تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):بر شما باد رجوع به كتاب خدا (قرآن) ... كسى كه به آن عمل كند از همه پيشى مى گيرد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827833950




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عكس/ نوجوان بسيجي كه در آغوشم جان داد


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: نگاهم به صورت نوجواني افتاد كه صورتش از برخورد خمپاره به نزديكيش سياه شده بود و تركشها ي آن تمامي صورتش را گرفته بود .به آرامي مي گفت : "آقا اومدم. حسين جان اومدم.
http://598.ir/files/fa/news/1389/9/13/590_650.jpg
"وقتي به او رسيدم ديگر رمقي برايش باقي نمانده بود و به زمين افتاد. او را به آرامي بغل كردم حوالي ظهر بود، گرما بيداد مي كرد، دشمن كه از ارتفاعات قلاويزان تارانده شده بود با تمام قوا سعي در باز پس گيري ارتفاعات داشت، نور آفتاب به سود آنها بود ، رزمنده ها كه تمام شب مشغول عمليات بودند در اين ساعات كمي خسته به نظر مي آمدند. تداركات نرسيده بود و بچه ها تشنه بودند. در جاييكه فرمانده مقرر كرده بود ، خسته وتشنه كيسه هاي شن را پر مي كردند تا از گزند تركشهاي توپ و خمپاره در امان باشند. سنگرها بدون سقف بود ، چون نه فرصتي براي اين كار بود و نه خبري از تداركات بود. دوربينم را برداشتم و به قصد روحيه دادن به بچه ها و گرفتن عكس در مسير خاكريز حركت كردم. صداي سوت توپ و خمپاره باعث مي شد دائم كه خيز بروم ، بچه هاي رزمنده ديگربه خوبي با اين صداها آشنا هستند . گوشها عادت مي كند و مي تواني بفهمي كه اين صداي توپ از طرف خودي هاست يا دشمن تا بيجا خيز نروي! نمي دانم براي چند دقيقه چه شد كه عراقيها جهنمي به پا كردند و آنچنان آتشي روي ما ريختند كه مدتي درازكش روي زمين ماندم و با اصابت هر خمپاره و توپي بالا و پايين مي شدم . كمي آرامش كه ايجاد شد بلند شدم تا اطرافم را بينم . در ابتدا دود حاصل از اين همه انفجار و خاك باعث شد درست متوجه اوضاع نشوم ،گوش هايم تقريبا چيزي نمي شنيد، به نظرم آمد كه زمان از حركت باز ايستاده و متوقف شده ، از موج انفجارها كمي گيج بودم. ديدم بچه هاي زيادي به روي زمين افتاد ه اند ، در همين زمان نگاهم به صورت نوجواني افتاد كه صورتش از برخورد خمپاره به نزديكيش سياه شده بود و تركشها ي آن تمامي صورتش را گرفته بود . بي اختيار دوربينم را بالا آوردم و عكسي از او گرفتم. در حال حركت بود و براي اينكه به زمين نيفتد از لبه هاي سنگرهاي شني كمك مي گرفت. جلو رفتم ، صداي زمزمه اش را مي شنيدم ، به آرامي مي گفت : "آقا اومدم. حسين جان اومدم. " وقتي به او رسيدم ديگر رمقي برايش باقي نمانده بود و به زمين افتاد. او را به آرامي بغل كردم ،همچنان نجوا مي كرد. با تمام وجود امدادگر را صدا زدم. صورتش را بوسيدم و به او گفتم :عزيزم ، فدات بشم ، چيزي نيست و نا اميدانه برگشتم و باز امدادگر را به ياري خواستم. حالا اشك هايم با خونهاي زلال او در هم آميخته شده بود، ديگر نجوا نمي كرد و به آسمان چشم دوخته بود . امدادگر آمد ، اما..،.لحظه اي بعد گفت : "كاري از دستم بر نمي ياد ، شهيد شده ، برادر زحمت مي كشي ببريش معراج شهدا...!(معراج شهدا جايي بود كه وقتي بچه ها شهيد مي شدند ، آنها را كنار هم مي گذاشتند تا بچه هاي گردان تعاون آنها را به عقب منتقل كنند.) در حاليكه تمام بدنم مي لرزيد او را بغل كردم ، انگار فرشتگان زير پيكر پاكش را گرفته بودند. آنقدر سبك بود كه به راحتي در بغلم جاي گرفت و از زمين بلندش كردم. امدادگر با دست محل معراج شهدا را نشان داد .قبل از اينك او را در كنار ساير شهدا بگذارم. صورتش را بارها و بارها بوييدم و بوسيدم ، به خدا بوي عطر گل ياس مي داد.راوي و عكاس: سيد مسعود شجاعي طباطبايي





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 370]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن