تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):به راستى كه دانش، مايه حيات دل‏ها، روشن كننده ديدگان كور و نيروبخش بدن‏هاى ناتوان ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1846388737




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

فرض کن اینجا همان بهشت است


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان:  فرض كن اینجا همان بهشت است
راهیان نور
اشاره:متن ذیل، مربوط به زائری است كه در وصف سرزمین نور برای دوستش نوشته است. دلمان نیامد تا این متن زیبا را كه از میان چشمه‌ی دل جوشیده به چاپ نرسانیم امید است كه خداوند انوار تابناك شهدا را بر دلمان جاری كند. آمین ... حالا بگذار در این روزهای سوگ سالار عاشقان، برایت از مرز خسروی بنویسم. قبل از رسیدن احساسی داشتی شبیه تلاطم سهمگین امواج اقیانوس‌ها.دلت تاب تحمل نداشت، حال خودت را نمی‌دانستی، برخیزی، بنشینی، بخندی یا گریه كنی. می‌ترسیدی از این كه نرسی، نبینی... می‌ترسیدی از خودت. از چشم‌هایتانگار قلبت می‌خواست بیرون بزند. تا به حال به اوج این احساس نرسیده بودی. انگار همه آرزوهایت را یك باره برآورده كرده‌اند. دیدار حسین ... به مرز می‌رسی. نمی‌دانی با پاهایت راه بروی یا با چشم‌هایت.چشم می‌دوزی به افق؛ یاد دست‌های اباالفضل (ع) می‌افتی، به زمین نگاه می‌كنی، یاد پیكر مولایت می‌افتی.چشمت به تابلویی می‌افتد، رویش نوشته‌اند: كربلا. 25 كیلومتراما نه، این‌جا خود كربلاست. تو می‌دانی، همه می‌دانند.دلت را به سیم‌های خاردار مرز گره می‌زنی. این‌جا هم راهت نمی‌دهند. چقدر حسرت، چقدر آرزو. تو چه كرده‌ای كه همیشه باید از پشت حصارها به آسمان بنگری.این‌جا، جای فریاد است، جای مویه... فریاد می‌كشی، آقایت را صدا می‌كنی، زار می‌زنی، برمی‌خیزی، می‌نشینی، حال خودت را نمی‌دانی.مدام می‌گویی آقا كجایی، آقا كجایی.از صدا كردن مولایت خسته نمی‌شوی، آنقدر صدایش می‌زنی كه دیگر نایی برایت نمی‌ماند. باز هم به نیت ضریح آقایت حسین  دستت را دور سیم‌های خاردار حلقه‌ می‌كنی. می‌بوسیشان، بوی غربت می‌دهند، بوی عباس.
اردوی راهیان نور
غروب می‌شود. موقع اذان است، دلت می‌خواهد نماز را به حضرت مهدی «علیه آلاف التحیه و الثنا» اقتدا كنی. نماز می‌خوانی اما چه نماز خواندنی. مگر چشم‌های حسین (ع) می‌گذراند نماز بخوانی. دیگر شب می‌شود. اما تو هنوز آقایت را ندیده‌ای، چه اندوهی از این بالاتر. چه رنجی از این زجر آورتر كه گوش‌هایت صدایشان را نمی‌شنوند. كاش این همه گناه نكرده بودی.كاش چشم‌هایت این همه آلوده نبود.به حال خودت هستی، مثل مجانین، اصلاً نمی‌دانی این‌جا كجای دنیاست. همه‌اش فكر می‌كنی به آسمان رسیده‌ای، به انتهایش.درست وقتی چشم می‌دوزری به افقی كه شاهد عاشورا بوده، صدایت می‌كنند، باید بروی اما تو نمی‌روی. مگر دیوانه‌ای كه بروی. تو می‌مانی اما دیگران فكر می‌كنند كه با آن‌ها رفته‌ای.تو می‌مانی، خدا می‌داند كه مانده‌ای، دست‌هایت هنوز به همان سیم‌ها بسته‌اند و دلت روانه ظهر عاشورای سال شصت و یك هجری شده.تو هم بیا... بگذار برایت از پادگان شهید باكری بنویسم؛بهشت را كه دیده‌ای در همان چشم‌های آقا مهدی، فرض كن این‌جا همان بهشت است.با همان عطر و بوی فاطمی‌اش.وسعتش به قدر آسمان‌هاست و تو گویی دریایی است میان ساختمان‌ها و میدان‌ها.چشم‌هایت را كه خوب باز می‌كنی، اطرافت به تعداد هر شهید آن‌جا آلاله‌ای وحشی روییده است. در پادگان هنوز هم سربازها و بچه‌های سپاه مستقرند.چند تا از سوله‌ها را تخلیه كرده‌اند تا بچه‌ها در آن‌ها آرام و قرار بگیرند.سوله‌ها در اطراف میدانی است كه به تازگی شمشاد‌هایش به دنیا آمده‌اند. پادگان وسعت زیادی دارد اما عمق گستردگی‌اش را از شهدایی وام گرفته كه در آن زیسته‌اند. دلم می‌خواهد از آن شب بنویسم. شبی كه فردایش روز وداع ما با زمین و آسمان پادگان بود. درست روبروی حسینیه، جایی كه برای آقا مهدی و شهدای گمنام یادمانی ساخته‌اند، همان‌جا كه از دور قایق‌های والفجر هشت پیداست، همه دور هم جمع بودند.
راهیان نور
همه شهدا همه آن‌هایی را كه نام‌شان قلبت را به تپیدن وا می‌دارد. تو هم بودی، بچه‌ها هم بودند و آن عاشقی كه با دیدن دوستانش و چهره سید علی دیوانه شد. شهدا آمدند و تو چقدر دلت برای آن‌ها تنگ شده بود، به خودشان هم گفتی. آن‌قدر از دیدن‌شان مشعوف شدی كه صدای گریه‌ات به آسمان رسید، خودت را در كنار سید احساس كردی و گرمای وجودش قلبت را آتش زد. چقدر دلت برای آن‌ها تنگ شده بود، به خودشان هم گفتی.آن شب آسمان و زمین آن‌قدر به هم نزدیك شده بودند كه تو فاصله‌ای میان ملكوت و زمین پادگان احساس نمی‌كردی. شب بود و همه جا تاریك اما حضور شهدا هم جا را روشن كرد و اطراف تو به قدر چهره مولایت نورانی شد. هیچ یادم نمی‌‌رود فریادهایی را كه تو در آن وسعت لایتناهی در انتظار دیدن روی ماه دوستانت كشیدی و همه شهدا برای غربتت گریه كردند.تو پرده‌ها را كنار زدی و نگاه‌های دلبرانه سید مرتضی را چیدی. هیچ لحظه‌ای در عالم تاب این همه شور و شعور را ندارد، لحظه‌ای كه در آن حصار زمان و مكان را دریده بودی و با تمام وجودت به تماشای خداوند نشسته بودی. آن شب تو گفتنی‌ها را به خدا گفتی و به شهدا. حكایت آرزوهایت دل همه آن‌ها را به درد آورد و تو هم‌چنان می‌گفتی. هیچ دلت نمی‌خواست آن شب تمام شود. آن شب كه كهف اعتكاف عشاق آخر الزمانی امام عصر (عج) بود. و صبح شد، صبحی كه خود گواه صداقتش بود و تو باز به همان خرابات دیشبی رفتی و شراب صبحگاهی را با یاد مادرت زهرا نوشیدی.به پایش افتادی و از او قول گرفتی كه هر جا با دلت گفتی یا جده سادات، او بیاید و او گفت كه قبل از این هم هر روز آمده اما تو در را به روی ماهش نگشوده‌ای. او گفت اگر چشم‌هایت را خوب باز كنی، او را با فرزندانش خواهی دید و چشم‌های تو را با آسمان عصر عاشورا پیوند داد. منبع:نشریه سبز و سرخ 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 503]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن