واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: تصویر یک شهید بعد از شهادت در غروبی غمنشان و مات و سرد با نگاهی غرق در امواج درد دیدمش تنها کنار سنگِ گور درد دل میکرد با سنگِ صبور با صدای پای من، برداشت سر تا بیابد محرم رازی مگر تا که چشم من به چشم او نشست نیک دانستم که شاگردِ من است لب گشود و با ادب، با احترام با صدایی خسته گفت: آقا، سلام گفتمش، اینجا کجا؟ این گور کیست؟ دیدمش در پاسخ من میگریست
اشکِ او برگونههایش میخزید گوشهی لب را به دندان میگزید دست برد و پرده را بالا کشید گفت: اینهم عکس یک گُل، یک شهید این منم، اینجا اسیر این قفس سخت در بغضم گره خورده نفس قامتم، آوندهایش منجمد ساقههایش، بندهایش منجمد گفتمش: ای دختر تنها، بگو شرح درد خویشتن را مو به مو دفتر دل را به رویم باز کن ماجرای خویش را آغاز کن من، همان همراز و دمسازِ توام باز هم من محرم راز توام فرض کن، اینجا دبیرستان تُست درسمان هم، فرض کن درس نخست گفت: درس من مگر پایان گرفت آتش هجرم کنون دامان گرفت آن، ز داغِ مرگِ مادر دیدنم اینهم از داغِ برادر دیدنم باد، بیپیغام همدردی وزید پردهای تاریک بر گلشن کشید آسمان مانده است بیپروازها گوش او محروم از آوزها پهنهانش را ابرها پوشاندهاند زهر قهرش گوئیا نوشاندهاند آسمان نه، دشت خاموش کویر پردهی نقاشی زنجیر و شیر این زمین اما سراسر، سرد و سخت لُخت لُخت از زندگان، لَخت لَخت کوههایش درّه درّه، بی ندا بر نمیگردد ندایی را، صدا این زمین نه، این کفی از شوره خاک نقره بر سنگش فرامین هلاک دانهها در بهت پیغام سکوت یک به یک خفتند در کام سکوت باز هم غم، باز هم غم، باز غم ساز، غم، خواننده غم، آواز، غم «روز وصل دوستداران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد»
گفتمش: از تو بعید است این سخن بیش از این، این شعله را دامن مزن گو بدانم، در وصیت نامهاش چون گُهرافشانده، نوک خامهاش؟ گفت: بنوشته است زیبا مطلبی اینکه، من باشم برایش، زینبی گفتمش: ننوشته که، شیون مکن خواهرم، گریه برای من مکن کار زینب، پایداری کردن است در ره حق، پافشاری کردن است گر تو هم از تیرهی شب، نیستی پس چرا همراه زینب، نیستی؟ تو، شهید خویشتن را، خواهری «ماده شیرا، کِی کم ازشیر نری» «هست بر او ناگوار و ناپسند» گر صدای گریهات گردد بلند او، که بود آخر مگر، جز یک شهید از تو پس این گریهها باشد بعید لحظهای آرام گیر ای خواهرم باش، تا او را به تصویر آورم قامتش، قد قامتِ اوج نماز در عروج قلّههای عزّ و ناز نقش سیمای وَرا، ربِّ ودود بسته با مُهر سحرگاهِ سجود طاق ابرویش چو محراب دعا موی او «واَللیّل» و رویش«وَالّضُحی» چشم او، سرچشمهی انوار عشق هر نگاهش، سرّی از اسرار عشق سینهاش را طور سینین دیدهام باغی از زیتون خونین دیدهام نقطهی پرگار هستی، در دلش خفته شوق حقپرستی، در دلش گردنش، تسلیم بندِ عشقِ حق اوفتاده در کمندِ عشقِ حق سرنهاده در خم چوگان دوست سر چه باشد تا کند قربان دوست گوش او در استماع ساز عشق بر لبش، شعر خدا، آواز عشق دست او، گلدستهی تکبیر عشق پای او، در حلقهی زنجیر عشق در قمار عشق، جان را باخته پرچم جانبازیاَش، افراخته تا که آواز خدایش، در اَلَست آمد و در گوش جانِ او نشست زیر لب، آرام میگفت: ای خدا ای بلای تو به جان من، «بَلی» با «بَلی» گفتن بلایش را خرید در هوای روضهی رضوان پرید گرد شمع عشق حق، پروانهوار ای بسا شبها که پرزد، بیقرا گریهها کرد از سرِ عجز و نیاز عاقبت شد گریههایش کارساز مطمئن گشت از رضای ربّ خویش التهابش هم فزونتر شد ز پیش تا، سحرگاهی به مقصودش رسید «اِرجعی» را هم ز معبودش شنید
شوق وصلش، بال او را باز کرد مرغ روحش، از قفس پرواز کرد تا به دیدار خدا، نایل شود در جوار قُرب حق، نازل شود طرفه تصویری دگر دارم، ببین تا، چهها بگذشت در عرش برین حقّ، به مهمانداریاش دستی گُشاد یک ضیافت بهر او ترتیب داد حوریان، شادی کنان از هر طرف پایکوبان، دست افشان، صف به صف زان طرف هم، ساقی بزم بهشت از سر خُمهای می، برداشت خِشت از زمین بر آسمان شد وِلوِله میرسید از آسمان هم، هلهله انبیاء و اولیاء و مؤمنین ایستاده در صفِ مستقبلین خاتم پیغمبران در معبرش تا که قرآن را بگیرد بر سرش چشم سالار شهیدانش به راه موج میزد انتظارش در نگاه حلقه میزد در فضا، امواج دود زآتش زرتشت و از اسپند و عود یک طرف، پروردهی ناموس عشق های و هویی داشت با ناقوس عشق یک طرف هم، پورِ عمران، بیقرار تکیه داده بر عصای انتظار حضرت داوود با آوای رود نغمهی داوودیاش را میسرود یوسف کنعانی از اعماق چاه میکشید از سینهی تفتیده، آه هر چه در کلّ جهان، موجود بود بهر استقبال او، طرحی نمود آسمانش گفت: این آغوش من کهکشانش گفت: اینهم دوش من ابر گفتا: سایهبان او منم گرچه میسوزد زشوق او تنم گفت باران: بوسه بارانش کنم رشک گلهای گلستانش کنم گل بگفتا: مینشینم بر لبش زانکه، گل بوده است و باشد، مطلبش خار گفتا: من بگیرم دامَنَش گرچه میلی نیست هرگز با مَنَش چشمه گفتا: گر که باشد رای او من به اشک خود بشویَم پای او گفت دریا: سرفرازم میکند چونکه او، خود را به دریا میزند
موج گفتا: من به او عصیان دهم دشمنش را، پاسخ توفان دهم کوه گفت: از من ثباتِ عزم او صخره هایم، یادگار رزم او دشت گفتا: لالهی گورش ز من وسعت اندیشهی دورش ز من سبزه گفتا: سبزبختش میکنم بوسهها برپای تختش میزنم لاله گفتا: رنگ رخسارش ز من برگهایم، هم برای او، کفن باد گفتا: من به هر گوش و کنار میدهم پیغام او را انتشار خاک گفتا: پیکرش مهمان من تا بخوابد گرم، در دامان من آب گفتا: میچکم در جامِ او تا شود شیرین ز شهدم، کام او گفت آتش: بینمش گر غمزده سینهاش را میکنم آتشکده سر برآورد از افق خورشید و گفت: تا به کی این راز را باید نهفت وامدارِ هرمُ دستانش منم گوی سرگردان چوگانش منم من خودم ارّابه رانَش میشوم همرهش تا عرش اعلا میروم ماه گفتا: حلقهی گوشش زمن کار تزیین بر و دوشش زمن زُهره گفتا: مینوازم چنگ را تا بخواند آخرین آهنگ را با چنین تصویر، آن عاشقترین رفت و رفت و رفت، تا عرش برین تا قدم بنهاد بر چشم فلک بار دیگر، سجده کرد او را مَلَک لیک اینبارش چو شیطان دید، باز شرمش آمد، خواند در پایش نماز خواهر خوبم، نگاهش کن، ببین با خدا گشته شهیدت، همنشین درخدا، گشته شهید تو فنا دیگر اکنون، آن تو و آنهم، خداشاعر :احمد اسداللهی (ا . شعلهی کرمانی) در روز شنبه، دهم آذر ماه هزار و سیصد و بیست و چهار، در شهر کرمان بهدنیا آمد. از سال 1344 همکاریاش را با مطبوعات آغاز کرد و در سال 1345 به استخدام وزارت آموزش و پرورش در آمد و هم زمان نیز با رادیو و تلویزیون همکاری کرد، تا اینکه در سال 1374 بازنشسته شد.او همچنین همکاری در چاپ و نشر بیست و شش جلد کتاب، از جمله کتاب نفیس دو شاعرـ دو شهید ـ زندگینامه و اشعار شاعرانِ شهید استان کرمان ، ماشاءالله صفاری معروف به بندی سیرجانی و حسین ارسلان معروف به رخشا ، را در کارنامهی ادبی خود دارد و نیز دو مجموعه از اشعار خودش به نامهای از بلندی شعر و شعلههای غزل را نیز در سال 1372 و 1380 به چاپ رسانده است. و اینک شمیم عشق در دومین پروندهی شعر و ادب خود، این مثنوی بلندِ را از احمد اسداللهی(ا. شعلهی کرمانی) ، به ساحت مقدّس شهداء و خانواههایشان تقدیم می کند. منبع :نشریه تخصصی دفاع مقدس ( کرمان ) تنظیم برای تبیان :بخش هنر مردان خدا - سیفی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 412]