واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: همشهری.بهمن صالحي در عرصه شعر كلاسيك شاعري قدرتمند است، با غزلهاي بهنجار و مقبول و موفق قدمايي، اما انصاف اين است كه سرودن و بازسرودن غزلهاي قدمايي ـ گرچه نشان از انس و الفت با ميراث شعر فارسي دارد ـ امتياز شعر بهمن صالحي نيست، چنان كه همين نكته را ميتوان درباره ديگر همولايتي پيشكسوتش، شاعر نامدار جناب «ه. الف. سايه» نيز باز گفت. نقطه اوج و ارج شعر صالحي در جايي است كه با ذهنيت و زبان نيمايي و امروزي پيوند ميخورد؛ پيوندي كه از يك سو به سرودن غزلهاي درخشان نوكلاسيك ميانجامد و از ديگر سو، اتصال شعر امروزياش را با ريشهاي كهن استوار ميدارد؛ بهويژه در غزلوارههاي شاعر كه گهگاه سري به جهان شعري كهن يا نو ميزند. اگر بنا بر آن باشد كه از اين پنج دهه شاعري به اشارت و اجمال روايت كنيم، شايد اين عبارت فشرده گويا باشد: صادقانه، ملايم و متعادل، به دور از افراط و تفريط، چه درصورت و چه در محتوا.... اين جمله را كه البته جامع و مانع نيست، ميتوان با تأكيد بر 2طيف از اشعار بهمن صالحي بيشتر تبيين كرد؛ يكي طيف شعرهاي نيمايي و ديگري طيف غزلهاي كلاسيك و نوكلاسيك. صالحي در هر پنج دهه شاعرياش با پرهيز از تعصبورزيها و هنجارشكنيها شعرش را بهويژه در حيطه قالب و فرم، از فرو غلتيدن در ورطه آوانگارديسم به دور داشته و از افراطها و تفريطهاي مرسوم در جماعت كلاسيكگرايان و مدرنيستها حذر كرده است. چنين پرهيز و مراقبهاي، گرچه شعر صالحي را از تشخص و تفرد در زبان و ديگر مؤلفههاي سبكي بينصيب داشته، حالوهوايي بهنجار و نرمال را براي شعرش به ارمغان آورده است كه در انطباق با روش و منش شاعر، شر جنجالها و آرتيستبازيهاي متداول را از سر زندگي و شعرش كم كرده است و اين دستاورد، در وانفساي هياهوهاي رنگرنگ وادي هنر و ادبيات و روشنفكري دستاورد مغتنمي است. با اين وصف، بديهي است كه شعر صالحي سليقههاي آوانگارد و اولترامدرن را ارضا نكند (نه نوگرايان افراطي و نه غزلسرايان سوپرمدرن را) اما در چشم كساني كه توفيق شعر فارسي را در پيوست سنت و مدرنيسم ميبينند، بهمن صالحي در زمره موفقترين شاعران نوقدمايي (نوكلاسيك) دهههاي اخير شعر فارسي است و از اين حيث ميتوان دستاورد او را در عداد چند شاعر برجسته اين عرصه ارزيابي كرد. پيداست كه بنا بر همين مولفه، شعر بهمن صالحي ـ به تعمد ـ شعري فرمگرا نيست، شعري زبانگرا و حتي تصويرگرا نيست، بلكه بيشتر شعري محتواگراست كه با تكيه بر انديشهها و تصويرهاي عاطفي شكل ميگيرد و بسط مييابد و از اين نظر، با شعر شاعراني چون فروغ سنخيت بيشتري مييابد: با من بگو با من بگو كه كيستي؛ اي آنكه نام تو خشك و عبوس مثل صداي پاي راهبهها در ديرهاي ساكت و طولاني است؟ من يك پرندهام كه در شيار گونه تو تخم مينهم وقتي كه بر بهار مسافر ... در ايستگاههاي زمان فكر كني 2 اگر ناگزير باشيم از مجموعه آثار بهمن صالحي گزينهاي فراهم كنيم، در انتخاب من تأكيد بر 2 دسته از شعرها خواهد بود كه عمده امتيازها و برجستگيها و دستاوردهاي شعر وي را بايد در همين شعرها جست؛ يكي غزلهاي نو و غزلوارهها و ديگري شعرهاي نويي كه با رويكرد به درونمايههاي ديني، در 3دهه اخير سروده شدهاند. گرچه ميتوان از ديگر طيفهاي شعر صالحي نيز اشعاري موفق و دريادماندني را سراغ گرفت، مانند پاييزي، كودك و عيد، كتابخانه عمومي، مصاحبه با مرگ و... با اين وصف، معتقدم جايگاه و مرتبت صالحي در شعر معاصر ايران، با تأكيد بر اين 2 دسته شعر رقم ميخورد. غزلها و غزلوارههاي صالحي، به شهادت جنگها و مجلههاي دهههاي40 و 50 تاثيري انكارناپذير بر ذهنيت رهپويان غزل نو داشته و رتبه پرارجي را در اين عرصه براي شاعر به ارمغان آورده است؛ در كنار شاعراني چون شهريار، نيستاني، منزوي، بهبهاني، بهمني، صادقي، صلاحي، شفيعي، سايه و چند تن ديگر كه اندك اندك جريان غزل امروزي را شكل دادند و پررنگ ساختند. پس از آن، به ويژه در دهههاي 60 و70، غزل معاصر ما بهدليل اقبال عام و گسترده شاعران جوان و خلاق كه به تجديد حيات و نوشدن توش وتوان غزل انجاميد، تجربههاي متنوعتر و پيشروتري را نيز درنورديد كه البته اين امر از جايگاه و فضل تقدم غزلسرايان ارجمند دهههاي پيشين نميكاهد. در اين چشمانداز بهمن صالحي با غزلهايي از اين دست ميدرخشد: تو مثل پاكي برفي به كوهسار، كبوتر! مباد بال تو آلوده غبار، كبوتر! * تو فكر پاكترين مرگي، ز خود عميقتر، اي دريا! مرا كه عاشق اعماقم، ببر، ببر، ببر، اي دريا! * درخت كوچك من عاشق بهاران باش! رفيق چشمه و همدرد جويباران باش! * تو را صدا زدم از عمق جان، به نام اي مرگ! كجايي... اي تو صميميترين كلام، اي مرگ! * صداي تلخ تو از فصل درد ميگذرد چو نيزهاي كه ز خواب نبرد ميگذرد * شب ميشود به ديده من با وحشتي گران سپري سر بركش از حجاب افق، آه اي ستاره سحري * ستارهها حيران، پرندهها بيدار ترانهها خونين، جوانهها تبدار * شيرمردا! به تو در بيشه آهن چه گذشت؟ به تو در حجم شب و دشنه و دشمن چه گذشت؟ * ذهن مغشوش بهاري، جنگل اي فرياد سبز! سبز از ياد تو بادا ذهن من اي ياد سبز! 3 اما دسته دوم از اشعار برجسته بهمن صالحي، حاصل رويكرد سرشار از عشق و اخلاص به مضامين آسماني است كه نه به طمع طعمهاي، نه پشتوانه صلتي و نه به نيت تقرب به زمامداران سروده شده و هر چه بوده و هست، بازتاب صادقانه عواطف شاعري است دوستدار اهل بيت عصمت و طهارت(ع) و اولياي حق، و پژواك مهرورزي به نيكان و پاكان در رهگذر بيداري منبعث از خيزش مردمي دلسپرده به دين و آيين، و محكمترين حجت بر صدق و صفا در اين سير و صراط، عسرت مدام و خلوتپيشگي مستمر شاعر در سالهاي پس از انقلاب است؛ شعرهايي چون بانوي آب، زورق و دريا، نخل سرخ، دوباره اصغر، گلها و گلولهها و ذوالجناح از اين زمرهاند. صدالبته، اين رويكرد به مذاق برخي شاعران و متشاعران دلسپرده به الحاد خوش نمينشيند و در قياس به نفس خويشتن، از هر كرانه تيرهاي طعنه روانه ميكنند؛ حرجي نيست «لكم دينكم و لي الدين»، يا همانگونه كه در مؤخره كتاب بانوي آب آمده: متاع كفر و دين بيمشتري نيست گروهي اين، گروهي آن پسندند گلها و گلولهها طلايهدار اين طيف از شعرها در كارنامه صالحي است؛ بيانيهاي صريح عليه بيدردي فاجعهبار شاعران كافهنشين در آستانه انقلاب. شاعر در اين شعر بلند، به بازخواني و مرور حالوهواي آن روزگار خونبار مينشيند و زلزله عظيم انقلاب را در سطرهايي چنين صادقانه نجوا ميكند: و ناگهان.../ما شاعران قهوه و احساس /در غار كافهها/از خواب ششهزارساله خود برخاستيم/بوي جنازهها/ ما را به سوي درد خيابان كشاند/ما مرگ را به تجربه دريافتيم/حلاجها را /بر دارخويش رقصكنان ديديم/در فجر خون خلق ما آفتاب را باور كرديم/و شعرهاي مردم را نيز كه فارغ از فنون بلاغت /خارج ز قيد قافيه و وزن/در ذهن داغ پير و جوان جاري بود/ديگر كس /از ما به سنگر ادبيات/ايهام و استعاره نميخواست/عشق از مدار حروف بيرون ميرفت/شعر از حفاظ سربي خود عريان ميشد/... شبها صداي سرخ گلوله/شبها/ صداي ممتد تكبير... از اين پس، ترانههاي روشني چون بانوي آب و نخل سرخ، به الهام و اشارت همان عشق صادقانه به آرمان و ايمان مردم، در پهنه احساس شاعر ميرويد و ميبالد كه سيلان و جريان صميمانه و عاشقانه عاطفه در اين شعرها و بردل نشستنشان، گواه ازدل برآمدن آنهاست. تعبير لطيف و درخشان بانوي آب كه اينك سالهاست كه بر سر زبانهاست، برخاسته از ارادتي مؤمنانه است به بانوي بانوان، حضرت فاطمه زهرا (ع). خود از شاعر شيداي آلالله شنيدهام كه اين شعر در پي نذر و نيازي دردمندانه و توسل به صديقه طاهره در جانش روييده است. با اين همه، كتمان نبايد كرد كه اين طيف از شعرها، بيش از آنكه در دانش و آشنايي گسترده با فرهنگ معنوي و مذهبي ريشه داشته باشد، برخاسته از عواطف و برداشتهاي حسي و اجمالي از مضامين و دستمايههاي آيينياست؛ اگر آن آشنايي ژرف نيز با اين شيدايي پيوند ميخورد، بيترديد تصاعد جمال و جلال شعرها در سيرت و صورت رخ مينمود: بانوي آب /چون هالهاي ز عاطفه ماه/با جامهاي ز نور/در قصر آفرينش كامل ـ خورشيد وار-/ايستاده به درگاه .../ با او سخن/جز با وضوي اشك مگوييد/وز او نشانهاي /جز در جهان ساكت و خاكستري خواب مجوييد/كان نخل رنجديده/و آن سرو سوگوار / از مرگ ارغواني خورشيد/تعبير صادقانه اندوه/در شعر ناتمام جواني است. 4 بيان نكتهاي ديگر شايسته اين مقال است: بيمبالغه بايد اذعان كرد كه پس از ابتهاج (ه.الف. سايه) بهمن صالحي نامورترين شاعر گيلاني روزگار ماست و اگر انصاف باشد و تعارفات متداول را فراموش كنيم، در طيفي از شعرها درخشش و برجستگي بيشتري را در كارنامه دارد. درطول چند دهه اخير، بهويژه در دهههاي 40 و50 هيچيك از همگنان و همسالان او و هيچيك از پسينيان و ازپيآمدگانش - بهرغم بهره وري برخي از حمايت ژورناليسم مقتدر پايتخت و انزواگرايي صالحي و بينصيبياش از روابط عمومي و خصوصي - هرگز به مرتبت شعري او دست نيافتند. صد البته، آينده بر ما نامكشوف و ناپيداست؛ اي بسا شاعراني ديگر افقهاي والاتري را فتح كنند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 331]