واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: دستت را بر سينه ام گذار...
روايت چمران از شهادت دکتر چمراندهلاويه، پنجم فروردين 1358 دکتر چمران اشک از چشمانش جاري شدجلوي ما آب، پشت ما آب و چون هنگام غروب بود، نور در چشم ما ميافتاد و ما دشمن را سخت ميديديم، ولي او ما را خوب ميديد. دکتر روي خاکريز ايستاده بود. راستش را بخواهيد من و بقيه هم روي خاکريز خوابيده بوديم و فقط سرهاي ما بالا بود. فقط او ايستاده بود. من درست کنار پاي او بودم. آتش شليکي را ديدم. نميدانستم چيست؟ احساس کردم که دکتر را زدند. بلافاصله همينطور که خوابيده بودم، پايين پاهايش را گرفتم و محکم کشيدم و او خورد زمين تا خورد زمين گفت: چرا اين کار را کردي؟ در همين حين يک موشک تاو از بالاي سر ما رد شد. گفتم اين بود. ديگه فرصت اينکه خبر دهم نبود. سريع اين کار را کردم. کمي ناراحت شد که چرا اينکار را کردي. ديگران روي اين کار را نداشتند اما من چون برادر ايشان بودم کمي فرق ميکرد. اينجا (مکان شهادت) ايستاده بود روي خاکريز، صحبت ميکرد، توجيه ميکرد، عراقيها ديدند. اولين خمپاره 60 را شليک کردند، خورد وسط رودخانه. حدود بيست متر فاصله داشت. گلوله دوم8-7 متري دکتر اصابت کرد. او به دوستانش گفت کنار من کسي نباشد. از هم فاصله بگيريد. برويد داخل سنگرها و سنگر بگيريد. مواظب باشيد. آتش دشمن شروع شده. همه رفتند توي سنگرها، خودش و دو نفر همراه ايستاده بودند. مقدمپور و حدادي.
گلوله خمپاره سوم آمد و کنار پاي چپ او به زمين نشست. منفجر شد و ترکش کوچکي در پشت سر او نشست. به نقطه حساسي اصابت کرده بود و او را با آن صلابت، با آن تواضع،با آن فروتني که داشت، به خاک شهادت انداخت. سينه دوستمان مقدمپور هم شکافته شد. صورت حدادي هم ترکش خورد و زخمي شد و هر سه به خاک افتادند. البته آمبولانس نميتوانست به اين خاکريز بيايد. به هر طريقي بود آمد. دکتر چمران را داخل آمبولانس گذاشتند. اي حسين (ع)، تو بر کنار بدن همه شهدا يکايک حاضر شدي، آنها را بوسيدي، بوييدي، با آنها وداع کردي، آيا ميشود هنگامي که من نيز به خاک شهادت ميافتم ميهمان تو باشم و تو دستت را به سينه من بگذاري و آتش عشق من را به خودت و به خداي خودت احساس کني و آن آتش را احساس کني و مرا سيراب کني؟ يک فيلمبردار هم که براي اولين بار آمده بود جبهه، من بهش گفتم برو دنبال دکتر، پس چرا ايستادي. دکتر را داخل آمبولانس گذاشتند و از همان لحظه فيلم تهيه کرديم که لحظات شهادت است. شايد ديده باشيد. هنگام شهادت تبسم زيبايي بر لب داشت که من فکر ميکنم مهمان سرور شهيدان امام حسين (ع) بود. چون او هميشه آرزوي شهادت داشت و لحظه شماري ميکرد براي شهادت. ولي آرزوي بزرگتر از شهادت هم داشت و آن اين بود که در لحظه شهادت ميهمان سرور شهيدان امام حسين (ع) باشد و باور من اين است که او در آن لحظه، آن تبسم او، و سخن نگفتن ديگر او با ما ميهمان سرور شهيدان امام حسين (ع) بود. اين را هم از دست نگاشتههاي خود او ميگويم. توي همين منطقه طراح، زير کوت سيد نعيم همين جايي که پاسگاه پليس بود، توي راه، شب تاسوعا بود. بچههاي رزمنده زيارت عاشورا ميخواندند و آخرش رسيدند به اينجا که «فياليتني کنت معکم فافوز معکم»، دکتر چمران اشک از چشمانش جاري شد. بيرون سنگر بود، و نتوانست حرکت کند. ايستاد و يک دست نگاشته زيبايي نوشت. من متن آن را همراه ندارم، ولي مضمون آن را برايتان ميگويم. با امام حسين(ع) سرور شهيدان راز و نياز کرد و گفت: اي سرورم، اي حسين (ع)، ما در عاشورا و کربلا نبوديم، تا در رکاب تو به شهادت برسيم يک عمر فيالتني کنت معک گفتيم. اي کاش با تو ميبوديم ولي امروز به کربلاي خوزستان آمدهايم، و آرزويم اين است که در کربلاي خوزستان به شهادت برسم، وليک آرزوي بزرگتر هم دارم، تو در کربلا هنگام شهادت شهدا بر بالين همه شهدا حاضر شدي. بلا استثناء امام حسين (ع) بر بالين همه شهدا حاضر ميشد، حتي آن غلام سياهي که فکر نميکرد امام حسين (ع) بر بالين او حاضر شود، بر گونههاي او هم بوسه زد. اي حسين (ع)، تو بر کنار بدن همه شهدا يکايک حاضر شدي، آنها را بوسيدي، بوييدي، با آنها وداع کردي، آيا ميشود هنگامي که من نيز به خاک شهادت ميافتم ميهمان تو باشم و تو دستت را به سينه من بگذاري و آتش عشق من را به خودت و به خداي خودت احساس کني و آن آتش را احساس کني و مرا سيراب کني؟
من فکر ميکنم که چنين شد. آرزوي او هم برآورده شد. انشاءا... که خداوند به ما هم توفيق دهد که بتوانيم راه شهدايمان را ادامه دهيم. اگر راه شهدايمان که راه امام حسين (ع) است ادامه بدهيم قطعاً و يقيناً پيروزي را در آغوش خواهيم گرفت، موفق خواهيم شد، حتي اگر دنيا هم عليه ما باشند. بزرگداشت نام و ياد شهدا براي همين است تا ما بتوانيم واقعا راه شهدا را ادامه بدهيم تا بتوانيم ايران اسلامي، مکتب انقلاب خودمان را زنده بداريم و انشاءالله ايراني آباد و آزاد تحويل صاحب اصلياش حضرت مهدي موعود (عج) بدهيم.حسين خاکي منبع:امتدادمطالب مرتبط:تو مرا سوختيديدار آخرگوشه هايي از وصيت نامه دکتر چمرانمرا در آتش اشتياق گذاشتيو چگونه زندگي کرد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 247]