واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: برگه هایی از یک بازی بزرگ حمیدرضا مهاجر همگی آن خطابه جنجالی بوش را پس از نمایشنامه 11 سپتامبر به یاد می آوریم: "هر کسی با ما نیست بر علیه ماست"؛ دیپلماسی تهاجمی بوش با ابزار نظامی ایالات متحده ادغام شد و دو جبهه چپ و راست ایران به اشغال ایالات متحده درآمد. جبهه هایی که سالها مورد حمایت مستقیم و غیرمستقیم ایلات متحده و متحدین منطقه ای اش بود. جبهه افغانستان با حمایت تقریبا مطلقه بازیگران عمده منطقه ای و بین المللی علیه کسانی گشوده شد که به گفته برژینسکی اهمیت سقوط شوروی مهمتر از رشد و تکثیر این سندرم سلفی بود. بنیادگرایی طالبان با هسته القاعده، طی سالهای 1996 تا 2000 که اوج قدرت آنها در افغانستان بود همواره تهدیدی امنیتی برای جمهوری اسلامی ایران بود. آلترناتیوهای پس از سقوط طالبان در افغانستان که به طور طبیعی عمدتا از متحدین تهران بودند قدرت را به دست گرفتند. با این حال طالبان که دارای پشتوانه ای تئوریک شناخته شده و مورد حمایت بخش هایی از قبایل مرزی پاکستان- افغانستان است هنوز به حیات سیاسی و نظامی خویش ادامه می دهد و آمریکا با حمایت ناتو تاکنون نتوانسته است این سندرم خودساخته را نابود کند چه اینکه زمزمه هایی از به رسمیت شناخته شدن طالبان، مذاکره و مشارکت در حکومت افغانستان به گوش می رسد هر چند سلفی های طالبان آن را رد می کنند. با این حال حیات و نابودی طالبان تا حدود زیادی به اوضاع سیاسی نابسامان پاکستان بستگی دارد جبهه ای که ثبات آن به نقش بازیگران به حاشیه رانده شده مسلم لیگ شاخه نواز شریف دارد. آیا ایران می تواند متحدین قابل اتکایی در صحنه بازی پاکستان بیابد؟ پرسشی که پاسخ به آن اندکی دشوار به نظر می رسد. نتیجه جمع و تفریق محورها هر چه که باشد یک فرضیه برای جمهوری اسلامی ایران روشن است؛ هر اندازه ایالات متحده و متحدینش در افغانستان به جمع بندی نرسیده باشند در کوتاه مدت منافع تهران بیشتر تضمین خواهد شد مگر اینکه صحنه پاکستان از وضعیت بی ثبات فعلی رها و به یک ثبات نسبی برسد. آیا ایران و آمریکا می توانند در تثبیت صحنه بازی افغانستان با یکدیگر به تفاهم و همکاری برسند؟ پاسخ این پرسش تا حل پرونده هسته ای ایران و گذار از وضعیت ژلاتینی که منطقه فعلا با آن درگیر است چندان نمی تواند مثبت باشد چه اینکه جدا از همه این گمانه زنی ها، تهران، چندان نسبت به این همکاری ها، سابقه ذهنی مثبتی ندارد! اما یک پرسش جدی که می توان طرح کرد این است که: آیا باید منتظر بود تا اوراق بازی در جبهه شرقی رو شود تا تصمیمات بعدی گرفته شود؟ بی تردید هر بازیگر حرفه ای می داند که نباید منتظر رو شدن برگه های برنده بود حتی اگر برگه های باارزش کمتری در اختیار داشته باشید. جبهه چپ یعنی عراق که رژیم دیکتاتور حاکم بر آن، سالهای سال مورد حمایت ایالات متحده و متحدین دشداشه پوش بود، پس از تهاجم به کویت و پس از یک دهه بازی موش و گربه بازی های ضد سلاح های ممنوعه در سال 2003 به اشغال آمریکا درآمد که این بار چندان حمایت جهانی را در پشت سر خود نمی دید. ایرانی ها می دانستند صدام سالها به عنوان یک تهدید بالقوه و بالذات برای آنها به شمار می رود و بی تردید نابودی رژیم بعث عراق، یکی از آرزوهای بزرگ آنها بود. با این حال، اینکه پس از پایان دوره اشغال و گذار از خونریزی های طایفه ای و فتنه های مذهبی از یک سو و حل پارادوکس مقاومت مشروع ضد اشغالگری فرآیند تثبیت سیاسی، چه معادله ای بر این کشور حاکم خواهد شد بسته به بازی مدبرانه تهران و حمایت همزمان دو جریان مقاومت و تثبیت دارد. با این حال تهران باید توجه داشته باشد که هر چقدر که عراق به پایان اشغال یعنی 2011 نزدیک می شود به همان میزان می بایست نیروهای طرفدار فرآیند تثبیت سیاسی تقویت گشته و جریان مقاومت مشروع در آن ادغام گردد. احترام به نقش مرجعیت دینی در عراق و به رسمیت شناختن استقلال آن نکته ای است که دیپلماسی ایرانی باید به آن توجه کند. احترام به استقلال مرجعیت دینی، پذیرفتن این مثل است که: آب مسیر خود را خواهد یافت. عراق دروازه شرقی خاورمیانه جدید است. خاورمیانه ای که تصویر شرقی آن در طی چند سال آتی تکمیل خواهد شد و بی تردید وضوح آن به حل تدریجی پرونده های فی مابین ایران و آمریکا و رو شدن سایر برگه ها طی این دو سال بستگی دارد. کمی دورتر، لبنان، که در ابتدا صرفا برگه ای محدود از بازی به نظر می رسد با این حال با کمی دقت متوجه خواهیم شد که این برگه، کلید گشوده شدن بازی است. انتخابات 17 خردادماه در لبنان و آرایش قوای 8 مارس- 14 مارس در واقع بیانگر آغاز نسبی آرایش نیروهای سیاسی و حتی امنیتی منطقه پس از طی دوره گذار است. اینکه نتیجه این انتخابات چه خواهد شد می بایست اندکی صبر کرد اما نویسنده معتقد است اگر بخواهیم نتیجه را پیش بینی کنیم می بایست به سراغ یکی از رهبران طایفه دروزی لبنان و جهت گیری قبل از انتخابات او کرد. این قطب نما، کسی نیست جز ولید بیگ (ولید جنبلاط) رهبر حزب تقدمی اشتراکی لبنان. جهت گیری های ولید بیگ در این روزها، از قبیل عذرخواهی از مارونی ها، انتقادهای پیدا و پنهان به 14 مارسی ها و نزدیکی به مواضع حزب الله در مواردی نظیر حمایت از حماس و ... همگی بیانگر این واقعیت است که به احتمال زیاد، معارضه انتخابات را از موالات خواهد برد. شاید این پیروزی مطلق نباشد اما نباید از یاد ببریم لبنان دروازه غربی خاورمیانه جدید است و فتح این دروازه پس از ماندگاری حماس در غزه، برای ایران و متحدین منطقه ای اش، می تواند به حل پرونده های متعدد با ایالات متحده و متحدین اش، تکمیل تصویر نهایی عراق و همچنین آرایش مجدد گفت و گوهای حماس- فتح منجر شود. با این حال، این بازی بسیار پیچیده تر از آن است که بتوان با خوش بینی و یا بدبینی آن را پیش بینی نمود. فراموش نکنیم که یک اشتباه تاکتیکی برای طرفین می تواند منجر به تحمیل تغییرات استراتژیک شود.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 379]