تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هرگاه بنده اى بخواهد چيزى بخواند و يا كارى انجام دهد و بسم اللّه  الرحمن الرحيم بگويد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827601866




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خوشمزه‌ترين نصف ساندويچ دنيا


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: بعد از مدرسه راه را كج كرديم طرف زميني كه دورش تازگي‌ها حصار كوتاهي كشيده بودند. يواشكي از كنار يك ستون آجرهاي حصار را از جا در آورده بوديم، پايمان را مي‌گذاشتيم روي آجرهاي رديف پايين و مي‌پريديم آن طرف. زمين صاف و پرخاك بود و موقع دويدن تا مچ مي‌رفتيم توي خاك نرم و پاهايمان زخم و زيلي نمي‌شد. دور از چشم صاحب زمين، دور زمين را همچي كج و معوج، گچ ريخته بوديم و خط‌كشي‌اش كرده بوديم. از آن‌طرف، توي گل كوچك براي خودمان حريف نمي‌شناختيم و هر دسته كري‌خواني را با چند گل ناقابل، سرافكنده، روانه خانه مي‌كرديم. آن روز هم برده بوديم و حسابي سر كيف بوديم. ليچ عرق، روي شكم گرسنه، يك نوشابه زرد سفارش دادم و با دو دست، سفت، تنه شيشه را چسبيدم كه خنكايش رفت زير پوستم. بعد، دهانه شيشه را چسباندم به لب‌هايم و مزه‌مزه‌اش كردم. نوشابه‌اش تگري بود و آدم را حال مي‌آورد. در حالي كه يك دستم را به كمرم زده بود، قل‌قل‌قل، ريختمش توي حلقم كه تا ته گلويم سوخت و اشك توي چشمانم جمع شد. ته نوشابه را كه در آوردم يك آه‌ه‌ه پرمايه و خنك از دهانم بيرون دادم. تا آن روز نوشابه‌اي به آن تند و تيزي و گازداري نخورده بودم. اما، وقتي در مقابل ننه سيخ ايستادم و سلام دادم همه عيش و خوشي‌هايم، مثل مگس، پروازكنان از دماغم زد بيرون. ننه با چشمان از حدقه در آمده زل زد به‌ام: «بي‌صاحب مونده، باز رفته بودي فوتبال!» و چنان نيشگون سوزنده‌اي از پك و پهلويم گرفت كه دفتر و كتاب‌ها از دستم رها شدند و درد تا مغز استخوانم دويد. سرم را پايين انداختم كه بلافاصله چاشني‌اش يك پس‌گردني آبدار بود: « الهي خدا ذليلت بكنه كه ذليلم كردي.» و يك قدم عقب‌تر رفت: «سرو وضعش رو نگاه، خوشا خرخاكي.» و دستم را گرفت و به طرف حمام كشيد كه پايم روي كتاب فارسي‌ام رفت، روي جلدش ليز خوردم و چيزي نمانده بود پاره بشود. تصويرگري : ليدا معتمد گوشه حمام، ننه نيشگون ديگري از بازويم گرفت و بلوزم را به طرف سرم بالا كشيد و فرياد زد «زودباش لباسات رو در بيار تا من بخت برگشته بشينم و بشورمشون. والله از بس رخت و لباس‌هاتون رو شستم دست درد گرفتم.» بي‌اختيار اشك به چشم آورده بودم اما هرطور كه بود جلوي خودم را نگه داشتم. هيچ‌وقت جلوي ننه و هيچ كس ديگري گريه نكرده بودم. ننه لباس‌هايم را به گوشه‌ اي پرت كرد و زوزه كشيد: «نگاه كن، نگاه كن، انگار توي خال و خاك غلتش داده باشن. آخه من با شماها، يتيم بي‌پدر، چه بايد بكنم!» و دست‌هايش را به طرف سقف حمام بالا برد. «خدايا! هر چه زودتر جان منو بگير و از دست بخصوص اين زبون نفهم، نجات بده.» و مشتي خطمي پاشيد به سرم و با انگشت‌هاي زبرش، انگار بخواهد حيواني را غشو بكند،شروع كرد به چنگ زدن. بعد از آن نوبت كيسه و ليف رسيد. كيسه را چنان محكم به پوست تنم مي‌‌كشيد كه از درد در خودم جمع مي‌شدم و با ناله و نفرين، شتلق، پرضرب مي‌كوبيد به پشتم. اگر راه دستش بود همان‌جا پوستم را مي‌كند. وقتي حمام تمام شد،نيشگوني خيلي محكم و از ته دل از بازويم گرفت و از لاي دندان‌هاي كليد شده‌اش غريد: «الهي كه به زمين گرم بخوري، از كت و كول افتادم. بلدي فوتبال بازي كني اما نمي‌توني خودت سر بي‌صاحبت رو بشوري و اين‌قدر منو عذاب ندي.» انگار من ازش خواسته بودم حمامم كند. ننه ادامه داد :«مي‌ري توي اتاق كپه مرگت رو مي‌گذاري، از نهار هم خبري نيست.» و هلم داد داخل اتاق. از پشت در اول صداي كشيده شدن زبانه قفل را شنيدم، بعد صداي خودش را: «تا تو باشي دور فوتبال رو خط بكشي و بعد از مدرسه‌ات، مثل بچه آدم، يكراست برگردي خونه.» و يك دقيقه بعد در كمي باز شد و كتاب و دفترهايم پرت شدند وسط اتاق و دوباره در به رويم قفل شد. گوشه‌اي نشستم و زانوهايم را بغل زدم و به كتاب‌ و دفترهاي نيم‌باز و ولو شده روي كف اتاق خيره شدم. بي‌اختيار چند قطره اشك از چشمانم سرازير شد. با سر آستينم اشك‌هايم را گرفتم و با خودم غرغر كردم. دوست داشتم به چشم‌هايم چشم‌غره‌اي اساسي بروم تا حساب كار دستشان بيايد و راه و بي‌راه اشكم را ول نكنند. كمي كه گذشت حوصله‌ام سر رفت. بلند شدم، قدم زدم، خوابيدم، نشستم، ورجه وورجه‌اي كردم، از نو برگشتم سرجايم و چهار زانو نشستم. كم‌كم شكمم به قاروقور افتاد. از صبح كه با يك لقمه نان و پنير راهي مدرسه شده بودم هيچي نخورده بودم. در اين موقع احساس كردم پشت شيشه مربع شكل در چيزي تكان خورد. اتاق نيمه روشن بود. چراغ را زدم. حسين بود. دست‌هايش را كاسه كرده بود و از پشت شيشه كنجكاوانه نگاهم مي‌كرد. وقتي ديد متوجهش شده‌ام سرش را دزديد و كله و چشم‌ها و دماغ علي پيدا شدند. مطمئن بودم با پا بلندي خودش را تا وسط‌هاي شيشه رسانده است. بعد از او صورت متحرك سارا بالا و پايين مي‌رفت. صداي علي و حسين را مي‌شنيدم. بغلش كرده بودند و تقلا مي‌كردند صورتش را در سطح شيشه ميزان نگه دارند. خنده‌ام گرفت. سارا كه ديد مي‌خندم او هم لبخند دلنشيني زد. ناگهان ننه هوار كشيد كه سه‌تايي پا به فرار گذاشتند. وقتي رفتند احساس تنهايي كردم. به پشت دراز كشيدم، دست‌هايم را زير سرم بردم و به سقف شكم داده اتاق چشم دوختم. احساس خستگي مي‌كردم و سرم درد مي‌كرد. كم‌كم پلك‌هايم سنگين شدند. يكهو دستي ظاهر شد و يك بشقاب پر از نان ساندويچ چاق و چله كه كلي كالباس و خيارشور و گوجه‌فرنگي لايشان خوابانده بود، جلويم گذاشت. ديگر معطلش نكردم. با دو دستم دو ساندويچ برداشتم و شروع كردم به گاز زدن. بوي كالباس و سير مي‌خورد زير دماغم و از خوشي داشتم ديوانه مي‌شدم. دو شيشه نوشابه، يكي زرد و يكي سياه كنارم گذاشته شده بود. تازه درشان را باز كرده بودند و بخار از دهانه شيشه‌ها مي‌زد بيرون، يك گاز به ساندويچ مي‌زدم يك قلپ نوشابه مي‌خوردم، يك گاز به ساندويچ مي‌زدم يك قلپ نوشابه مي‌خوردم. آن‌قدر خوردم تا فك‌هايم خسته شدند و درد گرفتند. همان موقع با خودم تصميم گرفتم هرچه زودتر بزرگ بشوم و پولدار بشوم و همه پول‌هايم را بدهم صبح و ظهر و شام ساندويچ با نوشابه بخورم. در اين موقع، چشم‌هايم باز شدند و به سقف اتاق دوخته شدند. دست‌هايم را بالا آوردم و جلوي چشم‌هايم تكان دادم. دست‌هايم خالي بودند. كم‌كم متوجه مي‌شدم همه آن چيزها را در خواب ديده بودم. چرخيدم و نشستم. بدجوري گرسنه‌ام شده بود. ناگهان صدايي شنيدم. در اتاق جيري صدا كرد و سه تا كله، مثل كله‌هاي سه بچه گربه، به ترتيب قد و سن، از لاي در آمدند تو. بي‌سروصدا آمدند طرفم. توي دست سارا نصف ساندويچ كالباسي پيچيده در يك كاغذ كاهي بود. يك لحظه نگاهم در نگاه پر تشويش و مهربانشان گره خورد. سارا ساندويچ را به طرفم دراز كرد و فوري پا به فرار گذاشتند و زبانه قفل در را زدند. بعد از آن خواب خوش و قشنگ، احساس كردم هنوز خواب مي‌بينم و گيج و ويج به نصف ساندويچ توي دستم زل زده بودم. بي‌هوا قطره اشكي از چشمم لغزيد و از كناره لبم داخل دهانم شد و مزه دهانم شور شد. بعداً فهميدم حسين و علي و سارا، سه‌تايي، قلك‌هايشان را شكسته و دور از چشم ننه، آن نصف ساندويچ خوشمزه را برايم خريده بودند. آن نصف ساندويچ، خوشمزه‌ترين ساندويچي بود كه در تمام عمرم خوردم. منبع:




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 265]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن