واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > مدرسی، فرید - نمیتوانم. پاهایم آنچنان میلرزد که راه به جلو ندارد. اینجا نینواست. اینجا ظلم به حد اعلای آن رسیده است و «هل من ناصر ینصرنی» شنیده نمیشود... فرید مدرسی: نمیتوانم. پاهایم آنچنان میلرزد که راه به جلو ندارد. اینجا نینواست. اینجا ظلم به حد اعلای آن رسیده است و «هل من ناصر ینصرنی» شنیده نمیشود. عطش پاسخی جز تیر سه شعبه ندارد. مهربانی در یک سو آکنده شده است و ناجوانمردی در دیگر سو. دنیا معیار بد و خوبی برای شیفتگان قدرت شده است. شط علقمه هنوز شرمگین است. اما آدمی آنچنان مقهور دنیاطلبی است که خجلان نیست و برای دنیا، تیر به مروت میزند. اینجا نفس به شماره میافتد. کودک و نوجوان همچون مردان میانسال شهید میشوند تا فقط حکومت در دستان حاکم جائر باقی بماند. بزرگ مهربانان و بزرگ منجیان قربانی میشوند تا فردی به حکمرانی ری برسد و دیگری میان زنهای حرمسرایش خوش باشد. اینجا زنی تنها فریاد میزند و برابر چشمانش، بر فراز تپهای میبیند که برادرش، پاره تنش، جگر گوشه جدش؛ همان جدی که پیامبر آخرین دین الهی بود و بزرگان قوم برابرش خم و راست میشدند، بر کف مقتل افتاده است. میبیند که دیگر جای سالمی بر تنش نمانده است. میبیند که فردی مسلح به سوی برادر میرود. چهرهاش دیو سیماست و کلامش بوی خون میدهد و شیطان را به خاطر میآورد. اینچنین خبیث پیکری پا را بر لطفترین و مبارکترین پیکری میگذارد. هنوز آن زن تنهاست و میبیند همه را کشتهاند و او تنها مانده است. تنها برادرش، آقایش، عزیزش، یادگار مادر و پدرش، پاکترین و بزرگترین انسان زمانهاش میان افعیهای انساننما بر زمین افتاده است و او را سنگ میزنند. خنجر بالای سر دیوسیرت زمان قرار میگیرد، فرود میآید تا... . فقط یک لحظه زمان برد تا همه اعصار ماتمزده شوند؛ حقیقت ذبح شد تا حقیقت در تاریخ زنده بماند. دیوان مشوش که از ترس نابودی میلرزیدند، خیالشان آسوده شد که بزرگمرد ناهی منکر و آمر به معروف رفت. اما او نرفته بود، آنان رفتند؛ ماندن به معنای بر کرسی نشستن نیست؛ بر دل نشستن است. هلهله میکنند، میخندند، میرقصند، شادی میکنند که بر حقیقت پیروز شدهاند. کورند، نمیبینند که چهره مخوفشان همچون عجوزهای جذامی شده است. عجوزکان بر کرسی نشستهاند تا خورشید را بر سر نیزه کنند و نورها را زنجیر بزنند تا شاید چند روزی بمانند. اما مگر آن زن، آن فریاد حقطلبی و آن ظلمگریز بزرگ دوران میگذارد؟! مگر شکوایههای یادگار رشید امام شهید اجازه میدهد تا تاریخ در زیر چکمههای نامردی و نامردمی له شود؟ اینجا کربلاست. کربلا روح زندگی را پایدار و مستحکم نگاه میدارد تا بشریت بداند ظلمستیزی زنده ماندن است؛ حتی اگر مرگ را در آغوش بگیرد. اکنون میتوانم روی پاهایم بایستم و به جلو گام بردارم و با افتخار فریاد بزنم: امام و مقتدایم حسین(ع) است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 652]