تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 13 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كسى، به هدايتى راهنمايى كند، پاداشى را كه براى پيروان هدايت وجود دارد، براى ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820509814




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مكاتب غربي و مسئله زنان


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: جام جم آنلاين: فمينيسم خود يك مكتب نبوده و بر هيچ فلسفه خاصي استوار نيست، بنابراين در سير جرياني خود، شاخه‌هاي متعددي پيدا كرده كه از آن جمله مي‌توان به مهم‌ترين آنها يعني ليبرالي، ماركسيستي، راديكالي و... اشاره كرد. در اين مقاله به ترتيب به معرفي گرايش ليبرالي، گرايش ماركسيستي، گرايش راديكالي، گرايش سوسياليستي و گرايش پسانوگرا در فمينيسم مي‌پردازيم. 1- گرايش ليبرالي برابري و رفع تبعيض جنسي مهم‌ترين محور مطالعات فمينيسم ليبرال است. ليبرال‌ها به مقتضاي فردگرايي معتقدند تمايزي ميان زن و مرد وجود نداشته و جنسيت زنان هيچ‌گونه ارتباطي با برخورداري يا عدم برخورداري از حقوق مدني ندارد. زنان از قابليت قدرت تعقل كامل برخوردار بوده و از اين رو استحقاق برخورداري از تمام حقوق انساني را دارند؛ البته اين سخنان هيچ‌كدام جديد نبود، اما در هر حال به عنوان شعاير فمينيسم ليبرال رقم خورد. مري ولستونكرافت، جان استوارت ميل و هري تيلور از جمله مهم‌ترين متفكران اين گرايش محسوب مي‌شوند. ولستونكرافت در نخستين متن مهم فمينيسم، حقانيت حقوق زنان مي‌نويسد: «زنان حق بهره‌مندي از همان حقوق و امتيازات مردان را دارند. اگر زنان به تحصيلات دست يابند و به نوبه خود، مخلوقاتي صاحب عقل به شمار آيند، موضوع تفاوت جنسيتي اهميت خود را در حيات سياسي و اجتماعي از دست خواهد داد.» جان استوارت ميل معتقد است: «جامعه بايد بر اساس اصل عقل سازماندهي شود. جنسيت زنانه ناشي از تولد، بايد يك امر نامربوط به شمار آيد و لذا زنان حق بهره‌مندي از حقوق و آزادي‌هايي را داشته باشند كه مردان از آن بهره‌مند هستند، بويژه حق راي زنان.» بر اين اساس، تفاوت ميان 2‌‌جنس زن و مرد ذاتي نبوده، بلكه نتيجه اجتماعي شدن و زندگي جمعي است. به نظر اين دسته از فمنيست‌ها، تقريباً از لحظه تولد، با پسرها و دخترها به شيوه متفاوتي رفتار مي‌شود، به گونه‌اي كه زنان از پرورش تمامي ‌استعدادشان به عنوان انسان بازداشته مي‌شوند. اين در حالي است كه مردان و زنان از لحاظ استعداد با هم برابر بوده؛ زنان همانند مردان انسان‌هايي كامل محسوب مي‌شوند. تفاوت‌هاي ميان مردان و زنان ناشي از روش‌ها، انتظارات و قوانين تبعيض‌آميز اجتماعي است كه بر اساس آن، پسران و دختران تربيت مي‌شوند. رفع تبعيض جنسي مرحله‌اي بالاتر از تفاوت جنسي است. به نظر فمينيست‌هاي ليبرال براي بهبود مسائل زنان، تنها برابري رسمي‌كافي نيست، بلكه بايد قوانيني براي ممنوع كردن تبعيض عليه زنان وضع شوند كه بر اساس آنها، حقوقي براي زنان در محل كار از قبيل مرخصي و دستمزد دوران زايمان وضع شوند. به نظر اين دسته از فمينيست‌ها اصلاحات تنها راه رسيدن به آن حقوق هستند. گرچه هدف اوليه و اصلي فمينيست‌هاي ليبرال اعطاي حقوق كامل شهروندي دموكراتيك به زنان است، اما اين هدف با تعقل، متقاعدسازي دولت و جامعه و اصلاحات قانون اساسي تحقق مي‌يابد و از اين طريق است كه حقوق قانوني، سياسي، اجتماعي و اقتصادي زنان به طور كامل تأمين شده و آنان در همه زمينه‌ها در جايگاهي مساوي با مردان قرار خواهند گرفت. با انجام برخي اصلاحات، نهاد خانواده تداوم يافته و مردان در آن نقش مساوي و برابر ايفاي وظايف خانگي به عهده خواهند داشت. علاوه بر آن، زندگي زنان به هيچ وجه با موانع مصنوعي همچون پرورش كودكان مختل نخواهد شد. 2- گرايش ماركسيستي محور عمده مطالعات فمينيسم ماركسيستي در زمينه برابري و حذف سرمايه‌داري است. به نظر اين دسته از فمينيست‌ها، سرمايه داري مشكل عمده نابرابري زنان و مردان است. آنها مدعي شدند سرمايه‌داري اساساً باعث 2 ستم بر زنان شده است اول آن‌كه زنان را از كار در مقابل دستمزد بازداشته و ديگر آن كه نقش آنان را در حوزه خانگي تعيين كرده است. به عبارت ديگر، كار بي‌مزد زنان در مراقبت از نيروي كار و پرورش نسل بعدي كارگران، به سرمايه‌داري سود مي‌رساند و براي بقاي آن ضرورت دارد. اگرچه ماركس به عنوان نظريه‌پرداز و پدر ماركسيسم در ارتباط با زنان بحثي ارائه نكرده است، اما همكار ديرينش، انگليس با نوشتن كتاب منشا خانواده، مالكيت خصوصي و دولت (1884)، مباحث مهمي در زمينه زنان و فمينيسم مطرح كرد. انگلس با حمله بر نهاد خانواده و ازدواج معتقد بود خانواده هسته‌اي به دليل ضرورت‌هاي نظام سرمايه‌داري تشكيل شده است. مردان به دليل آن كه مي‌خواستند دارايي خود را به وارثان مشروعشان بسپارند با ازدواج، زنان را محدود مي‌كردند تا بفهمند وارثان حقيقي‌شان چه كساني هستند. وي همچنين معتقد بود رهايي زنان زماني رخ خواهد داد كه زنان بتوانند به طور گسترده در امر توليد شركت كرده، وظايف خانگي خود را به حداقل برسانند. به عبارت ديگر، استقلال اقتصادي زنان يكي از عوامل مهم براي رهايي زنان به شمار مي‌رود. از نظر سياسي، اين دسته از فمينيست‌ها راه‌حل را در انقلاب كمونيستي (پرولتاريا) مي‌ديدند. اينان معتقدند همان گونه كه نجات كارگران و طبقه‌بندي پرولتاريا از سرمايه‌داري با انقلاب كمونيستي تحقق خواهد پذيرفت، رفع نابرابري ميان زنان و مردان نيز با انقلاب كمونيستي امكان‌پذير خواهد شد؛ چرا كه اساسا تنها با حذف سرمايه‌داري است كه تمام مشكلات ازجمله مشكل زنان نيز حل خواهند شد. 3- گرايش راديكالي نجات زنان و حذف مردسالاري محور اصلي مطالعات و مطالبات اين دسته از فمينيست‌ها هستند. اين گرايش در مطالعات فمينيستي آنقدر حايز اهميت است كه حتي برخي محققان معتقدند جنبش اصلي فمينيسم در واقع همين گرايش راديكالي است. براساس اين نگرش، به دليل آن كه هيچ حوزه‌اي از جامعه از تبيين مردانه بر كنار نيست، نابرابري‌هاي جنسيتي ناشي از نظام مستقل مردسالاري است. هرچند سيمون دوبووار، ايوانيگز و جرماين گريير ازجمله متفكران اوليه اين گرايش به شمار مي‌آيند، اما بر اثر فعاليت سياسي افرادي همچون كيت ميلت با نوشتن كتاب «سياست جنسيتي» (1970) و شولاميت فايرستون با نوشتن كتاب «ديالكتيك جنسيت» (1972) گرايش راديكالي به يك نظريه نظام‌مند درباره ظلم جنسيتي مبدل شد. فايرستون در كتاب «ديالكتيك جنسيت» (1974) معتقد است: فرودستي زنان نه‌تنها در زمينه‌هاي آشكاري مانند قانون و اشتغال تحقق دارد، بلكه در روابط شخصي نيز وجود دارد. زنان نه‌تنها از مردان متمايزند، بلكه زيردست آنانند. اساسا مرد دشمن اصلي زن است؛ بنابراين وظيفه نظري، فهميدن نظام جنس و جنسيت و وظيفه سياسي پايان دادن به آن است. به نظر فايرستون، تفاوت ميان مردان و زنان مبنايي زيستي دارد. البته فمينيست‌هاي افراطي جديد اين نظر را رد كرده، معتقدند: فرودستي زنان مبناي زيستي ندارد، بلكه ناشي از زيست‌شناسي مردانه است. مردان به طور طبيعي خشن هستند و از خشونتشان براي تسلط يافتن بر زنان استفاده مي‌كنند. پست مدرنيسم با طرح فرضيه حضور حاشيه درمتن موجب تحرك نويني در فمينيسم شد و زنان به‌عنوان حاشيه‌هاي فراموش شده خواهان حضور فعال در متن اجتماع شدندمرب ديلي در كتاب پزشكي زنان (1978)، چند نمونه از شيوه‌هايي كه مردان به وسيله آنها زنان را آسيب رسانده‌اند و براي تسلط داشتن بر آنان خشونت را به كار برده‌اند، ذكر مي‌كند: خودسوزي زن هندو رسمي كه طبق آن، زن هندو خود را در آتش جنازه در حال سوختن شوهرش قرباني مي‌كند بستن پاي زنان چيني، شكار ساحره‌هاي اروپايي و پزشكي زنان آمريكايي كه از اين قبيل هستند، بنيادي‌ترين و اساسي‌ترين شكل بي‌عدالتي در جامعه است. به نظر اين دسته از فمينيست‌ها، اساسا اگر جامعه به عنوان جامعه مردسالار درك شود، روشنگر نقش محوري ظلم جنسيتي خواهد بود. مردان در همه حوزه‌هاي زندگي به طور نظام‌مند زنان را زير سلطه خود درآورده‌اند و از اين سلطه بهره‌مند مي‌شوند. بنابراين، رابطه ميان دو جنس زن و مرد رابطه‌اي سياسي است. مردان فرهنگ، دانش و توان ذهني زنان را تماما انكار مي‌كنند، به گونه‌اي كه حتي علم مردانه براي مشروعيت بخشيدن به اعتقاداتي به كار برده مي‌شود كه زنان فروتر از مردان و نقش آنان را نقش كارگران خانگي تعريف مي‌كند. اين دسته از فمينيست‌ها انقلاب سياسي را تنها راه‌حل نجات زنان مي‌دانند. تا زماني كه ذهن زنان از تصور مردسالارانه زدوده نشود و ارزش‌هاي سنتي مردانه از طريق فعاليت‌هاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي تضعيف نگردد و شيوه توليد دانش مردانه دگرگون نشود، مشكل زنان حل نخواهد شد. زنان بايد براساس زنانگي واقعي، هويت جديدي براي خودشان به وجود آورند؛ چراكه باارزش‌ترين خصوصيات، مربوط به خصوصيات خاص زنان است. زنان بايد جدا از مردان زندگي كنند، چون حتي در نزديك‌ترين روابط زنان زير سلطه مردان قرار خواهند گرفت. به هر حال به نظر اين دسته از فمينيست‌‌ها استقلال كامل از مردسالاري، دگرگوني نظام خانواده، بي‌اهميتي تك همسري، تحديد مواليد رايگان و سقط‌جنين آزاد و برخي از خواسته‌هايي هستند كه بايد در تلاش سياسي به آنها دست يافت. 4- گرايش سوسياليستي حذف نظام سرمايه‌داري و مردسالاري محور مطالعه فمينيست‌‌ها در اين نگرش هستند. فمينيست‌‌هاي سوسيال معتقدند: براي فهم مشكلات زنان و رهايي از آنها بايد هر دو نظام سرمايه‌داري و مردسالاري را به طور همزمان مورد مطالعه و ارزيابي قرار داد كه از اين نظر اين يك نگرش دوگانه‌گرا است. اين گرايش، رهايي زنان با انقلاب اجتماعي صورت خواهد پذيرفت؛ چرا كه اساسا جنس، طبقه، نژاد، سن و مليت همگي ستمديدگي زنان را پديد آورده‌اند و فقدان آزادي زنان، حاصل اوضاعي است كه در آن، زنان در حوزه‌هاي عمومي و خصوصي به سلطه مردان در مي‌آيند. بنابراين، رهايي زنان تنها زماني فرا خواهد رسيد كه تقسيم جنسي كار در تمام حوزه‌ها از بين برود. به بيان ديگر، روابط اجتماعي كه مردم را به صورت كارگران و سرمايه‌داران و نيز زنان و مردان در مي‌آورند، بايد از طريق انقلاب اجتماعي برچيده شوند. 5- گرايش پسانوگرا اين گرايش نيز حذف مردسالاري را محور عمده مطالعات خويش قرار داده است. پسانوگرا به دليل آن كه با ارائه هرگونه تفسير واحد جهانشمول از جهان مخالفت مي‌كنند، درباب مسائل زنان نيز معتقدند: همه نگرش‌هاي فمينيستي چون در جهت ارائه تفسيري واحد و جهان شمول از زنان برآمدند، دچار مشكل هستند. به نظر اين دسته از فمينيست‌‌ها، اساسا ارائه تفسيري واحد و كلي در باب واقعيت، حقيقت، معرفت اخلاق و سياست، در واقع تداوم فرهنگ مردسالارانه است، در حالي كه در مقابل اين‌گونه تفسيرها، چندگانگي و كثرت امري مطلوب و ضروري به نظر مي‌رسد. در دهه 1970 و اوايل دهه 1980 ژاك دريدا و رولان بارت انديشمندان فرانسوي به برداشت شالوده‌انگارانه از زبان بازنمايي و سوژه حمله كردند و وجود دلالت‌گرهاي متعالي و معاني متافيزيكي را نفي كردند. هر متني (و البته هر چيزي اعم از پديده‌ها و رويدادها را مي‌توان متن دانست) فضايي است كه در آن نوشته‌هاي مختلف و متعارض بدون آن كه اصالتي داشته باشند، حضور دارند. متن را نمي‌توان به عنوان بازنمايي واقعيت يا حقيقت دانست. زبان چيزي جز خود بازتابي نيست. در آثار نويسندگان پساساختارگرا، ماهيت شكننده و مشكل‌آفرين زبان و انفكاك ميان واژه‌ها و چيزها مطرح مي‌شود و بر اين نكته تاكيد مي‌گردد كه معنا چگونه از طريق ساز و كارهاي «خود ارجاعي» حفظ مي‌شود. به عبارت ديگر، گفتارهايي چون علم به رغم دعوي مشروعيت خود را با ارجاع به گزاره‌هاي صادق و جهانشمول خارج از خود، چيزي جز دعاوي دل‌بخواهانه نيستند. سوژه و مولف اهميتي ندارد و بنابراين مرگ مولف اعلام مي شود. هيچ متني تابع منطقي منسجم نيست و نظامي هماهنگ و بي‌تناقض از تضادها و روابط در متون وجود ندارد و با شالوده‌شكني مي‌توان عنصر غيرمنطقي وجود در متن و اين تناقض‌ها و تعارضات دروني متون را نشان داد. شالوده شكني تعارضات و تناقضات، كلام محوري و ساختار متافيزيكي و سلسله مراتب پنهان متون را نشان مي دهد و آشكار مي‌سازد كه متن چه چيزي را سركوب مي‌كند، چه چيزي را حذف مي كند يا به حاشيه مي كشاند، چه چيزي را بدون نام مي‌گذارد و چه چيزي را پنهان مي‌سازد. دريدا بر آن است كه در خارج از متن هيچ مركزي وجود ندارد كه بتوان با رجوع به آن، متن را به شكلي واحد فهميد و تفسير كرد. معنا در رابطه‌اي ثابت و ارجاعي ميان سوژه و ابژه توليد نمي شود، بلكه در درون بازي بي‌پاياني ميان دال‌ها توليد مي‌گردد. نظريه سياسي پسامدرن ايسم‌هاي مطلق تجدد را نفي مي‌كند و رژيم‌هاي جنايتكار آنها را تقبيح مي‌نمايد. در اين برداشت، سوژه مدرن كه يكپارچه، متعالي و منبع معتبر شناخت محسوب مي‌شود و داعيه جهانشمولي دارد، در واقع يك سوژه خاص (سفيدپوست، مرد، دگر جنس‌گرا و خردورز) است و همه آنهايي كه چون او نيستند، ديگري را شكل مي‌دهند و به نحوي حذف مي‌شود، يعني تاكيد بر صداهاي ديگران كه تاكنون شنيده نمي‌شد. به هر حال پست مدرنيسم با طرح مفروضات اصلي خود چون عدم جدايي سوژه از ابژه، ارزش از واقعيت تاكيد بر تنوع و تكثر در مقابل تماميت انگاري‌ها و تمام‌گرايي‌ها، نقد گفتمان‌هاي سلطه، حضور حاشيه درمتن و... موجب تحرك نويني در انديشه فمينيسم شد. زنان به عنوان حاشيه‌هاي فراموش شده اجتماع‌ خواهان حضور فعال در متن به صورت يك جنبش اجتماعي و انقلابي شدند و تمايز برتري مردان را گونه‌اي از گفتمان قدرت و سلطه معرفي كردند.




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 689]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن