناپذير مينمايد. در گرگ و ميش ارائه تصويري معصومانه از عشق، با خشونتي بيواسطه همراه ميشود. تعليق اصلي اثر همان لحظه اوج درامهاي عاشقانه است. گرگ و ميش با تمام تلاش كارگردان براي نزديك شدن به معيارهاي سينماي معاصر، از كهن الگوهاي ژانر نيز بهره ميگيرد.فيلم ميان قراردادهاي سينماي پرحادثه با طعم و بوي آثار ترسناك و پرتعليق (آن هم در فضايي گوتيك) و عاشقانههاي نوجوانانه امروزين پيوند برقرار ميكند.كاترين هاردويك فضاي سوررئال - رمانتيك گرگ و ميش را در دورهاي انتخاب كرده كه ژانرهاي اكشن و وحشت باب هستند. او تلفيقي از اين گونهها را با داستان عشقي دو نوجوان درهم ميآميزد تا در قالب اثري مشابه اما به مراتب ضعيفتر از هريپاتر تنها دغدغه سينمايياش را به تصوير بكشد؛ بحران كودكي كه در آستانه هجوم بزرگسالي در فضايي پر از تشنج و تناقض سرگردان است.پيش از اعتصاب نويسندگان هاليوود، مليسا روزنبرگ سناريوي اين فيلم را براساس گرگ و ميش (پرفروشترين رمان سال 2005 اثر استفاني مير )نگاشت تا سرآغاز ساخت مجموعهاي باشد كه قرار است با ماه نو، خسوف و سقوط خورشيد نيمهشب تداوم پيدا كند!بلاسو آن، دختر نوجواني است كه بهتازگي به شهر مهگرفته و باراني فورك در واشنگتن نقلمكان كرده تا چند ماهي را در كنار پدرش بگذراند. او در نخستين روزهايي كه در مدرسه جديدش ميگذراند، شديداً احساس دلتنگي ميكند و نميتواند خود را با فضاي جديد وفق دهد چون اساساً فردي درونگراست و ترجيح ميدهد در تنهايي و سكوت خود فرو رود.ادوارد، خونآشام 108 سالهاي است كه چهره زيبا و رنگپريده يك نوجوان هفدهساله را دارد. آشفتگي او در نگاه اول كاملاً هويداست. هيچكس از راز او باخبر نيست و درعين مرموز بودن طرفداران زيادي دارد. او با ديدن بلا در تله زهرآگين علاقه او گرفتار ميشود و به شدت به او دل ميبازد؛ علاقهاي كه خود از آن با عشق شير به بره ياد ميكند.اينكه چگونه ميتوان عشقي پرتنش و احساساتي پرشور را در بستري از خشونتي فراواقعگرا به تصوير كشيد. چارلي، مقدم دختر جوانش را به شهر زخمخورده از هجوم خونآشامها گرامي ميدارد و ميگويد: «تو ديگر در فينيكس تنها نيستي!» به نظر ميرسد كه روزنبرگ با تقليد زيركانه اين جمله از ديالوگ معروف «جادوگر شهر زمرد» در پي آن است كه ذهن مخاطب را براي رويارويي با دنياي پررمز و راز مير آماده كند؛ سفر بلاسو آن، شخصيت محوري اين قصهها به فورك چون دورتي گيل كه در اثر گردبادي به سرزمينهاي آنسوي رنگينكمان و ابرها رفت بلا را در دنياي ماورايي عشق به يك خونآشام غرق ميسازد.اين رمانس عشقي تا حد زيادي متأثر از فضا و ايدههاي فيلم دراكولا محصول 1931 است، با اين تفاوت كه كارگردان چاشني طنز و سياه شوخيهاي تلخ خود را به خروش جواني و غليان احساسات شخصيتهايش ميافزايد اما باز هم به واسطه شرايط و موانع و واقعيتهايي كه قهرمانان مير را محدود ميسازد، افقهاي پيش روي فيلم، اجتنابناپذير مينمايد.گرگ و ميش يك فانتزي استعاري درخور تحسين است و مردگان خونآشام را استعارهاي براي بحران بلوغ و التهابات دوران جواني ميداند. دختر نوجوان به تبعيت از نگرش اصلي فيلمساز در مواجهه با اولين تجربه احساسي بهشدت در شكنجه و عذاب روحي است. او به كسي دلباخته كه شيشه عمر و عنان روح تسخير شدهاش را در دست دارد. ادوارد ميتواند او را در يك بنبست عاطفي مجبور به انتخاب ميان زندگي يا نيستي كند. يك گام به حاشيه رفتن از مسير اين عشق معصومانه ميتواند مرگبار باشد يا او را محكوم به جاودانگي و زندگي در ابديت دردناكي كند. همانطور كه ادوارد 97سال در سن 17سالگي مانده و محكوم است تا ابد در اين دوران پراز آشفتگي و عصيانگري بماند.درونستيزي ادوارد براي مقابله با وسوسه و طمع خون، احساسات ناهمسان دو نفر و رفتار خودسرانه و غيرعادي آنها نشان ميدهد كه هاردويك سعي كرده در تلاشي سرسري و پرشتاب راه را براي تلاقي خودآگاه دو نگاه هموار سازد. هر دو نفر به عواقب جبرانناپذير رابطه ميان يك درنده خونآشام و طعمه بيگناه آن آگاهند. شايد بهترين معيار براي ارزيابي داستانهاي تخيلي ميزان تبحر آفرينندگان آن در شكستن ساختارهاي اجتماعي و اساساً قوانين حاكم بر دنياهاي آشنايي باشد كه تاكنون با آنها سروكار داشتهايم. بر اين اساس كه تلاش بزرگاني چون تولكين و رولينگ و حتي جورج لوكاس و استفاني مير براي خلق دنياهاي تازه با ساختاري نو، موجودات عجيب و غريب و شيوهاي نامأنوس براي زندگي، در بازي با اين قوانين و سنتها تحقق مييابد. در اين ميانه برگ برنده نزد روح خيالپردازتر، انديشه شگرفتر و ايدههاي شگفتانگيزتر است.استفاني مير نويسنده بزرگي نيست اما مجموعه گرگ و ميش ثابت كرد كه حلقه گمشده ميان فضاي دهشتناك و اسرارآميز رمانهاي گوتيك و گوت را يافته است! او از خوانندهاش ميخواهد با گوشهاي تيزتري به شمارش معكوس بمب در آستانه انفجار توجه كند و با علم به روانشناسي و تدبر آن را كنترل كند تا پايهها و بنيان شكلگيري شخصيت يك انسان را براي گامنهادن در راه طولاني زندگي تقويت كند. با وجود آن كه كاترين هاردويك نيز به حوزه كاري خود آشناست، ورسيون سينمايي گرگ و ميش در انتخاب شيوه صحيح براي اعلام اين هشدار چندان موفق عمل نكرده است. نگاهي به كارنامه هاردويك نشان ميدهد كه دغدغه اصلي او پرداختن به بحران دوره نوجواني و رساندن فرياد بيصداي آنان به گوش كساني است كه فراموششان كردهاند. اين دغدغه عملاً جانمايه «سيزده»، «اربابان داگتاون» و «داستان تولد مسيح»را تشكيل ميدهد؛ قصه هر سه فيلم حول محور عشقهاي اين دوره، كشمكشهاي دروني و احساسات درونستيز انسان در اين حساسترين دوره زندگي دور ميزند. كاترين هاردويك رمز و راز برقراري ارتباط با تماشاگر امروزين را ميداند، هرچند تناقضهاي ذاتي اثر، در لحظاتي به نوعي اغتشاش مفهومي ميانجامد كه البته گريزناپذير مينمايد. گرگ و ميش فوران آتشفشانوار آرزوها، احساسات و نيازهاي شخصيتها در برخورد با اولين عشقشان است. هاردويك با هدف پيروي از الگوي فيلمهاي قديمي به حوزه جاودانههاي 1918 بازميگردد. او از مخاطبينش ميخواهد خونآشامها را باور نكنند و توجهشان را بيشتر روي فكري كه پشت اين فيلمهاي تخيلي نهچندان مستند تاريخي قرار دارد معطوف سازند؛ بحران كودكي كه در آستانه هجوم بزرگسالي درگير فضايي پر از تشنج و تناقض ميشود و ناگزير است يا خود را سانسور كند و يا مقابل جامعهاي بايستد كه همه در آن خنجرها را از رو بستهاند. بلا ميتواند هر دختر هاليوودياي باشد كه جامعه از او و احساسش سوءتعبير ميكند. او ميتواند ناتالي وود در مقابل جيمز دين در «ياغي بيهدف»باشد يا مقابل ريچارد بيمر در «داستان وست سايد»! هاردويك محتاطانه در مسيري ميان افراط و تفريط گام برميدارد و تا لحظات پاياني فيلم مخاطب را تشنه لحظه اوج نگه ميدارد. اين خويشتنداري و صبر، تنشهاي خوشايندي را در پي دارد و حسي مطلوب، همراه با همذاتپنداري و لذت را به بيننده در تمام 120دقيقه فيلم انتقال ميدهد؛ لذت با هم بودن و محنت با هم نبودن! با وجود آنكه گرگ و ميش از بسياري جهات به رمان اصلي وفادار مانده، نميتوان آن را چون «رمز داوينچي» يك اقتباس ناموفق، بيروح و كپي شده از داستان اصلي دانست. دقت و حساسيت كارگردان در انتخاب بازيگران نقشهاي اصلي درخور تحسين است. كريستين استوارت با وجود آنكه سعي ميكند در نشان دادن ويژگيهاي شخصيتي كاراكترش ظرافت بيشتري بهخرج دهد و ترديد بلا را در بروز احساساتش نشان دهد نميتواند دستپاچگي و ناشيگرياش را پنهان كند اما بهطور كلي گزينه خوبي براي نقش مقابل ادوارد بهحساب ميآيد.رابرت پتينسون با انگيزهترين و باآتيهترين نوجواني است كه بعد از رومئو ژوليت ديكاپريو به يك بازيگر قوي تبديل شده است. او در نقش غيرمنطقيترين شخصيت داستان، منطقي و مسلط بازي ميكند؛ ادوارد شخصيتي برجسته، نجيب و دوستداشتني دارد اما درعين حال به ضرورت خونآشام بودنش ناگزير است خطرناك و آشفته باشد! اين هنرپيشه جوان درصدد است از طريق نشاندادن پوچي و بيهودگي در زندگي كاراكترش ما را با چند و چون اين دنياي ماورايي آشنا سازد. او به اشارهاي از فيلم «بافي وامپايركش» محصول 1992 بسنده كرده و به خونآشام بيخطري تبديل شده كه از ماهيت و طبيعت خود متنفر است و كاملاً احساسي برخورد ميكند.پرداخت فيلمساز با دغدغههاي كاراكترهايش همسويي دارد. آن تنش و تقلايي كه دو كاراكتر محوري طي ميكنند، بهنوعي در خود گرگوميش نيز دنبال ميشود؛ تنش و تقلايي براي ايجاد پيوند ميان قطعاتي ناهمگون كه قرار است در پرداختي سينمايي، همسان و همگون بهنظر برسند؛ مسيري دشوار كه چونان طي طريق عاشقانه با فراز و نشيبهايي همراه است. در بستري پر از خشونت و سرشار از احساسات عاشقانه، حقايق هولناك زندگي و زيبايي رومانتيك و غنايي. فيلم بيشتر ميكوشد پاسخگوي اين سؤال ازلي- ابدي باشد: رسيدن به عشق حقيقي و سرشار از احساسات ناب تا چه حد امكانپذير است؟ كارگردان در پاسخ به اين سؤال كليدي، نكتهاي مهم را در نظر گرفته است؛ تماشاگران فيلم قرار است نوجوانان باشند، نه آدمهاي سرد و گرم چشيده! به همين دليل است كه برخي خامدستيهاي گرگوميش كاملاً آگاهانه و تعمدي بهنظر ميرسند. هرچند اين خودآگاهي و فاصله گرفتن از درك شهودي، در اثري كه ميخواهد عاشقانه باشد، به لكنتهايي بياني انجاميده و گرگوميش را در نهايت در يك قدمي فيلمي خوب متوقف كرده است! ناهيد پيشور(همشهري)
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 586]