تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هيچ كس نيتى را در دل پنهان نمى‏كند، مگر اينكه خداوند آن نيت را (در رفتار و كردا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1846182729




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

درآمدي بر ادبيات عاشقانه


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: مردم سالاری-نويسنده : قسمت اول سيدمحسن حسيني اي خردمند که گفتي نکنم چشم به خوبان به چه کار آيدت آن دل که به جانان نسپاري "سعدي" بدون اغراق بايد گفت يکي از شيرين ترين ژانرهاي ادبيات که نه تنها در ادبيات سرزمين ما بلکه در ادبيات جهان طرفداران فراواني دارد ادبيات عاشقانه است; تا جايي که گاه با آمدن نام ادبيات و به خصوص شعر، ويژگي عاشقانه بودن براي خواننده تداعي مي شود. با آنکه تنها يکي از شاخه هاي ا دبيات ادب عاشقانه است و اين دو علت دارد: يکي اين که شاعران عاشقانه پرداز در تاريخ ادبيات ما نسبت به ساير شاعران بيشترند و دوم اينکه به نظر من يک دليل علمي و رواشناختي اش اين است که انسان در هر طبقه و گروه اجتماعي و با هر ديدگاهي که باشد اصولا در زندگي خود يک بار هم که شده عشق را تجربه مي کند و اين دليل دوم، دليل اول را هم در برمي گيرد و وقتي از زاويه معرفت شناسانه شرقي و اسلامي به اين موضوع بنگريم، انسان در سرشت خويش، عشق را از خداوند امانت گرفته است و عرفاي ما اعتقاد دارند آن امانتي که خدا در روز الست برآفريدگان عرضه داشت و تنها انسان توانست آن را بر دوش گيرد، همين عشق است: آسمان بار امانت نتوانست کشيد قرعه فال به نام من ديوانه زدند (حافظ) در حقيقت ابيات عاشقانه بازگو کننده احساسات پاک انسان است و از آن جايي که ما نمي توانيم براي احساسات يک انسان که يک مقوله کاملا انتزاعي است، حد و مرز قائل شويم، ادبيات عاشقانه يک سرزمين بسيار پهناور از جهان ادبيات را به خود اختصاص داده است و اين يکي از دلايل آميختگي ادب عاشقانه با ادب عرفاني، خصوصا در مشرق زمين است. همين آميختگي موجب توهم و سردرگمي مخاطب دريافتن چهره حقيقي معشوقي است که در ادب عاشقانه ما ظهور پيدا کرده است. سعدي مي فرمايد: ندانمت به حقيقت که درجهان به که ماني جهان وهرچه دراوهست صورتند وتو جاني ادب عاشقانه شرح دلبري و دلدادگي و وصل و فراق است و اين مخاطب است که بنابر ديدگاه و روحيات خود به اين مفاهيم عينيت مي بخشد. پس در ادبيات عاشقانه يک نوع مخاطب محوري وجود دارد که طبق آن، مخاطب آزادانه مي تواند به تاويل و تعبير متن بپردازد. البته در مباحث بعدي خواهيم گفت که دامنه اين آزادي تاويل از سوي مخاطب تا کجاست، اما آنچه در اين مجال بدان خواهيم پرداخت نگاهي هرچند گذراست بر ادبيات عاشقانه سرزمين مان، با اين اميد که بازگويي لطايف اين نوع ادبي موجب بسط خاطر خوانندگان و مشوقشان براي مطالعه بيشتر در اين وادي باشد. قبل از ورود به بحث، شايسته است نگاهي داشته باشيم بر تعاريف بزرگان ادب از "عشق" که اين تعاريف گرچه هيچ يک جامع نيست اما هر کدام مي تواند روزنه اي براي ورود به اين وادي باشد. به عقيده من زيباترين تعاريف از عشق را مي توان در نزد مولانا سراغ گرفت: عشق اول مي کند ديوانه ات تا زما و من کند بيگانه ات دو نکته اساسي درباره عشق در اين بيت وجود دارد. ديوانگي از عشق که در همه ديوانه اي غنايي به آن اشاره شده است و حافظ آن را شرط اولين گام در راه عشق مي داند: در ره منزل ليلي که خطرهاست در آن شرط اول قدم آنست که مجنون باشي حال مي خواهيم بدانيم که اين ديوانگي چه ماهيتي دارد و آيا همان ديوانگي است که در عرف است يا خير؟ براي پاسخ به اين سوال بايد به قرائن لفظي و معنوي اين واژه در اشعار توجه کرد. به عنوان مثال در همين بيت، حافظ جنون را لازمه مواجهه با خطر دانسته است و بديهي است که يک انسان ديوانه و لايعقل هيچ گاه صلاحيت مواجهه با خطر را ندارد. يا مولانا ديوانگي را باعث ترک ما و من مي داند که اين عمل در مباحث عرفاني مقام والايي است و درباره آن سخن هاي بسيار گفته شده است و اين به آن معناست که عاشق ميان خود و معشوق فرقي قائل نشود. مولانا حکايت شيريني در وصف اين مقام دارد و مي گويد: "عاشقي به ديدار معشوق خود رفت و در زد. معشوق پرسيد کيستي؟ گفت: من. معشوق در را باز نکرد و گفت در اين سرا فقط جاي يک نفر است. عاشق رفت و يکسال تمرين کرد که ديگر نگويد من هستم و دوباره به خانه معشوق بازگشت و چون معشوق پرسيد کيستي، گفت: پشت در هم تو هستي و معشوق در را باز کرد. مولانا در جاي ديگر مي گويد: عشق را با نيستي سودا بود تا تو هستي عشق کي پيدا بود يعني عشق زماني شروع مي شود که تو نباشي و همين که تو هستي، عشق پديدار نمي شود. ميان عاشق و معشوق هيچ حائل نيست تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز پيش از آن که به ادامه بررسي ابيات مولانا در توصيف عشق بپردازيم، لازم است نکته اي را يادآور شويم که در مجال پيشين نيز به آن اشارتي مختصر رفت. ممکن است در ذهن دوستان، اين تصور پيش آيد که ما در خلال بحث ادبيات عاشقانه است، چون ما اگر اين مقوله را شرح دلدادگي و عشق بندگان به خداوند تعريف کنيم، باز هم با يک عشق روبه رو هستيم و به ناچار بايد آن را در دايره ادب عاشقانه بررسي کنيم. از اين گذشته، گاهي در ادب کلاسيک ما مخاطب حقيقتا چهره واقعي معشوق را در نمي يابد که خداوند است يا انسان؟ اوج اين آميختگي در ديوان شمس مشهود است، به طوري که گاهي انسان نمي تواند تشخيص دهد که مولانا در کلام عاشقانه خود خداوند را اراده يا شمس الدين محمد تبريزي يا حسام الدين يا ...؟ باز مي گرديم به بررسي ابيات مولانا در وصف عشق: عشق را با کفر و با ايمان چه کار عشق را با دوزخ و رضوان چه کار اين بيت يکي از ابيات زيبا و در عين حال ظريف درباره عشق است. در اينجا کلمات کفر، ايمان، دوزخ و رضوان در معناي پاداش و کيفر در معني عام کلمه آمده است. مولانا مي گويد عشق حالتي است که عاشق را از انديشيدن به هنجار و ناهنجار باز مي دارد و صلاح انديشي را از او مي گيرد و او را از تعلقات رها مي سازد. اگر بخواهيم همين معني را در ادب عارفانه بجوييم به حالتي مي رسيم که عارف تنها به وصل خداوند مي انديشد و به قول سعدي دنيا و عقبي را وامي گذارد: مي صرف وحدت کسي نوش کرد که دنيا و عقبي فراموش کرد يعني عرفاي ما بهشت را آنجا مي دانند که اوست و سعادت و سلامتشان در کنار دوست معنا پيدا مي کند. با دوست کنج فقر بهشت است و دوستان بيدوستي خاک بر سر جاه و توانگري (سعدي) اين جاست که عاشق در مرام و مذهب سايرين نمي گنجد. مذهب عاشق ز مذهب ها جداست عاشقان را مذهب و علت خداست (مولوي) حالا همه اين معاني به اينجا ختم مي شود که عاشق شدن نوعي هنجارشکني است. دقيقا همان بحثي که عرفا در آن انسان ها را به سه گروه تقسيم مي کنند: اهل شريعت، اهل طريقت و اهل حقيقت. اهل شريعت کساني اند که بهنجار رفتار مي کنند و اهل طريقت خود را از قيود رها ساخته اند و همينان در پايان راه به حقيقت مي رسند و اهل حقيقت مي شوند. اين هنجارشکني ويژگي عاشقي است که در ادبيات گاهي به اين حالت آميختگي کفر و ايمان در يک کلام کفر گفته مي شود. کفر زلفش ره دين مي زد و آن سنگين دل در پي اش مشعلي از چهره برافروخته بود (حافظ) از سويي ديگر، ابياتي اين چنين القاکننده اين انديشه عرفاني نيز هستند که مهم رسيدن انسان به معشوق است نه رسيدن و در توجيه آن استناد به اين حديث نبوي مي کنند که فرمود: به تعداد موهاي سر راه است براي رسيدن به خدا. و به قول حافظ: همه کس طالب ياراست چه هشيار و چه مست همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت اين است که در عشق، رسيدن مهم است نه مرکب سفر. مولانا وصف عشق را با اين بيت ادامه مي دهد: عشق مي جويد حريفي سينه چاک کو ندارد از هلاک خويش باک "فنا" جدا از کاربردش در مباحث عرفاني که عرفا آن را آخرين مرحله عشق مي دانند و عطار در منطق الطير نام هفتمين شهر عشق را فنا گذاشته است، در ادب عاشقانه نيز بسيار مطرح است. مولانا در اين بيت به طور صريح مي گويد عاشق کسي است که از هلاک خويش واهمه ندارد و پيوسته آماده جان فشاني در راه معشوق است. اي کاش جان بخواهد معشوق جاني ما تا مدعي بميرد از جان فشاني ما در ادبيات ما فراوان در اين زمينه سخن گفته شده است; تا جايي که حافظ بريدن از جان را آسانتر از ترک دوستان جاني مي داند: از جان طمع بريدن آسان بود و ليکن از دوستان جاني مشکل توان بريدن در حقيقت گاهي تن مادي پرده و حجابي است ميان عاشق و معشوق که در اين حال، عاشق ميل دارد آن را رها سازد. حجاب چهره جان مي شود و غبار تنم خوشادمي که از اين چهره پرده برفکنم (حافظ) آنچه تاکنون گفته شد تنها بخشي از تعابير و تعاريف بزرگان ادب ما از عشق است; چرا که اين واژه چه در ادب عاشقانه و چه در ادب عرفاني ما موجب فتح باب مباحث بسياري است و باز به دليل همان آميختگي عشق و عرفان که پيش از اين گفته شد، ارائه تعريف قاطع و جامع از اين واژه به راستي دشوار است که گاه به خود ويژگي مقطعي گرفته و تعميمي آن نمي تواند کار چندان صحيحي باشد. به عنوان مثال در تذکره الاوليا شيخ فريدالدين عطار بر مي خوريم به تعريف منصورحلاج از عشق شيخ مي نويسد: چون حلاج بردار بود کسي از او پرسيد عشق که شيخ چيست؟ و حلاج پاسخ گفت: امروزبيني و فردا و پس فردا. همان روز او را بر دار زدند، فردا سوزاندندش و روز سوم خاکسترش را بر باد دادند. مي بينيم که چنين تعريف شيوا و زيبايي از عشق که در عرفان است، در ادب عاشقانه نمي تواند جامع و دقيق باشد. هر چند در ادب عاشقانه هم فنايي و فدا شدن عاشق هم فداشدن عاشق منت هاي عشق شمرده مي شود. بنابراين اجازه بدهيد از بحث تعريف عشق عبور کنيم و وارد مباحث ديگري شويم. سنت هاي ادبي در ادبيات عاشقانه ادبيات عاشقانه يک سري مسائل کلي و غيرقابل تغيير دارد که به آنها سنت ادبي گفته مي شود و بدون تعاريف بايد گفت شايد يکي از عواملي که باعث دلزدگي از ادبيات کلاسيک شده تکرار بيش از حد همين سنن ادبي است. ما هر ديوان غنايي در ادب کلاسيک را مطالعه کنيم، در آن چشم معشوق سياه، زلفش کمند و قدش چون سرو بلند است. هر چند اين ويژگي ها هر کدام سمبل و نشانه يک چيزي است و پيشينه آن يک تفکر عرفاني را نيز به دنبال دارد، اما بايد پذيرفت که تکرار آن باعث ابتذال ادبي مي شود. مثلا شما قبل از صائب تبريزي هيچ شاعري را نمي يابيد که براي چشم معشوق رنگي به جز سياه متصور شده باشد. با اين حال براي تبحر در ادب عاشقانه چاره اي جز شناخت اين سنت نيست. فراوان ترين سنت ادبي در توصيف عاشق و معشوق، دو چهره اصلي ادب عاشقانه، يافت مي شود. اصولا معشوق در ادبيات طوري معرفي مي شود که مخاطب نهايت کمال و زيبايي او را به چهره اي که مي توان تصور کرد چهره معشوق است تا جايي که شاعر نمي تواند بپذيرد که معشوقش انسان زميني است. سعدي مي گويد: نگويم آب و گل است آن وجود روحاني بدين کمال نباشد جمال انساني به هر چه خوب تر اندر جهان نظر کردم که گويمش تو ماند تو خوب تر زاني به همين خاطر هيچ خوبي و زيبايي را نمي توان به چهره معشوق مانند کرد. با اين حال وصف معشوق تسلي دل عاشق است: گفت شرح روي ليلي مي دهم خاطر خود را تسلي مي دهم (جامي) به همين دليل توصيف معشوق، محدوده وسيعي را از ادب عاشقانه به خود اختصاص داده است. نظامي در منظومه خسرو و شيرين حدود 30 بيت در توصيف جمال شيرين سروده است. حال مي خواهيم براي هر يک از اين توصيفات نمونه هايي زيبا بياوريم. زلف: در ادب عاشقانه زلف معشوق همواره کمند است و جايگاه دل عاشق. از بس به تار زلفت دل ها گرفته منزل دل را کجا بجويم يک زلف و اين همه دل يا به قول حافظ: در زلف چون کمندش اي دل مپيچ کان جا سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت که به نظر من اين تحذير جنبه تشويق دارد; چون عاشق خواستار فناشدن دل خود است. باز حافظ در جاي ديگر مي گويد: صبا در آن سر زلف ار دل مرا ديدي به روي لطف بگويش که جانگه دارد يا بيت زيباي ديگري که مي گويد: بگفتم صيد کردي مرغ دل نيکو نگهدارش سر زلفش نشانم داد و گفتا لانه اش با من اين زلف گاهي پريشان شده است که در عرفان نشانه کثرت است و در عشق موجب افزايش زيبايي معشوق. حافظ مي فرمايد: زلف آشفته و خو کرده خندان لب و مست پيرهن چاک و غزل خوان و صراحي در دست که اين آشفتگي عموما توسط باد و به خصوص باد صبا صورت مي گيرد. به قول حافظ: تا سر زلف تو در دست نسيم افتاده است دل سودازده از غصه دو نيم افتاده است و در جاي ديگر مي آورد: زلفت در دست صبا گوش به فرمان نسيم اين همه با همه کس ساخته اي، يعني چه؟ سخن از زلف بود و پريشاني آن و به قول حضرت حافظ: دوش در حلقه ما، قصه گيسوي تو بود تا دل شب، سخن از سلسله موي تو بود در ادبيات واژه ملازم زلف، طره است و معناي لغوي آن مويي است که در پيشاني مي ريزد و حافظ اعتقاد دارد که اين زلف پيچ و تاب بنفشه را در ذهن تداعي مي کند. تاب بنفشه مي دهد طره مشک ساي تو پرده غنچه مي درد خنده دلگشاي تو و در جاي ديگر نيز تداعي زلف و طره معشوق در اثر ديدار بنفشه را، اينگونه بيان مي دارد: بنفشه طره مفتول خود گره مي زد صبا حکايت زلف تو در ميان انداخت به راستي چه قدر زيبا خواجه شيراز، تصور مي آفريند. براي همه ما پيش آمده که در جمعي حضور داريم و با ديدن عملي به ياد موضوعي مي افتيم و از آن سخن مي گوئيم. حافظ چنين صحنه اي آفريده است و مي گويد بنفشه با طره خود بازي مي کرد که صبا به ياد زلف تو افتاد و از آن سخن گفت. در ادامه به بررسي سنت هاي ادبي در وصف جمال معشوق مي رسيم. به ابرو، که چون تير از جانب معشوق بر جان عاشق مي نشيند و آن را صيد مي کند اگر چه مرغ زيرک بود حافظ در هوا داري به تير غمزه صيدش کرد چشم آن کمان ابرو در ادب عاشقانه از ابرو به تير و کمان، هلال ماه، محراب و عبادت و ... تشبيه مي شود. هلالي شد تنم زين غم که با طغراي ابرويش که باشد مه که بنمايد ز طاق آسمان ابرو و به خاطر همان شباهت هلال ماه با ابروي معشوق است که حافظ مي گويد: هلال عيد فطر ابروي اوست; جهان بر ابروي عيد از هلال و سرکشيد; هلال عيد در ابروي يار بايد ديد و ... ابروي معشوق از آنجايي که طاق محراب را مي ماند، عاشق از آن بيم دارد که اين دو را با يکديگر اشتباه گيرد. تو کافر ديل تن مي بندي نقاب زلف و مي ترسم که محرابم بگرداند خمک آن دلستان ابرو و اين سنت در ادبيات ما بسيار رايج است: به هر صورت نمايان شدن ابروي معشوق موجب بي طاقتي و بي صبري عاشق مي شود.




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 349]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن